مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۲۵ – قِصّه فرزندان عُزَیْر عَلَیْه السَّلام که از پدرْ اَحوالِ پدر می‌پرسیدند می‌گفت آری دیدَمَش می‌آید بعضی شناختَندَش بی‌هوش شدند بعضی نشناختند می‌گفتند خود مُژده داد این بی‌هوش شدن چیست

 

۳۲۷۰ هَمچو پورانِ عُزَیز اَنْدَر گُذَر آمده پُرسان زِ اَحوالِ پدر
۳۲۷۱ گشته ایشان پیر و باباشانْ جوان پَس پدرْشان پیش آمد ناگهان
۳۲۷۲ پَس بِپُرسیدند ازو کِی رَهگُذَر از عُزَیْرِ ما عَجَب داری خَبَر؟
۳۲۷۳ که کسی‌مان گفت کامْروز آن سَنَد بَعدِ نومیدی زِ بیرون می‌رَسَد
۳۲۷۴ گفت آری بَعدِ من خواهد رَسید آن یکی خوش شُد چو این مُژده شَنید
۳۲۷۵ بانگ می‌زد کِی مُبَشِّر باش شاد وان دِگَر بِشْناخت بی‌هوش اوفْتاد
۳۲۷۶ که چه جایِ مُژده است ای خیره‌سَر که درافتادیم در کانِ شِکَر
۳۲۷۷ وَهْم را مُژده ‌است و پیشِ عقلْ نَقْد زانکه چَشمِ وَهم شد مَحجوبِ فَقْد
۳۲۷۸ کافِران را دَرد و مؤمن را بَشیر لیکْ نَقدِ حال در چَشمِ بَصیر
۳۲۷۹ زانکه عاشق در دَمِ نَقْد است مَست لاجَرَم از کفر و ایمان بَرتَر است
۳۲۸۰ کفر و ایمان هردو خود دَربانِ اوست کوست مغز و کُفر و دینْ او را دو پوست
۳۲۸۱ کُفْرْ قِشْرِ خُشکِ رو بَرتافته باز ایمان قِشْرِ لَذَّت یافته
۳۲۸۲ قِشرهایِ خُشک را جا آتش است قِشرِ پیوسته به مَغزِ جانْ خَوش است
۳۲۸۳ مَغزْ خود از مَرتبه‌ی خوش بَرتَر است بَرتَر است از خوش که لَذَّت‌گُستر است
۳۲۸۴ این سُخَن پایان ندارد بازگَرد تا بَرآرَد موسی‌اَم از بَحرْ گَرد
۳۲۸۵ دَرخورِ عقلِ عَوامْ این گفته شد از سُخَن باقیِّ آن بِنْهُفته شُد
۳۲۸۶ زَرِّ عَقلَت ریزه است ای مُتَّهَم بر قُراضه مُهرِ سِکّه چون نَهَم؟
۳۲۸۷ عقلِ تو قِسمَت شُده بر صد مهِم بر هزاران آرزو و طِمّ و رِم
۳۲۸۸ جمع باید کرد اَجزا را به عشق تا شَوی خوش چون سَمَرقَند و دِمِشْق
۳۲۸۹ جو جُوی چون جمع گردی زِ اشتِباه پَس توان زد بر تو سِکّه‌ی پادشاه
۳۲۹۰ وَر زِ مِثْقالی شَوی اَفْزون تو خام از تو سازد شَهْ یکی زَرّینه جام
۳۲۹۱ پَس بَرو هم نام و هم اَلْقابِ شاه باشد و هم صورَتَش ای وَصْل‌خواه
۳۲۹۲ تا که مَعشوقَت بُوَد هم نان هم آب هم چراغ و شاهِد و نُقْل شراب
۳۲۹۳ جمع کُن خود را، جَماعَت رَحمَت است تا تَوانَم با تو گفتن آنچه هست
۳۲۹۴ زانکه گفتن از برایِ باوَری‌ست جان شِرک از باوَریِّ حَقْ بَری‌ست
۳۲۹۵ جان قِسمَت گشته بر حَشْو فَلَک در میانِ شَصتِ سودا مُشترک
۳۲۹۶ پَس خَموشی بِهْ دَهَد او را ثُبوت پَس جوابِ اَحمَقان آمد سکوت
۳۲۹۷ این هَمی‌دانَم ولی مَستیِّ تَن می‌گُشایَد بی‌مُرادِ من دَهَن
۳۲۹۸ آن چُنان کَزْ عَطْسه و از خامِیاز این دَهان گردد به ناخواهِ تو باز

#دکلمه_مثنوی

#شرح_مثنوی

تجمیع قوای فکری و عقلی

عقل (فکر و ذهن) تو بر روی صد کار متمرکز شده است (دچار تشتّت فکری شده ای) و هزاران آرزو داری.
باید به کمک عشق، نیروهای ذهنی و فکری ات را متمرکز کنی تا بتوانی همانند شهرهای سمرقند و دمشق خوش و خرّم شوی.

همه ما در طول روز مورد هجمه اخبار و افکار و سخنان بسیار زیادی هستیم. علاوه بر اینها ذهن تحلیل گر انسان نیز دائم در حال تجزیه و تحلیل افکار زیادی است. بسیاری از این افکار درونی و بیرونی نه تنها فایده ای برای انسان ندارند، بلکه با اختصاص دادن حجم زیادی از قوای فکری و روحی و احساسی ما به خود، نیروی ذهن و عقل ما را تحلیل می برند. درست همانند سربازی که یک تنه به جنگ یک لشگر می رود.

ابتدا ما باید نسبت به این وضعیت آگاه و سپس اراده درست کردن آن را داشته باشیم. پرهیز از شنیدن و دیدن اخبار زیاد، جلوگیری از وسواس دیدن شبکه های اجتماعی، دقت کردن در انتخاب کتاب یا سخنرانی که می خواهیم بخوانیم یا بشنویم، واکنشی نبودن نسبت به وضعیت های پیش آمده بیرونی، چشم پوشی از حرف های سَبُک سبک-مغزان برای بستن پنجره حواس و ذهن به امور بیرونی و مراقبه برای کنترل افکار درونی، شیوه هایی برای رسیدن به این مهم است. مولانا به زیبایی تاثیر این شرایط را بر کل وجود ما اشاره می کند.

اگر بخواهیم این موضوع را تعمیم دهیم و اهمیت آن را با توجه به فراگیر شدن ویروس #کرونا یادآوری کنیم، سیستم ایمنی بدن انسان (که مستقیم مسئول مقابله با ویروس ها است)، در اثر تشتّت فکری زیاد که عامل استرس و افسردگی و غم و بی خوابی و بدخوابی است، تضعیف شده و فرصت غلبه ویروس بر بدن ما را فراهم می شود.

دوست من
برایت آرامش ذهنی آرزومندم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *