مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۳۱ – باز آمدن به شَرحِ قِصهٔ شاه‌زاده و مُلازِمَت او در حَضرتِ شاه

 

۴۶۰۲ شاه‌زاده پیشِ شَهْ حیرانِ این هفت گردون دیده در یک مُشتْ طین
۴۶۰۳ هیچ مُمکِن نه به بَحثی لب گشود لیک جان با جانْ دَمی خامُش نبود
۴۶۰۴ آمده در خاطِرَش کین بَس خَفی‌ست این همه مَعنی‌ست پس صورت زِ چیست؟
۴۶۰۵ صورتی از صورتَت بیزار کُن خُفته‌یی هر خُفته را بیدار کُن
۴۶۰۶ آن کَلامَت می‌رَهانَد از کَلام وان سَقامَت می‌جَهانَد از سَقام
۴۶۰۷ پَس سَقامِ عشقْ جانِ صِحَّت است رنجهایَش حَسرتِ هر راحت است
۴۶۰۸ ای تَن اکنون دستِ خود زین جان بِشو وَرْ نمی‌شویی جُز این جانی بِجو
۴۶۰۹ حاصِل آن شَهْ نیک او را می‌نَواخت او از آن خورشید چون مَهْ می‌گُداخت
۴۶۱۰ آن گُدازِ عاشقان باشد نُمو هَمچو مَهْ اَنْدَر گُدازِش تازه‌رو
۴۶۱۱ جُمله رَنْجورانْ دَوا دارند امید نالَد این رَنْجور کِم اَفْزون کُنید
۴۶۱۲ خوش‌تَر از این سَم ندیدم شَربَتی زین مَرَض خوش‌تَر نباشد صِحَّتی
۴۶۱۳ زین گُنَه بهتر نباشد طاعَتی سال‌ها نِسْبَت بِدین دَم ساعتی
۴۶۱۴ مُدّتی بُد پیشِ این شَهْ زین نَسَق دلْ کَباب و جانْ نهاده بر طَبَق
۴۶۱۵ گفت شَهْ از هر کسی یک سَر بُرید من زِ شَهْ هر لحظه قُربانم جدید
۴۶۱۶ من فَقیرم از زَر از سَر مُحْتَشَم صد هزاران سَر خَلَف دارد سَرَم
۴۶۱۷ با دو پا در عشقْ نَتْوان تاختن با یکی سَر عشقْ نَت৆وان باختن
۴۶۱۸ هر کسی را خود دو پا و یک ‌سَر است با هزاران پا و سَر تَنْ نادر است
۴۶۱۹ زین سَبَب هنگامه‌ها شُد کُلْ هَدَر هست این هنگامه هر دَم گرم‌تَر
۴۶۲۰ مَعدنِ گرمی‌ست اَنْدَر لامکان هفت دوزخ از شَرارَش یک دُخان

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *