مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۸ – آمدنِ نایبِ قاضی میانِ بازار و خریداری کردنْ صندوق را از جوحی اِلی آخِرِهِ
۴۵۳۳ | نایِب آمد گفت صندوقَت به چند؟ | گفت نُهصَد بیشتَرزَر میدَهَند | |
۴۵۳۴ | من نمیآیم فروتَر از هزار | گَر خریداری گُشا کیسه بیار | |
۴۵۳۵ | گفت شَرمی دار ای کوتَه نَمَد | قیمتِ صندوقْ خود پیدا بُوَد | |
۴۵۳۶ | گفت بی رویَت شِری خود فاسِدیست | بَیْعِ ما زیرِ گلیم این راست نیست | |
۴۵۳۷ | بَر گُشایَم گَر نمیاَرْزَد مَخَر | تا نَباشد بر تو حیفی ای پدر | |
۴۵۳۸ | گفت ای سَتّار بَر مَگْشای راز | سَربِبَسته میخَرَم با من بساز | |
۴۵۳۹ | سِتْر کُن تا بر تو سَتّاری کُنند | تا نَبینی ایمِنی بر کَس مَخَند | |
۴۵۴۰ | بَس دَرین صندوق چون تو مانْدهاند | خوش را اَنْدَر بَلا بِنْشانْدهاند | |
۴۵۴۱ | آنچه بر تو خواهِ آن باشد پَسَند | بر دِگَر کَس آن کُن از رنج و گَزَند | |
۴۵۴۲ | زان که بر مِرصادْ حَق ونْدَر کَمین | میدَهَد پاداشْ پیش از یَوْم دین | |
۴۵۴۳ | آن عَظیمُ الْعَرشْ عَرشِ او مُحیط | تَختِ دادَش بر همه جانها بَسیط | |
۴۵۴۴ | گوشهٔ عَرشَش به تو پیوسته است | هین مَجُنبان جُز به دین و داد دست | |
۴۵۴۵ | تو مُراقِب باش بر اَحْوالِ خویش | نوش بین در داد و بَعد از ظُلمْ نیش | |
۴۵۴۶ | گفت آری اینچه کردم اِسْتَم است | لیک هم میدان که بادی اَظْلَم است | |
۴۵۴۷ | گفت نایب یک به یک ما بادی ییم | با سَوادِ وَجْه اَنْدَر شادی ییم | |
۴۵۴۸ | هَمچو زَنگی کو بُوَد شادان و خَوش | او نَبینَد غیرِ او بیند رُخَش | |
۴۵۴۹ | ماجَرا بسیار شُد در من یَزید | داد صد دینار و آن از وِیْ خرید | |
۴۵۵۰ | هر دَمی صندوقییی ای بَدپَسَند | هاتِفان و غَیْبیانَت میخَرَند |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!