مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۶ – مَفْتون شُدنِ قاضی بر زنِ جوحی و در صندوق ماندن و نایبِ قاضی صندوق را خریدن باز سالِ دوّم آمدنِ زن جوحی بر امیدِ بازیِ پارینه و گفتن قاضی که مرا آزاد کُن و کسی دیگر را بِجوی اِلی آخِرِ الْقِصّه

 

۴۴۶۲ جوحی هر سالی زِ درویشی به فَن رو به زَن کردی که ای دِلْخواه‌زن
۴۴۶۳ چون سِلاحَت هست، رو صَیْدی بگیر تا بِدوشانیم از صَیْدِ تو شیر
۴۴۶۴ قَوْسِ اَبرو، تیرِ غَمْزه، دام کَیْد بَهْرِ چه دادَت خدا؟ از بَهْرِ صَیْد
۴۴۶۵ رو پِیِ مُرغِ شِگَرفی دامْ نِهْ دانه بِنْما، لیک در خورْدَش مَدِه
۴۴۶۶ کامْ بِنْما و کُن او را تَلْخ‌کام کِی خورَد دانه چو شُد در حَبْس دام؟
۴۴۶۷ شُد زنِ او نَزدِ قاضی در گِلِه که مرا اَفْغان زِ شویِ دَه‌دِلِه
۴۴۶۸ قِصّه کوتَه کُن که قاضی شُد شِکار از مَقال و از جَمالِ آن نِگار
۴۴۶۹ گفت اَنْدَر مَحْکَمه‌‌ست این غُلْغُله من نَتوانَم فَهْم کردن این گِلِه
۴۴۷۰ گَر به خَلْوَت آیی ای سَروِ سَهی از سِتَمکاریِّ شُو، شَرحَم دَهی
۴۴۷۱ گفت خانه‌یْ تو زِ هر نیک و بَدی باشد از بَهْرِ گِلِه آمد شُدی
۴۴۷۲ خانهٔ سَر جُمله پُر سودا بُوَد صَدْرْ پُر وَسْواس و پُر غوغا بُوَد
۴۴۷۳ باقی اَعْضا زِ فکر آسوده‌اند وان صُدور از صادِران فرسوده‌اند
۴۴۷۴ در خَزان و بادِ خَوْفِ حَق گُریز آن شَقایق‌هایِ پارین را بِریز
۴۴۷۵ این شَقایقْ مَنْعِ نَو اِشْکوفه‌هاست که درختِ دلْ برای آن نَماست
۴۴۷۶ خویش را در خواب کُن زین اِفْتِکار سَر زِ زیرِ خواب در یَقْظَت بَرآر
۴۴۷۷ هَمچو آن اَصْحابِ کَهْف ای خواجه زود رو به اَیْقاظًا که تَحْسَبْهُمْ رُقود
۴۴۷۸ گفت قاضی ای صَنَم معمول چیست؟ گفت خانه‌یْ این کنیزک بَس تَهی‌ست
۴۴۷۹ خَصْم در دِهْ رفت و حارِس نیز نیست بَهْرِ خَلْوَت سخت نیکو مَسْکَنی‌ست
۴۴۸۰ امشب اَرْ امکان بود آن جا بیا کارِ شب بی‌سُمعه است و بی‌ریا
۴۴۸۱ جُمله جاسوسانْ زِ خَمْرِ خوابْ مَست زَنگیِ شب جُمله را گردن زده‌ست
۴۴۸۲ خوانْد بر قاضی فُسون‌های عَجب آن شِکَرلَب وآنگهانی از چه لب؟
۴۴۸۳ چند با آدمْ بِلیس افسانه کرد؟ چون حَوا گُفتَش بِخور آنگاه خَورْد
۴۴۸۴ اوّلین خون در جهانِ ظُلْم و داد از کَفِ قابیل بَهْرِ زن فُتاد
۴۴۸۵ نوح چون بر تابه بریان ساختی واهِلَه بر تابه سنگ انداختی
۴۴۸۶ مَکْرِ زن بر کارِ او چیره شُدی آبِ صافِ وَعْظِ او تیره شُدی
۴۴۸۷ قَوْم را پیغام کردی از نَهان که نگَهْ دارید دین زین گُمرَهان

#دکلمه_مثنوی

 

شرح این داستان از زبان #ایرج_شهبازی    ۵۳:۵۰

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *