رسالۀ سپهسالار – قسم ثالث – ذکر اصحاب و خلفای مولانا – ۲ – حضرتِ شَمْسُ الحَقِّ تَبریزی – حکایت ۲: پاک و منزه است خدایی که بندگانِ خاصِ خود را با عطای نعمت عذاب می‌دهد

نقل است که یک نوبت در راهی می‌رفت. امیری با خیل و حشم بدیشان مُلاقی شد. چون نظر بر همدگر افتاد آن امیر از دور سرِ اسب کشیده، زمانی بسیار بایستاد. بعد از آن اشک‌ریزان روان گشت. حضرتِ مولانا شمس الدّین عَظَّمَ اللهُ ذِکْرَه، بر زبانِ مبارک راند که: سُبْحانَ مَنْ یُعَذِّبُ عِبادَهُ بِالنِّعَمِ[۱]. اصحاب کیفیّتِ آن را از بندگیش پرسیدند. فرمود که: این امیر از جملۀ اولیای پنهان است و در این لباس مستور، چون مرا دید تضرع کرد که راهِ عبادت و سلوک را در این لباس جمع داشتن نمی‌توانم، از حق تعالی درخواه تا به کلّی در لباسِ فقر درآیم و بدان لباس به فراغت به عبودیتِ پروردگارِ خویش مشغول شوم. چون مناجات کردم اشارت رسید که: او را هم در آن لباس، عبودیت باید کردن و نورِ ولایت را به کدورتِ امارت مجتمع داشتن. چون حال را مشاهده کرد نالان روان گشت و تن در مشقت داد[۲].
حضرتِ سلطان المحبوبین سلطان ولد[۳] قَدَّسَ اللهُ سِرَّه العَزیز، در مثنویِ خویش در ذکرِ مناقبِ حضرتِ ایشان می‌فرماید که:
عاشقانِ خدا را سه مرتبه است و معشوقان را سه مرتبه: منصورِ حلاج رَحمَةُ اللهِ عَلَیْه، در مقامِ عاشقی از مرتبۀ اوّل بود. میانۀ آن عظیم است و آخرین عظیم‌تر. احوال و اقوالِ این سه مرتبه در عالم ظاهر شد. امّا آن سه مرتبۀ معشوقان پنهان است، از مرتبۀ اوّلینِ عاشقانِ کامل و واصل تنها نام شنیدند و در تمنای دیدارش بودند. از میانه نام و نشان به کس نرسید. از آخرین خود هیچ نشنیدند. مولانا شمس الدّینِ تبریزی عَظَّمَ اللهُ ذِکْرَه، سَرورِ پادشاهان، معشوقان، در مرتبۀ آخرین بود. حضرتِ خداوندگارِ ما قَدَّسَنا اللهُ بِسِرَّهُ العَزیز از این فرمود که:

طُیورُ الضُّحی لا تَسْتَطعُ شُعاعَهُ
فَکَیْفَ طُیورُ اللَّیْلِ تَطمَعُ اَنْ تَری[۴]

———————-

[۱] پاک و منزه است خدایی که بندگانش را با عطای نعمت عذاب می‌دهد.

[۲] این حکایت در فیه ما فیه مولانا متن ۱۱۳ به اختصار آمده است.

[۳] بخشی از حواشی استاد نفیسی: بهاء الدّین محمد ملقب به سلطان ولد پسر مهتر جلال الدّین محمد بود و چون نام جدش بهاء الدّین محمد معروف به بهاء الدّین ولد و ملقب به سلطان العلماء را داشت او را بهاء الدّین سلطان ولد می‌گفتند. در شهر لارنده در ناحیۀ قرمان که اینک در خاک ترکیه است در ۲۵ ربیع الثانی ۶۲۳ هنگامی که هنوز پدرش در قونیه ساکن نشده بود ولادت یافت و از کودکی با مریدان پدر محشور بود. وی دختر صلاح الدّین فریدون زرکوب قونیوی را که از اصحاب پدرش بود به زنی گرفت و پس از مرگ پدرش وسیله فراهم کرد که چلبی حسام الدّین که تا آن زمان وکیل و نایب پدر بود جانشین او شود و یازده سال بعد که حسام الدّین درگذشت وی جانشین پدر و پیشوای طریقت شد و سرانجام در روز شنبۀ ۱۰ رجب ۷۱۲ درگذشت و در جوار پدر به خاکش سپردند.

[۴] بیتی از مثنوی ولدی: پرندگان روز هرگز تحمّل پرتو آن را ندارند، پرندگان شب چطور طمع به دیدارش دارند؟

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *