ولد نامه سلطان ولد - بخش ۳ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و به خواب و خور می زید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که «اِن اللهَ تعالى خَلَق الخلقَ فی ظلمةٍ ثم رَشَّ عليهم مِن نورِه» و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش داد که او را بشناسد پس از هر صفت بی‌پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک، آن بسیار و بی نهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آبی جوئی را، اندکی بینائی داد تا نموده شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الى مالانهايه همچون عطّاری که از انبارهای بسیار اندک در طبله‌ها کند و به دکان آورد همچون حنا و عود و شکر و عنبر و غیر آن تا آن طبله‌ها انموذج انبارها باشد از این روی می‌فرماید که «وَ ما اوتيتُم من العلم الّا قليلاً» مقصودش علم تنها نیست یعنی آن چنانکه از علم اندکی دادم از هر صفتی نیز اندک اندک دادم تا از این اندک آن بی نهایت معلوم شود پس طبله‌های عطّار صورت انبارهاش باشد که «خَلَقَ آدَمَ عَلى صورَتهِ»

ولد نامه سلطان ولد - بخش ۲۹ - در بیان آنکه شعر اولیاء همه تفسیر است و سرّ قرآن زیرا که ایشان از خود نیست گشته‌اند و به خدا قائم‌اند حرکت و سکون ایشان از حق است که «قلبُ المؤمن بينَ اصبعين مِن اَصابِعِ الرَحمن تقلّبه كَيف يشاء» آلت محض‌اند در دست قدرت حق جنبش آلت را عاقل به آلت اضافت نکند به خلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفته‌اند و از مبالغه‌های دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمائی بوده است همچون آن بت پرست که بتی را که خود می تراشد معبود خود می‌کند که «اَتَعبُدون ما تَنحتون » شعرا شعر اولیاء را که از ترک حرص و فنای نفس آمده است همچو شعر خود می‌پندارند نمی‌دانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است مخلوق را در آن مدخل نیست زیرا شعر ایشان خودنمائی نیست خدا نمائی است مثال این دو شعر چنان باشد که باد چون از طرف گلشن آید بوی گل رساند و چون از گلخن آید بوی ناخوش آورد اگر چه باد یکی است اما به سبب گذرگاه مختلف بویش مختلف شود هر که را مشامی باشد فرق هر دو را داند که «المؤمن کیّسٌ ممّيز» یکی که سیر خاید اگرچه مشک گوید به مشام ها بوی سیر رسد و برعکس هر که مشک خاید و لفظ سیر گوید بوی مشک آید.