مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: قدرشناسی و حقگزاری از حسام الدین چلبی
حسام الدین چلبی بر گردن مثنوی؛ یعنی بر ذمۀ جهان بشریت و ادب و فرهنگ انسانی، حقی عظیم دارد که مولوی خود جایجای در مثنوی آن را به جای آورده؛ و آن طور که «حسامالدین» را میشناخته و بدان چشم که او را میدیده است، وی را وصف نموده و حقشناسی فرموده است، اما مؤلفان و ترجمهنویسان دورههای بعد تا امروز چنانکه شایسته و درخور انسانشناسی بوده است «حسامالدین» را نشناخته و نشناسانده و حق او را نگزاردهاند؛ امید است که محققان آینده، نقیصۀ غفلت گذشتگان را جبران کنند.
باز هم نموداری از گفتههای مولوی را دربارۀ «حسامالدین» زیور گفتار و چاشنی کلام خود، و جذوۀ گرمی و حال شنوندگان قرار میدهم
در ابیاتی که ذیلا میشنوید و از دفتر ششم مثنوی شریف است مولوی با تمام وجودش، و با قلبی که مالامال از عشق و صفا و یکرنگی است، حسامالدین؛ و همت و سعی او را در سببسازی و رغبتانگیزی خود در ایجاد آن یادگار جاویدان آسمانی میستاید؛ و با لطائف تفننات و ابداعات اعجابانگیز شاعرانه، گوشهای از پردۀ راز درون را میگشاید و عاشقانه با وی سخن میگوید
باز در همین دفتر ششم جای دیگر میگوید:
مست گشتم خویش بر غوغا زنم/ چَه چه باشد، خیمه بر صحرا زنم
[۱] غیب است- عیب است: خ.
[۲] شرح: خ.
[۳] مرمد به ضم میم اول و فتح میم دوم: مبتلا به مرض رمد که از امراض معروف چشم است.
[۴] این بیت را در این موضع نیکلسون ندارد.
[۵] مستحقن از باب استفعال مرادف «احتقان» ظاهرا از ساختههای قیاسی است به معنی محبوس و ممنوع و محصور؛ و در بعضی نسخ «مستحصر» نوشتهاند.
[۶] زهر آب دم: صفت مرکب است از سه کلمه.
[۷] که از اویم پای دل: خ.
[۸] تا: خ.
[۹] فرا چاهی: خ.
[۱۰] نیکلسون این مصراع را بدین صورت در نسخه بدل حاشیه آورده، و در متن نوشته است «مات او و مات او و مات او».
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!