شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۰۵ – مغرور شدن مُریدان محتاج به مُدعیان مُزَوَّر
بهر این گفتند دانایان به فن | میهمان محسنان باید شدن | |
تو مرید و میهمان آن کسی | کاو ستاند حاصلت را از خسی | |
نیست چیره چون تو را چیره کند | نور ندهد مر تو را تیره کند | |
چون و را نوری نبود اندر قران | نور کی یابند از وی دیگران | |
همچو اعمش کو کند داروی چشم | چه کشد در چشمها الا که یشم | |
قران: بستن و پیوستن دو چیز به یکدیگر، برابر داشتن دو چیز، اجتماع دو ستاره یا بیشتر، جز آفتاب و ماه در یک جزء از فلک هشتم، در اصطلاح منجمین.
اعمش: کسی که چشمش ضعیف است و پیوسته از آن آب میریزد. در حدیث است: لا تاکل الا طعام تقی و لا یاکل طعامک الا تقی. (جز طعام مردم پرهیزکار مخور و باید که طعام تو را جز مردم پرهیزکار نخورند.) احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۲، ص ۹٫
در مهمانی رفتن، شرط است که دعوت ستمکاران و مبتدعان و فاسقان و بدکاران را نپذیرند و همچنین است ضیافتی که از روی تکلف و برای خودنمایی و فخر کنند، میزبانی هرگاه مایهی سرور میزبان نشود و منت میهمان نپذیرد و بر وی منت نهد درخور قبول نیست و مایهی خواری است، این شرطها را محمد غزالی در احیاء العلوم (ج ۲، ص ۹، ۱۰) ذکر کرده است.
«اگر مهمان شوی مهمان هرکس مشو که حشمت را زیان دارد.» قابوسنامه، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۷۵٫ بیت (۲۲۶۴) ناظر بدین نکات است. خاقانی میگوید:
از ساغر سپهر تهی کیسه می مخور | وز سفرهی جهان سیه کاسه نان مخواه | |
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی | دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه | |
دیوان خاقانی، ص ۳۷۶ بیت (۲۲۶۸) ناظر است بدین مثل:
هست از جملهی عجایب دهر | لسن گنگ و اعمش کحال | |
مقامات حمیدی
سبل گیرد آن دیده از آب شور | که دارو ستاند ز کحال کور | |
امیر خسرو دهلوی نظیر آن، ابیات ذیل است:
پزشکی که باشد به تن دردمند | ز بیمار چون باز دارد گزند | |
شاهنامهی فردوسی
پزشکی که خود باشدش زردروی | از او داروی سرخرویی مجوی | |
بوستان سعدی
پزشکی چون کنی دعوی که هرگز | نیابد راحت از بیمار، بیمار | |
کی شود هیچ دردمند درست | زین طبیبان که زار و بیماراند | |
ناصر خسرو امثال و حکم دهخدا، در ذیل: طبیب یداوی الناس و هو علیل.
تمام بیت چنین است:
و غیر تقی یامر الناس بالتقی | طبیب یداوی الناس و هو علیل | |
خواجه حافظ میگوید:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی | باشد که از خزانهی غیبم دوا کنند | |
دیوان حافظ، ص ۱۳۳ در این ابیات مولانا، شیخان مدعی و ریاکار مردم فریب را که به طمع کسب جاه و مال، بنا حق بر مسند ارشاد مینشستند و مردمان سادهدل و زود باور را از راه میبردند، انتقاد میکند و مفاسد تبعیت آنها را برمیشمارد بدین گونه که چون اساس تربیت صوفیانه مبتنی بر عمل و ریاضت است و در این راه، وصول به مدارج کمال، از طریق صحبت و به حکم محیط متناسب، حاصل میگردد بهناچار، کسی که متصدی تربیت مریدان است، نخست باید خویش را مهذب ساخته و مدارج سلوک را بپای صدق و صفا پیموده باشد تا مریدان از تأثیر صحبت و دیدن اعمال نیک او، متاثر شوند و گرم در کار آیند و این راه دراز پر آفت را به قوت ایمان در هم سپرند، کسی که خود اسیر هوای نفسانی است و چشم به مال مریدان دوخته دارد و از اقبال خلق مست غرور میشود و نزد توانگران و اصحاب جاه بتملق میشتابد و از دیدار آنان بینوایی و فقر معنوی او آشکار میگردد، هرگز نمیتواند هوی و شهوت دیگران را در هم شکند و آن کس که زندانی اوهام و اسیر تقلید عادات و تلقینات است، قادر نیست که هیچکس را به آزادی و حریت عقلی و روحانی برساند، گذشته از آن که نتیجهی تعلیم و تربیت غلط آن است که سرمایهی هوش و قضاوت فطری نیز بهیکبارگی از میان برود و کسی که چنین تربیتی یافته و استعداد را از دست داده است دیگر نمیتواند که تربیت درست را بپذیرد و اگر بخت و اقبال آن سویی و غیبی او را در دامن پیری راستین افکند تا از او ادب نفس و آیین ریاضت آموزد هرگز آن روشنی و صفا که نصیب مریدان پاکدل میشود نخواهد یافت و آثار آن تربیت کژ و نادرست گاه بگاه از باطن او سر خواهد زد بهدلیل آن که طبع غالباً بدانچه در گذشته پذیرفته است پیوندی دیر گسل دارد و رغبتش، هرچه دشوار تر، از آن میگسلد، تربیت جوان به همین جهت از تربیت پیر آسانتر است، مثال حسی که صوفیه میآورند تخم افشاندن و خط نوشتن بر زمینی است که آن را کاشته باشند و کاغذی که نوشته باشند که هرچند بذر دوم ممکن است بروید ولی بذر نخستین نیز به همراه آن میروید و آن مایه از نیروی زمین که باید به بذر دوم برسد تا نیک ببالد و بر دهد بالطبع بدان نمیرسد، همچنین اگرچه ممکن است خط را بقلم درشتتر بر کاغذی نوشته بنگارند با این حال آنچه اول نوشتهاند بر جای میماند و اگر پاکش کنند آثار نوشتهی پیشین بر صفحهی کاغذ نمودار است.
تصوف، در آغاز کار، روش کسانی بود که مسجد و مدرسه، آتش طلبشان را فرونمینشاند و سیرابشان نمیکرد و بیرون از رسوم متداول در صفوف نماز و حلقههای تدریس، راهی بهسوی حقیقت میجستند، گروهی بودند که خوشیهای این جهانی از ریاست و حکومت و نشستن بر مسند قضا و فصل دعاوی و منبر و سادهی تدریس و داشتن مال فراوان و زنان زیباروی، دام تزویر بر سر راهشان نمیگسترد، همتی بلند داشتند چنانکه سر بکونین فرونمیآوردند و تنها مطلوب و مقصود آنها شناخت خدا و کشف اسرار آفرینش بود، عامه از آنها میرمیدند و دنیا داران از دیدارشان کرانه میگرفتند، آنها از هیچ آفریده طمع باز جست و تفقد نداشتند و هیچکس بدانها پشیزی نمیبخشید ولی همین که این طریقت رواج یافت و مردم از علمای ظاهر سر خوردند، توانگران بدین سبب و علل دیگر که زادهی اجتماع آن روزگار بود، و اکنون که از ذکر آنها تن می میزنیم، بتصوف و صوفیان روی آوردند و خانقاههای بسیار در هر شهری پی افکندند و بهسبب نفرت از علمای ظاهر و جور حکام، دست در دامان صوفیان زدند و نذور و فتوح در دامانشان ریختند و بعضی از صوفیان را تباه کردند، در نتیجه، جاهطلبان و مالدوستان خرقهی درویشی در تن افکندند و به حیلت و فریبکاری بر مسند ارشاد نشستند، از آغاز قرن چهارم این دگرگونی در تصوف راه یافت و بهتدریج بالا گرفت و در قرن ششم و هفتم سخت نیرومند شد ابوالقاسم قشیری در آغاز کتاب معروف خود (رسالهی قشیریه) از این نابسامانی شکایت میآغازد، حکیم سنایی در حدیقه، صوفیان نار است و نبهره را انتقاد میکند و عادات زشت و اخلاق ناستودهی آنها را وصفی بلیغ میفرماید (حدیقه، ص ۶۷۰- ۶۶۶) اوحدی مراغهای که در آغاز قرن هشتم میزیسته است (متوفی ۷۳۸) هم فصلی به صوفیان ریاکار دنیاپرست (در جام جم) اختصاص داده است (جام جم اوحدی، طبع طهران، ص ۲۲۶- ۲۲۰) مولانا نیز در مواضع مختلف از مثنوی پرده از روی کار پیران مدعی بر گرفته است، خواجه حافظ هم در غزلهای خود بدین طایفه طعنههای طنز آمیز زده است.
حال ما این است در فقر و عنا | هیچ مهمانی مبا مغرور ما | |
قحط ده سال ار ندیدی در صور | چشمها بگشا و اندر ما نگر | |
ظاهر ما چون درون مدعی | در دلش ظلمت زبانش شعشعی | |
از خدا بویی نه او را نی اثر | دعویش افزون ز شیث و بو البشر | |
دیو ننموده و را هم نقش خویش | او همیگوید ز ابدالیم و بیش | |
حرف درویشان بدزدیده بسی | تا گمان آید که هست او خود کسی | |
خرده گیرد در سخن بر بایزید | ننگ دارد از درون او یزید | |
بینوا از نان و خوان آسمان | پیش او ننداخت حق یک استخوان | |
او ندا کرده که خوان بنهادهام | نایب حقم خلیفه زادهام | |
الصلا سادهدلان پیچ پیچ | تا خورید از خوان جودم سیر هیچ | |
سالها بر وعدهی فردا کسان | گرد آن در گشته فردا نارسان | |
مبا: مخفف (مباد) است که در نفرین و دعای بد بهکار میرود:
در میان عاشقان عاقل مبا | خاصه اندر عشق این لعلین قبا | |
دیوان، ب ۱۹۴۹ قحط ده سال: به کنایت، خشکسالی و قحط متوالی و گران.
شعشعی: تابناک، گسترده نور، نسبت است به شعشعه به معنی انتشار نور. مولانا این کلمه را باز هم در مثنوی استعمال کرده است:
هین مشو پنهان ز ننگ مدعی | که تو داری نور وحی شعشعی | |
مثنوی، ج ۴، ب ۱۴۵۵ شیث: فرزند آدم ابوالبشر که خلیفهی او و پیمبر نیز بود، نزد صوفیان، رمزی است از تجلی حقتعالی به صورت مبداء آفرینش و بخشندهی وجود. فصوص ابنعربی، طبع بیروت، ص ۶۷- ۵۸، حواشی ابوالعلاء عفیفی بر آن کتاب، ص ۲۰٫
با یزید: طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی از اکابر صوفیه، (متوفی ۲۳۴ یا ۲۶۱) در بسطام.
یزید: پسر معاویه بن ابی سفیان، آن ستمکار خمر باره (متوفی ۶۴).
نان و خوان آسمان: به کنایت: معانی غیبی و حقایق الهامی.
الصلا: صلا به تازی آتش است، آتش افروختن برای دعوت بمهمانی و اعلام حوادث بهکار میرفته است، عرب بر سر پشتهها و کوههای بلند آتش روشن میکردهاند تا اگر گرسنه و دور افتادهای خواهان طعام باشد بدلالت روشنی آتش، بر سر سفرهی آنها حاضر شود و غذا بخورد، این آتش را «نار القری» و «نار الضیافة» مینامیدهاند:
تبیت نار الهوی منهن فی کبد | حری و نار القری منهم علی القلل | |
لامیة العجم طغرایی
لعمری لقد لاحت عیون کثیره | الی ضوء نار فی یفاع تحرق | |
اعشی قیس جع: بلوغ الارب، طبع مصر، ج ۱، ص ۱۶۷- ۱۶۱ که فصلی مشبع در آتشها که عرب برمیافروختهاند (نیران العرب) نوشته است. سپس این کلمه به معنی دعوت بطعام و دعوت بهنحو مطلق و کلی استعمال شده است.
پیچ پیچ: سخت پیچیده، مجازاً گرفتار و کسی که راه به جایی نبرد.
نارسان: چیزی که حاصل نشود و بطالب نرسد.
سالکان بهوقت ذکر و دوام مراقبت از خود غافل میشوند و حالتی خواب آسا بر ایشان عارض میگردد و در آن حالت، معانی را بر شکل صور خیالی میبینند چنانکه بههنگام خواب، گاه باشد که شیطان بر آنها ظاهر میشود در نقش خود یا به صورت یکی از اولیا، صوفیان در ظهور معانی به کسوت صور خیالی از اشخاص و الوان و جز آن سخنها دارند. (جع: اوراد الاحباب، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۳۰۶- ۳۰۱، مناقب اوحدالدین کرمانی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۱۶۸) مولانا در بیت (۲۲۷۳) بدان گفته نظر دارد.
دیر باید تا که سر آدمی | آشکارا گردد از بیش و کمی | |
زیر دیوار بدن گنج است یا | خانهی مار است و مور و اژدها | |
چون که پیدا گشت کاو چیزی نبود | عمر طالب رفت آگاهی چه سود | |
شناختن انسان کاری سخت دشوار و یا ممتنع است و مانند شناسایی دیگر جانوران سهل و زود یاب نیست زیرا آنها به حکم غریزه عمل میکنند، غریزه به راه خود میرود و اختلاف نمیپذیرد، آدمی همهی آن غرائز را داراست ولی عاقل است و میتواند امیال خود را در زیر پردهی نفاق و ریا بپوشد و هرچند گرگ صفت باشد بلباس میشی کم آزار درآید و مردم را فریب دهد، علاوه بر آن که آدمی از قوای مختلف ترکیب شده است و بهواسطهی داشتن حافظه و استعداد قوی میتواند که صفات و خصوصیات اشیا و اشخاص دیگر را کسب کند و یا به تکلف از خود فرا نماید، این نیروهای مختلف در وجود آدمی بعضی به حال کمون و برخی در حال ظهور موجود است، قوانین و شرایع و عادات و سنن و ترس از مواخذه و عقاب و رسوایی و بد نامی و گاهی نیز نابودن وسایل و اسباب و محیط مناسب، مانع از آن است که این اوصاف کار و خاصیت خویش را پدید آرد ولی ناپیدایی و عدم ظهور، بر عدم وجود آنها دلالت نمیکند و همین که وسایل و محیط سازگاری آماده شد ذهن و فکر آدمی را در تصرف میگیرد و بکاری که خلاف قوانین و سنن است وا میدارد، در چنین حالتی شرم به یکسو میرود و ترس و هراس در پیش چشم مصور نمیگردد و انسان آنچه نباید، میکند و مرتکب خلافی میشود که ارتکاب آن از جانب وی به هیچ روی بدلها نمیگذشت مثل آن که فردی متقی و پرهیزکار بهوقت بیداری هرچه بیشتر و تمامتر عفت میورزد و کار بد نمیکند ولی بههنگام خواب که بیم و هراس قوانین و ترس رسوایی بهحدی قابل ملاحظه وجود ندارد، دزدی میکند و باده میخورد و قمار میبازد و شهوت را در کار میآورد، این نکته، نشانهی آن است که اوصاف و عقاید ناپسند از ضمیر آدمی بهکلی سترده نشده است. بدین جهت معرفت انسان بسیار مشکل و یا ممتنع است و به ظاهر هیچکس اطمینان نتوان داشت و ای بسا مردم بیآزار که موری را زیر پای خود رنجور نمیکنند و دم از حمایت حیوانات میزنند و بهمحض اینکه محیط آنها عوض میشود خون هزاران کس از نوع انسان را بیمحابا بر خاک میریزند، سایر امیال و شهوات را از این نمونه قیاس بر توان گرفت.
حکما نیز میگویند که انسان از قوای الهی و حیوانی و طبیعی مرکب است و هریک از اینها به سهم خود در اعمال و اخلاق انسان تأثیری جدا دارد و آدمی هم فرشته و هم درنده و هم ستوری بیشعور و بار کش تواند بود. (الامتاع و الموانسه، طبع مصر، ج ۳، ص ۹۶، ۱۰۹، ۱۱۲، ۱۸۷) شیخ سعدی نیز میگوید:
توان شناخت به یک روز در شمایل مرد | که تا کجایش رسیده است پایگاه علوم | |
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو | که خبث نفس نگردد به سالها معلوم | |
گلستان، ص ۱۸۸ کشمکش نیروهای یزدان و اهرمن در کیش زردشتی و مانوی و تنازع «جنود عقل» و «جنود جهل» در روایات معصومین علیهم السلام اشارتی به آمیختگی قوای خیر و شر، در انسان است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!