مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۴ – بازگشتنِ آن شَخْص شادمان و مُراد یافته و خدای را شُکر گویان و سَجده کُنان و حیران در غَرایِبِ اِشاراتِ حَق و ظُهورِ تاویلاتِ آن در وَجْهی که هیچ عقلی و فَهْمی بدان جا نرَسَد

 

۴۳۴۹ باز گشت از مصر تا بَغدادْ او ساجِد و راکِع ثَناگَر شُکرگو
۴۳۵۰ جُمله رَهْ حیران و مَست او زین عَجَب زِ انْعِکاسِ روزی و راهِ طَلَب
۴۳۵۱ کَزْ کجا اومّیدوارم کرده بود؟ وَزْ کجا اَفْشانْد بر من سیم و سود؟
۴۳۵۲ این چه حِکْمَت بود که قِبْله‌یْ مُراد کردم از خانه بُرون گُمراه و شاد؟
۴۳۵۳ تا شِتابان در ضَلالَت می‌شُدم هر دَم از مَطْلَب جُداتَر می‌بُدم
۴۳۵۴ باز آن عینِ ضَلالَت را به جود حَق وَسیلَت کرد اَنْدَر رشُد و سود
۴۳۵۵ گُمرهی را مَنْهَجِ ایمان کُند کَژْروی را مَحْصَد اِحْسان کُند
۴۳۵۶ تا نباشد هیچ مُحسن بی‌وَجا تا نباشد هیچ خایِنْ بی‌رَجا
۴۳۵۷ اَنْدَرونِ زَهْر تَریاق آن حَفی کرد تا گویند ذوالْلُطْفِ الْخَفی
۴۳۵۸ نیست مَخْفی در نماز آن مَکْرُمَت در گُنَه خِلْعَت نَهَد آن مَغْفِرَت
۴۳۵۹ مُنْکران را قَصْدْ اِذلالِ ثِقات ذُل شُده عِزّ و ظُهورِ مُعجزات
۴۳۶۰ قَصْدشان زِ انْکار ذُلِّ دین بُدِه عَیْنِ ذُلْ عِزِّ رَسولان آمده
۴۳۶۱ گر نه اِنْکار آمدی از هر بَدی مُعجِز و بُرهان چرا نازل شُدی؟
۴۳۶۲ خَصْمِ مُنْکِر تا نَشُد مِصْداقْ‌خواه کِی کُند قاضی تَقاضایِ گُواه؟
۴۳۶۳ مُعجزه هَمچون گُواه آمد زَکی بَهْرِ صِدْقِ مُدَّعی در بی‌شکی
۴۳۶۴ طَعْن چون می‌آمد از هر ناشِناخت مُعجزه می‌داد حَقّ و می‌نَواخت
۴۳۶۵ مَکرِ آن فرعون سیصدْ تو بُده جُمله ذُلِّ او و قَمْعِ او شُده
۴۳۶۶ ساحِران آورده حاضِر نیک و بَد تا که جَرحِ مُعجُزه‌یْ موسی کُند
۴۳۶۷ تا عَصا را باطِل و رُسوا کُند اِعْتِبارش را زِ دل‌ها بَرکَنَد
۴۳۶۸ عَیْنِ آن مَکْر آیَتِ موسی شود اِعْتِبارِ آن عَصا بالا رَوَد
۴۳۶۹ لشکر آرَد اوبِگَه تا حَوْلِ نیل تا زَنَد بر موسی و قومَش سَبیل
۴۳۷۰ ایمِنیّ اُمَّتِ موسی شود او به تَحْتُ‌الارْض و هامون دَررَوَد
۴۳۷۱ گَر به مصر اَنْدَر بُدی او نامَدی وَهْم از سِبْطی کجا زایل شدی؟
۴۳۷۲ آمد و در سِبْط اَفْکَند او گُداز که بِدان که اَمْن در خَوْف است راز
۴۳۷۳ آن بُوَد لُطفِ خَفی کو را صَمَد نار بِنْماید خود آن نوری بُوَد
۴۳۷۴ نیست مَخْفی مُزد دادن در تُقی ساحِران را اَجْر بین بَعد از خَطا
۴۳۷۵ نیست مَخْفی وَصلْ اَنْدَر پَروَرِش ساحِران را وَصْل داد او در بُرِش
۴۳۷۶ نیست مَخْفی سَیْر با پایِ رَوا ساحِران را سَیْر بین در قَطْعِ پا
۴۳۷۷ عارفان زآنَنْد دایم آمِنون که گُذَر کردند از دریایِ خون
۴۳۷۸ اَمْنَشان از عَیْنِ خَوْف آمد پَدید لاجَرَم باشند هر دَم در مَزید
۴۳۷۹ اَمْن دیدی گشته در خوفی خَفی خَوْف بین هم در امیدی ای حَفی
۴۳۸۰ آن امیر از مَکْر بر عیسی تَنَد عیسی اَنْدَر خانه رو پنهان کُند
۴۳۸۱ اَنْدَر آید تا شود او تاجْدار خود زِ شِبْهِ عیسی آید تاج‌دار
۴۳۸۲ هی میاویزید من عیسی نی اَم من امیرم بر جُهودانْ خوش‌پی اَم
۴۳۸۳ زوتَرَش بَردار آویزید کو عیسی است از دستِ ما تَخْلیط‌ جو
۴۳۸۴ چند لشکر می‌رَوَد تا بَر خورَد بَرگِ او فَیْ گردد و بر سَر خورَد
۴۳۸۶ چند در عالم بُوَد برعَکسِ این زَهْر پِنْدارد بُوَد آن اَنْگَبین
۴۳۸۷ بَس سِپَه بِنْهاده دلْ بر مرگِ خویش روشنی‌ها و ظَفَر آید به پیش
۴۳۸۸ اَبْرَهه با پیلْ بَهْرِ ذُلِّ بَیْت آمده تا اَفْکَنَد حَی را چو مَیْت
۴۳۸۹ تا حَریمِ کعبه را ویران کُند جُمله را زان جایْ سَرگردان کُند
۴۳۹۰ تا همه زُوّار گِردِ او تَنَند کعبهٔ او را همه قِبْله کُنند
۴۳۹۱ وَزْ عَرَب کینه کَشَد اَنْدَر گَزَند که چرا در کعبه‌ام آتش زَنَند؟
۴۳۹۲ عَیْنِ سَعْیَش عِزَّتِ کعبه شُده موجِبِ اِعْزازِ آن بَیْت آمده
۴۳۹۳ مَکّیان را عِزّ یکی بُد صد شُده تا قیامَت عِزَّشان مُمْتَد شُده
۴۳۹۴ او و کعبهٔ او شُده مَخْسوف‌تَر از چی است این؟ از عِنایاتِ قَدَر
۴۳۹۵ از جِهازِ اَبْرهه‌یْ هَمچون دَدِه آن فَقیرانِ عَرَب توانگَر شُده
۴۳۹۶ او گُمان بُرده که لشکر می‌کَشید بَهْرِ اهل بَیْت او زَر می‌کَشید
۴۳۹۷ اَنْدَرین فَسْخِ عَزایِم وین هِمَم در تماشا بود در رَهْ هر قَدَم
۴۳۹۸ خانه آمد گنج را او باز یافت کارش از لُطفِ خدایی ساز یافت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *