مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۶۹ – باز دادنِ شاه گنجْ‌نامه را به آن فَقیر که بگیر ما از سَرِ این بَرخاستیم

 

۱۹۸۰ چون که رُقْعه‌یْ گنجِ پُر آشوب را شَهْ مُسَلَّم داشت آن مَکْروب را
۱۹۸۱ گشت ایمِن او زِ خَصْمان و زِ نیش رَفت و می‌پیچید در سودایِ خویش
۱۹۸۲ یار کرد او عشقِ دَرداَنْدیش را کَلْب لیسَد خویشْ ریشِ خویش را
۱۹۸۳ عشق را در پیچِشِ خودْ یار نیست مَحْرَمَش در دِهْ یکی دَیّار نیست
۱۹۸۴ نیست از عاشقْ کسی دیوانه‌تَر عقل از سودایِ او کوراست و کَر
۱۹۸۵ زان که این دیوانگیِّ عام نیست طِبّ را اِرْشادِ این اَحْکام نیست
۱۹۸۶ گَر طَبیبی را رَسَد زین گون جُنون دَفترِ طِب را فرو شویَد به خون
۱۹۸۷ طِبِّ جُمله‌یْ عقل‌ها مَنْقوشِ اوست رویِ جُمله دِلْبَران روپوشِ اوست
۱۹۸۸ رویْ در رویِ خود آر ای عشقْ‌کیش نیست ای مَفْتونْ تورا جُز خویشْ خویش
۱۹۸۹ قِبْله از دل ساخت آمد در دُعا لَیْسَ لِلْاِ نْسانِ اِلّا ما سَعی
۱۹۹۰ پیش از آن کو پاسُخی بِشْنیده بود سال‌ها اَنْدَر دُعا پیچیده بود
۱۹۹۱ بی‌اِجابَت بر دُعاها می‌تَنید از کَرَم لَبَّیکِ پنهان می‌شَنید
۱۹۹۲ چون که بی‌دَفْ رَقْص می‌کرد آن عَلیل زِ اعْتِمادِ جودِ خَلّاق جَلیل
۱۹۹۳ سویِ او نه هاتِف و نه پیک بود گوشِ اومیدش پُر از لَبَّیک بود
۱۹۹۴ بی‌زبان می‌گفت اومیدَش تَعال از دِلَش می‌روفت آن دَعوتْ مَلال
۱۹۹۵ آن کبوتر را که بامْ آموخته‌ست تو مَخوان می‌رانْش کان پَر دوخته ست
۱۹۹۶ ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ‌الدّین بِرانْش کَزْ مُلاقاتِ تو بَر رُسته‌ست جانْش
۱۹۹۷ گَر بِرانی مُرغِ جانَش از گِزاف هم به گِرْدِ بامِ تو آرَد طَواف
۱۹۹۸ چینه و نُقْلَش همه بر بامِ توست پَر زَنان بر اوجْ مَستِ دام توست
۱۹۹۹ گَر دَمی مُنْکِر شود دُزدانه روح در اَدایِ شُکْرَت ای فَتْح و فُتوح
۲۰۰۰ شِحْنهٔ عشقِ مُکَرَّر کینه‌اَش طَشْتِ آتش می‌نَهَد بر سینه‌اَش
۲۰۰۱ که بیا سویِ مَهْ و بُگْذَر زِ گَرْد شاهِ عشقَت خوانْد زوتَر باز گَرد
۲۰۰۲ گِرْدِ این بام و کبوترخانه من چون کبوتر پَر زَنَم مَسْتانه من
۲۰۰۳ جِبْرئیلِ عشقَم و سِدْرَه‌م تویی من سَقیمَم عیسیِ مَریَم تویی
۲۰۰۴ جوش دِهْ آن بَحْرِ گوهرْبار را خوش بِپُرس امروز این بیمار را
۲۰۰۵ چون تو آنِ او شُدی بَحرْ آن اوست گَرچه این دَمْ نوبَتِ بُحرانِ اوست
۲۰۰۶ این خود آن ناله‌ست کو کرد آشکار آنچه پنهان است یا رَب زینهار
۲۰۰۷ دو دَهان داریم گویا هَمچو نی یک دَهانْ پنهان‌سْت در لب‌هایِ وِیْ
۲۰۰۸ یک دَهان نالان شُده سویِ شما هایْ هویی دَر فَکَنده در هوا
۲۰۰۹ لیکْ داند هر کِه او را مَنْظَراست که فَغانِ این سَری هم زان سَراست
۲۰۱۰ دَمْدَمه‌یْ این نایْ از دَم‌هایِ اوست هایْ هویِ روحْ از هَیْهایِ اوست
۲۰۱۱ گَر نبودی با لَبَش نِی را سَمَر نِی جهان را پُر نکردی از شِکَر
۲۰۱۲ با کِه خُفْتی؟ وَزْ چه پَهْلو خاستی؟ که چُنین پُر جوشْ چون دریاسْتی؟
۲۰۱۳ یا اَبیتُ عِنْدَ رَبّی خوانْدی در دلِ دریایِ آتش رانْدی؟
۲۰۱۴ نَعْرهٔ یا نارُ کُونی بارِدا عِصْمَتِ جانِ تو گشت ای مُقْتَدا
۲۰۱۵ ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامِ دین و دل کِی توان اَنْدودْ خورشیدی به گِل؟
۲۰۱۶ قَصد کَردَسْتَند این گِل‌پاره‌ها که بِپوشانَند خورشیدِ تورا
۲۰۱۷ در دلِ که لَعْل‌ها دَلّال توست باغ‌ها از خَنده مالامالِ توست
۲۰۱۸ مَحْرَمِ مَردیت را کو رُستَمی؟ تا زِ صد خَرمَن یکی جو گُفتَمی
۲۰۱۹ چون بِخواهم کَزْ سِرَت آهی کُنم چون علی سَر را فرو چاهی کُنم
۲۰۲۰ چون که اِخْوان را دلِ کینه‌وَراست یوسُفَم را قَعْرِ چه اولی تَراست
۲۰۲۱ مَست گشتم خویش بر غوغا زَنَم چَهْ چه باشد؟ خیمه بر صَحرا زَنَم
۲۰۲۲ بر کَفِ من نِهْ شرابِ آتشین وان گَهْ آن کَرّ و فَرِ مَسْتانه بین
۲۰۲۳ مُنْتَظِر گو باش بی‌گنجْ آن فقیر زان که ما غَرقیم این دَمْ در عَصیر
۲۰۲۴ از خدا خواه ای فَقیر این دَمْ پَناه از منِ غَرقه شُده یاری مَخواه
۲۰۲۵ که مرا پَروایِ آن اِسْناد نیست از خود و از ریشِ خویشَم یاد نیست
۲۰۲۶ بادِ سَبْلَت کِی بِگُنجَد و آبِ رو در شرابی که نگُنجَد تارِ مو؟
۲۰۲۷ دَر دِهْ ای ساقی یکی رَطْلی گِران خواجه را از ریش و سَبْلَت وا رَهان
۲۰۲۸ نَخْوَتَش بر ما سِبالی می‌زَنَد لیکْ ریش از رَشکِ ما بَر می‌کَنَد
۲۰۲۹ ماتِ او و ماتِ او و ماتِ او که هَمی‌دانیم تَزویراتِ او
۲۰۳۰ از پَسِ صد سالْ آنچ آیَد ازو پیر می‌بینَد مُعَیَّن مو به مو
۲۰۳۱ اَنْدَر آیینه چه بینَد مَردِ عام که نَبینَد پیر اَنْدَر خِشْتِ خام؟
۲۰۳۲ آنچه لِحْیانی به خانه‌یْ خود نَدید هست بر کوسه یکایک آن پَدید
۲۰۳۳ رو به دریایی که ماهی‌زاده‌یی هَمچو خَسْ در ریشْ چون اُفتاده یی؟
۲۰۳۴ خَسْ نه‌یی دور از تو رَشکِ گوهری در میانِ موج و بَحْر اولی تَری
۲۰۳۵ بَحْرِ وُحْدان است جُفت و زوج نیست گوهر و ماهیْش غیرِ موج نیست
۲۰۳۶ ای مُحال و ای مُحالْ اِشْراکِ او دور از آن دریا و موجِ پاکِ او
۲۰۳۷ نیست اَنْدَر بَحْرِ شِرک و پیچ پیچ لیکْ با اَحْوَل چه گویم؟ هیچْ هیچ
۲۰۳۸ چون که جُفتِ اَحْوَلانیم ای شَمَن لازم آید مُشرکانه دَمْ زَدن
۲۰۳۹ آن یکی‌یی زان سویِ وَصْف است و حال جُز دُوی نایَد به میدانِ مَقال
۲۰۴۰ یا چو اَحْوَل این دُوی را نوش کُن یا دَهان بَر دوز و خوشْ خاموش کُن
۲۰۴۱ یا به نوبَتْ گَهْ سکوت و گَهْ کَلام اَحْوَلانه طَبْل می‌زَن وَالسَّلام
۲۰۴۲ چون بِبینی مَحْرَمی گو سِرِّ جان گُل بِبینی نَعْره زَن چون بُلبُلان
۲۰۴۳ چون بِبینی مَشکِ پُر مَکْر و مَجاز لَبْ بِبَند و خویشتن را خُنْب ساز
۲۰۴۴ دُشمنِ آب است پیشِ او مَجُنب وَرْنه سنگِ جَهْلِ او بِشْکَست خُنْب
۲۰۴۵ با سیاست‌هایِ جاهِلْ صَبر کُن خوش مُدارا کُن به عقلِ مِنْ لَدُن
۲۰۴۶ صَبر با نااَهْلْ اَهْلان را جَلاست صَبْر صافی می‌کُند هر جا دلی ست
۲۰۴۷ آتشِ نِمْرود اِبْراهیم را صَفْوَتِ آیینه آمد در جَلا
۲۰۴۸ جورِ کُفرِ نوحیان و صَبرِ نوح نوح را شُد صَیْقَلِ مِرآتِ روح

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *