مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۷۳ – فیما یُرْجی مِنْ رَحْمَةِ اللهِ تَعالی مُعْطی النّعِمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها وَ هُوَ الَّذی یُنَزّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ رُبَّ بُعْدٍ یُورِثُ قُرْبًا وَ رُبَّ مَعْصیَةٍ مَیْمونَةِ وَ رُبَّ سَعادَةٍ تَاْتی مِنْ حَیْثُ یُرجَی النّقَمُ لِیُعْلَمَ اَنَّ اللهَ یُبَدّلُ سَیّاتِهِمْ حَسَناتِ

 

۱۷۷۲ در حَدیث آمد که روزِ رَسْتخیز اَمْر آید هر یکی تَن را که خیز
۱۷۷۳ نَفْخِ صورْ اَمْراست از یَزدانِ پاک که بَر آرید ای ذَرایِر سَر زِ خاک
۱۷۷۴ باز آید جانِ هر یک در بَدَن هَمچو وَقتِ صُبحْ هوش آید به تَن
۱۷۷۵ جانْ تَنِ خود را شِناسَد وَقتِ روز در خَرابِ خود دَر آیَد چون کُنوز
۱۷۷۶ جسمِ خود بِشْناسَد و در وِیْ رَوَد جانِ زَرگَر سویِ دَرْزی کِی رَوَد؟
۱۷۷۷ جانِ عالِم سویِ عالِم می‌دَوَد روحِ ظالِمْ سویِ ظالِم می‌دَوَد
۱۷۷۸ کِه شِناسا کَردَشان؟ عِلْم اِله چون که بَرّه وْ میشْ وَقتِ صُبح گاه
۱۷۷۹ پایْ کَفشِ خود شِناسَد در ظُلَم چون نَدانَد جانْ تَنِ خود ای صَنَم؟
۱۷۸۰ صُبحْ حَشْرِ کوچک است ای مُسْتَجیر حَشْرِ اَکبَر را قیاس از وِیْ بگیر
۱۷۸۱ آن چُنان که جانْ بِپَرَّد سویِ طین نامه پَرَّد تا یَسار و تا یَمین
۱۷۸۲ در کَفَش بِنْهَند نامه‌یْ بُخْل و جود فِسْق و تَقوی آنچه دی خو کرده بود
۱۷۸۳ چون شود بیدار از خواب او سَحَر باز آید سویِ او آن خیر و شَر
۱۷۸۴ گَر ریاضَت داده باشد خویِ خویش وَقتِ بیداری همان آید به پیش
۱۷۸۵ وَرْ بُد او دی خام و زشت و در ضَلال چون عَزا نامه سِیَه یابد شِمال
۱۷۸۶ وَرْ بُد او دی پاک و با تَقوی و دین وَقتِ بیداری بَرَد دُرّ ثَمین
۱۷۸۷ هست ما را خواب و بیداریّ ما بر نِشانِ مرگ و مَحْشَر دو گُوا
۱۷۸۸ حَشْرِ اَصْغَر حَشْرِ اَکبَر را نِمود مرگِ اَصْغَر مرگِ اَکبَر را زُدود
۱۷۸۹ لیکْ این نامه خیال است و نَهان وان شود در حَشْرِ اکْبَر بَس عِیان
۱۷۹۰ این خیال اینجا نَهان پیدا اَثَر زین خیال آن جا بِرویانَد صُوَر
۱۷۹۱ در مُهندس بین خیالِ خانه‌یی در دِلَش چون در زمینی دانه‌یی
۱۷۹۲ آن خیال از اَنْدَرون آید بُرون چون زمین که زایَد از تُخْمِ درون
۱۷۹۳ هر خیالی کو کُند در دلْ وَطَن روزِ مَحْشَر صورتی خواهد شُدن
۱۷۹۴ چون خیالِ آن مُهندس در ضَمیر چون نَبات اَنْدَر زمینِ دانه‌گیر
۱۷۹۵ مُخْلَصَم زین هر دو مَحْشَر قِصّه‌‌یی‌ست مُؤمنان را در بیانَش حِصّه‌یی‌ست
۱۷۹۶ چون بَر آیَد آفتابِ رَسْتخیز بَر جَهَند از خاکْ زشت و خوب تیز
۱۷۹۷ سویِ دیوانِ قَضا پویان شوند نَقْدِ نیک و بَد به کوره می‌رَوَند
۱۷۹۸ نَقْدِ نیکو شادْمان و نازْ ناز نَقْدِ قَلْب اَنْدَر زَحیر و در گُداز
۱۷۹۹ لَحْظه لَحْظه اِمْتِحان‌ها می‌رَسَد سِرّ دل‌ها می‌نِمایَد در جَسَد
۱۸۰۰ چون زِ قِنْدیلْ آب و روغن گشته فاش یا چو خاکی که بِرویَد سِرّهاش
۱۸۰۱ از پیاز و گَنْدنا و کوکْنار سِرّ دِیْ پیدا کُند دستِ بهار
۱۸۰۲ آن یکی سَرسَبز نَحْنُ الْمُتَّقون وآن دِگَر هَمچون بَنفشه سَرنِگون
۱۸۰۳ چَشم‌ها بیرون جَهیده از خَطَر گشته دَهْ چَشمه زِ بیمِ مُسْتَقَر
۱۸۰۴ باز مانده دیده‌ها در اِنْتِظار تا که نامه نایَد از سوی یَسار
۱۸۰۵ چَشمْ گردان سویِ راست و سویِ چَپ زان که نَبْوَد بَخت نامه‌یْ راست زَپ
۱۸۰۶ نامه‌یی آید به دستِ بَنده‌یی سَرْ سِیَه از جُرم و فِسْقْ آکنده‌یی
۱۸۰۷ اَنْدَرو یک خیر و یک توفیق نه جُز که آزارِ دلِ صِدّیق نه
۱۸۰۸ پُر زِ سَر تا پایْ زشتیّ و گُناه تَسْخَر و خُنْبَک زدن بر اَهْلِ راه
۱۸۰۹ آن دَغَل‌کاریّ و دُزدی‌هایِ او و آن چو فِرعونان اَنَا و اِنّایِ او
۱۸۱۰ چون بِخوانَد نامهٔ خود آن ثَقیل دانَد او که سویِ زندان شُد رَحیل
۱۸۱۱ پَس رَوان گردد چو دُزدان سویِ دار جُرمْ پیدا بَسته راهِ اِعْتِذار
۱۸۱۲ آن هزاران حُجَّت و گُفتارِ بَد بر دَهانَش گشته چون مِسْمارِ بَد
۱۸۱۳ رَخْتِ دُزدی بر تَن و در خانه‌اَش گشته پیدا گُم شده اَفْسانه‌اَش
۱۸۱۴ پَسْ رَوان گردد به زندانِ سَعیر که نباشد خار را ز آتَش گُزیر
۱۸۱۵ چون مُوَکَّل آن مَلایِک پیش و پَس بوده پنهان گشته پیدا چون عَسَس
۱۸۱۶ می‌بَرَندَش می‌سُپوزَندَش به نیش که بُرو ای سگ به کَهْدان‌هایِ خویش
۱۸۱۷ می‌کَشَد پا بر سَرِ هر راهْ او تا بُوَد که بَر جَهَد زان چاهْ او
۱۸۱۸ مُنْتَظِر می‌ایسْتَد تَن می‌زَنَد در اُمیدی رویْ وا پَس می‌کُند
۱۸۱۹ اشک می‌بارَد چو بارانِ خَزان خُشک اومیدی چه دارد او جُز آن؟
۱۸۲۰ هر زمانی رویْ وا پَس می‌کُند رو به دَرگاهِ مُقدَّس می‌کُند
۱۸۲۱ پَس زِ حَقْ اَمرْ آید از اِقْلیمِ نور که بِگویَندَش که ای بَطّالِ عور
۱۸۲۲ اِنْتِظارِ چیستی؟ ای کانِ شَر رو چه وا پَس می‌کُنی؟ ای خیره‌سَر
۱۸۲۳ نامه‌اَت آن است کِتْ آمد به دَست ای خدا آزار و ای شَیطان‌پَرَست
۱۸۲۴ چون بِدیدی نامهٔ کِردارِ خویش چِه نگَری پَس بین جَزایِ کارِ خویش
۱۸۲۵ بیهُده چه مولْ مولی می‌زَنی؟ در چُنین چَهْ کو امیدِ روشَنی؟
۱۸۲۶ نه تو را از رویِ ظاهِر طاعَتی نه تو را در سِرّ و باطِن نِیَّتی
۱۸۲۷ نه تو را شب‌ها مُناجات و قیام نه ترا در روزْ پَرهیز و صیام
۱۸۲۸ نه تو را حِفْظِ زبانْ ز آزارِ کَس نه نَظَر کردن به عِبْرَت پیش و پَس
۱۸۲۹ پیش چِه بْوَد؟ یادِ مرگ و نَزْعِ خویش پَس چه باشد‌؟مُردنِ یاران زِ پیش
۱۸۳۰ نه تو را بر ظُلمْ توبه یْ پُر خُروش ای دَغا گَندمْ‌نِمایِ جوفُروش
۱۸۳۱ چون تَرازویِ تو کَژْ بود و دَغا راست چون جویی تَرازویِ جَزا؟
۱۸۳۲ چون که پای چپْ بُدی در غَدْر و کاست نامه چون آید ترا در دستِ راست؟
۱۸۳۳ چون جَزا سایه‌ست ای قَدّ تو خَم سایهٔ تو کَژْ فُتَد در پیش هم
۱۸۳۴ زین قِبَل آید خِطاباتِ دُرُشت که شود کُهْ را از آن هم کوژْ پُشت
۱۸۳۵ بَنده گوید آنچه فَرمودی بَیان صد چُنانَم صد چُنانَم صد چُنان
۱۸۳۶ خود تو پوشیدی بَتَرها را به حِلْم وَرْنه می‌دانی فَضیحَت‌ها به عِلْم
۱۸۳۷ لیکْ بیرون از جِهاد و فِعْلِ خویش از وَرایِ خیر و شَرّ و کُفر و کیش
۱۸۳۸ وَزْ نیازِ عاجزانه‌یْ خویشتن وَزْ خیال و وَهْمِ من یا صد چو من
۱۸۳۹ بودم اومیدی به مَحْضِ لُطفِ تو از وَرایِ راست باشی یا عُتو؟
۱۸۴۰ بَخشِشِ مَحْضی زِ لُطْفِ بی‌عِوَض بودم اومید ای کَریمِ بی‌غَرَض
۱۸۴۱ رو سِپَس کردم بِدان مَحْضِ کَرَم سویِ فِعْلِ خویشتن می‌نَنْگَرَم
۱۸۴۲ سویِ آن اومید کردم رویِ خویش که وجودم داده‌یی از پیشْ بیش
۱۸۴۳ خِلْعَتِ هستی بِدادی رایِگان من همیشه مُعْتَمِد بودم بر آن
۱۸۴۴ چون شِمارَد جُرمِ خود را و خَطا مَحْضِ بَخْشایِش دَرآیَد در عَطا
۱۸۴۵ کِی مَلایِک باز آریدَش به ما که بُدَستَش چَشمِ دلْ سویِ رَجا
۱۸۴۶ لااُبالی وار آزادش کُنیم وآن خَطاها را همه خَط بَر زَنیم
۱۸۴۷ لا اُبالی مَر کسی را شُد مُباح کِشْ زیان نَبْوَد زِ غَدْر و از صَلاح
۱۸۴۸ آتشی خوش بَر فُروزیم از کَرَم تا نَمانَد جُرم و زَلَّت بیش و کَم
۱۸۴۹ آتشی کَزْ شُعله‌اَش کمتر شَرار می‌بِسوزَد جُرم و جَبْر و اِخْتیار
۱۸۵۰ شُعله در بُنگاهِ انسانی زَنیم خار را گُلْزارِ روحانی کُنیم
۱۸۵۱ ما فرستادیم از چَرخِ نُهُم کیمیا یُصْلِحْ لَکُمْ اَعْمالَکُم
۱۸۵۲ خود چه باشد پیشِ نورِ مُسْتَقَر کَرّ و فَرّ اختیارِ بوالْبَشَر
۱۸۵۳ گوشت‌پاره آلَتِ گویایِ او پیه‌پاره مَنْظَرِ بینایِ او
۱۸۵۴ مَسْمَعِ او آن دو پاره استخوان مَدْرَکَش دو قطره خون یعنی جَنان
۱۸۵۵ کِرمَکیّ و از قَذَر آکَنده‌یی طَمْطُراقی در جهانْ اَفْکَنده‌‌یی
۱۸۵۶ از مَنی بودی مَنی را واگُذار ای اَیاز آن پوستین را یاد دار

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *