مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: قدرشناسی و حق‌گزاری از حسام الدین چلبی

حسام الدین چلبی بر گردن مثنوی؛ یعنی بر ذمۀ جهان بشریت و ادب و فرهنگ انسانی، حقی عظیم دارد که مولوی خود جای‌جای در مثنوی آن را به جای آورده؛ و آن طور که «حسام‌الدین» را می‌شناخته و بدان چشم که او را می‌دیده است، وی را وصف نموده و حق‌شناسی فرموده است، اما مؤلفان و ترجمه‌نویسان دوره‌های بعد تا امروز چنان‌که شایسته و درخور انسان‌شناسی بوده است «حسام‌الدین» را نشناخته و نشناسانده و حق او را نگزارده‌اند؛ امید است که محققان آینده، نقیصۀ غفلت گذشتگان را جبران کنند.

باز هم نموداری از گفته‌های مولوی را دربارۀ «حسام‌الدین» زیور گفتار و چاشنی کلام خود، و جذوۀ گرمی و حال شنوندگان قرار می‌دهم

ای ضیاءالحق حسام‌الدین راد/ اوستادان صفا را اوستاد
گر نبودی خلق محجوب و کثیف/ ور نبودی حلق‌ها تنگ و ضعیف
در مدیحت داد معنی دادمی/ غیر این منطق لبی بگشادمی
لیک لقمۀ باز آنِ صَعوه نیست/ چاره اکنون آب و روغن کردنی است
مدح تو حیف است با زندانیان/ گویم اندر مجمع روحانیان

شرح تو غَبن است[۱] با اهل جهان/ همچو راز عشق دارم در نهان
مدح، تعریف است و تَخریق حجاب/ فارغ است از مدح[۲] و تعریف آفتاب
مادِحِ خورشید، مدّاح خود است/ که دو چشمم روشن و نامُرمَد است[۳]
ذمّ خورشید جهان، ذم خود است/ که دو چشمم کور و تاریک و بد است
تو ببخشا بر کسی کاندر جهان/ شد حسود آفتاب کامران
تا ندش پوشید هیچ از دیده‌ها/ وز طراوت دادن پوسیده‌ها
یا ز نور بی‌حدش تانند کاست/ یا به دفع جاه او تانند خاست
هرکسی کو حاسد کیهان بود/ آن حسد خود مرگ جاویدان بود
قدر تو بگذشت از درک عقول/ عقل اندر شرح تو شد بوالفضول

گرچه عاجز آمد این عقل از بیان/ عاجزانه جنبشی باید در آن
اِنَّ شَیئاً کُلُّهُ لا یُدرَکُ/ اِعلَموا اَن کُلُهُ لا یُترَک
گر نتانی خورد طوفان سحاب/ کی توان کردن به ترک خورد آب
آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم بقدر تشنگی باید چشید[۴]
راز را گر می‌نیاری در میان/ درک‌‎ها را تازه کن از قشر آن
نطق‌ها نسبت به او قِشر است لیک/ پیش دیگر فهم‌ها مغز است نیک
من بگویم وصف تو تا ره برند/ پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند
نور حقی و به حق جذاب جان/ خلق در ظُلمات و همند و گمان
نور یابد مستعد تیزگوش/ کو نباشد عاشق ظلمت چو موش
سست چشمانی که شب جولان کنند/ کی طواف مشعله‌ی ایمان کنند

در ابیاتی که ذیلا می‌شنوید و از دفتر ششم مثنوی شریف است مولوی با تمام وجودش، و با قلبی که مالامال از عشق و صفا و یکرنگی است، حسام‌الدین؛ و همت و سعی او را در سبب‌سازی و رغبت‌انگیزی خود در ایجاد آن یادگار جاویدان آسمانی می‌ستاید؛ و با لطائف تفننات و ابداعات اعجاب‌انگیز شاعرانه، گوشه‌ای از پردۀ راز درون را می‌گشاید و عاشقانه با وی سخن می‌گوید

ای ضیاء الحق حُسام الدین بیا/ ای صِقال روح و سلطان الهُدی
مثنوی را مَسرَح مَشروح دِه/ صورت امثال او را، روح دِه
تا حروفش جمله عقل و جان شوند/ سوی خُلدستان جان، پَران شوند
هم به سعی تو ز ارواح آمدند/ سوی دام حرف و مُستحقن[۵] شدند
باد عمرت در جهان همچون خَضر/ جان‌فزا و دستگیر و مُستمر
چون خَضِر و اَلیاس مانی در جهان/ تا زمین گردد ز لطفت آسمان

گفتمی از لطف تو جزوی ز صد/ گر نبودی طُمطُراقِ چشم بد
لیک از چشم بد زهرآب دم[۶]/ زخم‌های روح‌فرسا خورده‌ام
جز به رمزِ ذکرِ حال دیگران/ شرح حالت می‌نیارم در بیان
این بهانه هم ز دستان دلی است/ که از او پاهای دل[۷] اندر گِلی است
صد دل و جان عاشق صانع شده/ چشم بد یا گوش بد مانع شده

باز در همین دفتر ششم جای دیگر می‌گوید:

ای ضیاء الحق حُسام دین و دل/ کی توان اندود خورشیدی به گِل
قصد کردستند این گِل‌پاره‌ها/ که[۸] بپوشانند خورشید تو را
در دل که، لعل‌ها دلال توست/ باغ‌ها از خنده مالامال توست
مَحرم مَردیت را کو رستمی/ تا ز صد خرمن یکی جوّ گفتمی

چون بخواهم کز سرت آهی کنم/ چون علی سَر را فرو چاهی[۹] کنم
چون‌که اخوان را دل کینه‌ورست/ یوسفم را قعر چاه اولاترست

مست گشتم خویش بر غوغا زنم/ چَه چه باشد، خیمه بر صحرا زنم

بر کف من نِه شراب آتشین/ وان‌گه آن کرّ و فر مستانه بین
در دِه ای ساقی یکی رطل گران/ خواجه را از ریش و سبلت وارهان
نخوتش بر ما سبالی می‌زند/ لیک ریش از رشک ما برمی‌کند
مات او شو، مات او شو، مات او[۱۰]/ که همی‌دانیم تزویرات او

[۱] غیب است- عیب است: خ.

[۲] شرح: خ.

[۳] مرمد به ضم میم اول و فتح میم دوم: مبتلا به مرض رمد که از امراض معروف چشم است.

[۴] این بیت را در این موضع نیکلسون ندارد.

[۵] مستحقن از باب استفعال مرادف «احتقان» ظاهرا از ساخته‌های قیاسی است به معنی محبوس و ممنوع و محصور؛ و در بعضی نسخ «مستحصر» نوشته‌اند.

[۶] زهر آب دم: صفت مرکب است از سه کلمه.

[۷] که از اویم پای دل: خ.

[۸] تا: خ.

[۹] فرا چاهی: خ.

[۱۰] نیکلسون این مصراع را بدین صورت در نسخه بدل حاشیه آورده، و در متن نوشته است «مات او و مات او و مات او».

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *