نوشتهها
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳ - ظاهِر شدنِ عَجز حکیمانْ از معالجۀ کَنیزک و رویْ آوردنِ پادشاهْ به درگاهِ اِله و در خواب دیدنِ او وَلیای را
2 دیدگاه ها
/
55
شَهْ چو عَجْزِ آن حَکیمان را بِدید
پابِرِهن…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۴ - از خداوندِ وَلیُّ التُّوْفیقْ دَرخواستنِ توفیقِ رِعایَتِ اَدَبْ در همۀ حالها و بَیان کردنِ وَخامَتِ ضَرَرهایِ بیاَدَبی
78
از خدا جوییم توفیقِ اَدَب
بیاَدَبْ مَحْروم گشت از لُطفِ رَب
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن وَلی که در خوابش نِمودند
93
دَستْ بُگْشاد و کِنارانَش گرفت
هَمچو عشقْ اَ…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۶ - بُردن پادشاه آن طبیب را بر سَرِ بیمار تا حال او را ببیند
102
قِصّهٔ رَنْجور و رَنْجوری بِخوانْد
بَعد از آ…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۷ - خَلوَت طَلبیدنِ آن وَلی از پادشاه جِهَتِ دَریافتنِ رَنجِ کَنیزک
144
گفت ای شَهْ خَلوَتی کُن خانه را
دور کُن…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۸ - دَریافتنِ آن وَلیْ رَنج را و عَرض کردنْ رنجِ او را پیشِ پادشاه
182
بعد از آن بَرخاست و عَزْمِ شاه کرد
شاه را زا…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۹ - فرستادنِ پادشاهْ رَسولانْ به سَمَرقَند به آوردنِ زَرگَر
185
چون که سُلطان از حکیم آن را شَنید
پَندِ …
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۰ - بیانِ آن که کُشتن و زَهر دادنِ مَردِ زَرگَر به اِشارتِ اِلهی بود نَه بِه هَوایِ نَفْس و تَأمُّل فاسِد
223
کُشتنِ آن مَرد بر دستِ حکیم
نه پِیِ اومید بود و نه زِ …
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۱ - حکایتِ بقّال و طوطی و روغن ریختنِ طوطی در دُکان
248
بود بَقّالیّ و وِیْ را طوطیای
خوشنَوایی، سَبز و گویا طوطیای
249
در دُکا…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۲ - داستانِ آن پادشاهِ جُهود که نَصرانیان را میکُشت از بَهرِ تَعَصُّب
325
بود شاهی در جُهودانْ ظُلْمساز
دُشمنِ عیسی و نَصْرانیگُداز
326
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۳ - آموختنِ وزیرْ مَکرْ پادشاه را
339
او وزیری داشت گَبْر و عِشْوهدِه
کو بر آب از مَکْر بَربَستی گِرِه…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۴ - تَلْبیسِ وَزیر با نَصارا
349
پَس بگویم من به سِرْ نَصرانیاَم
ای خدایِ رازدانْ میدانیاَم
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۵ - قَبول کردنِ نَصارا مَکْرِ وزیر را
364
صد هزاران مَردِ تَرسا سویِ او
اندک اندک جمع …
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۶ - مُتابِعَتِ نَصارا وزیر را
372
دل بِدو دادند تَرسایانْ تمام
خود چه باشد…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۷ - قِصِّۀ دیدنِ خَلیفه لیلی را
410
گفت لیلی را خلیفه کان توی
کَزْ تو مَجنون شُد پَریشان و…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۸ - بَیانِ حَسَدِ وزیر
440
آن وَزیرَک از حَسَد بودَش نِژاد
تا به باطِل…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۹ - فَهْم کردنِ حاذِقانِ نَصارا مَکرِ وزیر را
449
هرکه صاحِبذوق بود از گفتِ او
لَذَّتی میدید و…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۰ - پیغامِ شاهْ پنهانْ با وزیر
458
در میانِ شاه و او پیغامها
شاه را پنهان بِدو آرامها
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۱ - بیانِ دوازده سِبْط از نَصاری
462
قوم عیسی را بُد اَنْدَر دار و گیر
حاکِم…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۲ - تَخْلیطِ وزیر در اَحْکامِ اِنْجیل
467
ساخت طوماری به نامِ هر یکی
نَقْشِ هر طومارْ دیگر مَسْلَکی
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۳ - در بَیانِ آن که این اِختِلافات در صورتِ رَوِش است، نی در حقیقتِ راه
504
او زِ یک رَنگیِّ عیسی بو نداشت
وَزْ مِزا…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۴ - بیانِ خَسارتِ وزیر دَرین مَکْر
525
هَمچو شَهْ نادان و غافِل بُد وَزیر
پَنجه …
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۵ - مَکْرِ دیگر اَنْگیختنِ وزیر در اِضْلالِ قَوْم
553
مَکْرِ دیگر آن وزیر از خود بِبَست
وَعْظ را ب…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۶ - دَفعْ گفتنِ وزیرْ مُریدان را
569
گفت هان ای سُخْرگانِ گفت و گو
وَعْظ و گفت…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۷ - مُکَرَّر کردنِ مُریدانْ که خَلوَت را بِشْکَن
582
جُمله گفتند ای حکیمِ رَخنهجو
این فَریب و این جَفا با ما مگو
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۸ - جواب گفتنِ وزیر که خَلْوَت را نمیشِکَنَم
595
گفت حُجَّتهایِ خود کوتَهْ کُنید
پَند را در جان …
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۲۹ - اِعْتِراضِ مُریدانْ در خَلْوَتِ وزیر
599
جُمله گفتند ای وزیر اِنْکار نیست
گفتِ ما چون گف…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۰ - نومید کردنِ وزیر مُریدان را از رَفْضِ خَلْوَت
647
آن وزیر از اَنْدَرون آواز داد
کِی مُریدان ا…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۱ - وَلیعهد ساختنِ وزیرْ هر یک امیر را جُدا جُدا
654
وان گَهانی آن امیران را بِخوانْد
یک به…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۲ - کشتنِ وزیر خویشتن را در خَلْوَت
666
بَعد ازان چِلْ روزِ دیگر دَر بِبَست
خویش …
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۳ - طَلَب کردنِ اُمَّتِ عیسی عَلَیهِ السَّلام از اُمَرا که ولیعهد از شما کدام است؟
673
بَعدِ ماهی گفت خَلْق ای مِهْتَران
از ام…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۴ - مُنازِعَتِ اُمَرا در ولیعهدی
701
یک امیری زان امیران پیش رفت
پیشِ آن قوم…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۶ - حِکایَتِ پادشاهِ جُهودِ دیگر، که در هَلاکِ دینِ عیسی سعی نِمود
744
بَعد ازین خونْریزِ دَرمان ناپذیر
کَنْدَر اُفتا…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۳۸ - به سُخَن آمدنِ طِفْلْ در میانِ آتش و تَحریض کردنْ خَلْق را در افتادن به آتش
788
یک زنی با طِفْل آوَرْد آن جُهود
پیشِ آ…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۴۵ - تَرجیح نَهادنِ شیرْ جَهْد و اِکْتساب را بر تَوکُّل و تَسلیم
917
گفت آری، گَر تَوکُّل رَهبر است
این سَبَب هم س…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۱۳ - در بَیانِ آن که نادر اُفْتَد که مُریدی در مُدَّعیِ مُزَوّر اعتقاد به صِدْق بِبَندد که او کسیست، و بِدین اعتقاد به مَقامی بِرَسَد که شیخَش در خواب ندیده باشد و آب و آتشْ او را گزَنَد نکُند و شیخَش را گزَنَد کُند، وَلیکِن به نادرِ نادر
2293
لیکْ نادر طالِب آید کَزْ فُروغ
در حَقِ او…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۱۴ - صَبر فرمودنِ اَعْرابی زنِ خود را و فَضیلَتِ صَبر و فَقر بیان کردن با زن
2298
شوی گُفتَش چند جویی دَخْل و کَشت
خود چه مان…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۱۵ - نَصحیَت کردنِ زنْ مَر شوی را که سُخَن اَفْزون از قَدَم و از مَقامِ خود مگو لِمَ تَقولونَ ماَ لا تَفْعَلونَ که این سُخَنها اگرچه راست است، این مَقامِ تَوکُّلْ تو را نیست و این سُخَن گفتن فوقِ مَقام و مُعاملۀ خود زیان دارد و کَبُرَ مَقْتَا عِنْدَ اللّهِ باشد.
2325
زن بَرو زد بانگ کِی ناموسْکیش
من فُسونِ تو نخواهم خوردْ بیش
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۱۶ - نَصیحت کردنِ مَردْ مَر زن را که در فَقیران به خواری مَنْگَر و در کارِ حَقْ به گُمانِ کَمالْ نِگَر و طَعْنه مَزَن در فَقر و فَقیران، به خیال و گُمانِ بینَواییِ خویشتن
2352
گفت ای زن تو زنی یا بوالْحَزَن؟
فَقرْ فَخْر آمد، مرا بر سَر مَزَن
…
مثنوی مولانا - دفتر اوّل - بخش ۱۱۷ - در بیانِ آن که جُنبیدنِ هر کسی از آن جا که وِیْ است، هر کَس را از چَنْبَرۀ وجودِ خود بیند، تابۀ کَبودْ آفتاب را کَبود نِمایَد و سرُخْ سرُخ نِمایَد، چون تابهها از رنگها بیرون آید سپید شود، از همۀ تابههایِ دیگر او راستگوتَر باشد و اِمام باشد.
2375
دید اَحمَد را ابوجَهْل و بِگُفت
زشتْ ن…