مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۲۵ – قِصّه فرزندان عُزَیْر عَلَیْه السَّلام که از پدرْ اَحوالِ پدر میپرسیدند میگفت آری دیدَمَش میآید بعضی شناختَندَش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مُژده داد این بیهوش شدن چیست
۳۲۷۰ هَمچو پورانِ عُزَیز اَنْدَر گُذَر آمده پُرسان زِ اَحوالِ پدر ۳۲۷۱ گشته ایشان پیر و باباشانْ جوان پَس پدرْشان پیش آمد ناگهان ۳۲۷۲ پَس بِپُرسیدند ازو کِی رَهگُذَر از عُزَیْرِ ما عَجَب داری خَبَر؟ ۳۲۷۳ که کسیمان گفت کامْروز آن سَنَد بَعدِ نومیدی زِ بیرون میرَسَد ۳۲۷۴ گفت آری بَعدِ من خواهد رَسید […]