مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۲۷ – رفتنِ قاضی به خانهٔ زنِ جوحی و حَلْقه زدنِ جوحی به خشم بر دَر و گُریختنِ قاضی در صندوقی اِلی آخِرِهِ
۴۴۸۸ | مَکْرِ زن پایان ندارد رفت شب | قاضیِ زیرک سویِ زنْ بَهْرِ دَب | |
۴۴۸۹ | زن دو شمع و نُقْلِ مجلس راست کرد | گفت ما مَستیم بی این آبْخَورْد | |
۴۴۹۰ | اَنْدَر آن دَم جوحی آمد دَر بِزَد | جُست قاضی مَهرَبی تا دَر خَزَد | |
۴۴۹۱ | غیرِ صندوقی ندید او خَلْوَتی | رفت در صندوقْ از خَوْف آن فَتی | |
۴۴۹۲ | اَنْدَر آمد جوحی و گفت ای حَریف | ای وَبالَم در رَبیع و در خَریف | |
۴۴۹۳ | من چه دارم که فِدایَت نیست آن | که زِ من فریاد داری هر زمان؟ | |
۴۴۹۴ | بر لَبِ خُشکَم گُشادَسْتی زبان | گاه مُفْلِس خوانی اَم گَهْ قَلْتَبان | |
۴۴۹۵ | این دو عِلَّت گَر بُوَد ای جان مرا | آن یکی از توست و دیگر از خدا | |
۴۴۹۶ | من چه دارم غیرِ آن صندوق کان | هست مایهٔ تُهْمَت و پایهیْ گُمان؟ | |
۴۴۹۷ | خَلْقِ پِنْدارند زَر دارم دَرون | داد واگیرند از من زین ظُنون | |
۴۴۹۸ | صورتِ صندوق بَس زیباست لیک | از عُروض و سیم و زَر خالیست نیک | |
۴۴۹۹ | چون تَنِ زَرّاق خوب و با وَقار | اَنْدَر آن سَلّه نیابی غیرِ مار | |
۴۵۰۰ | من بَرَم صندوق را فردا به کو | پَس بِسوزَم در میانِ چارسو | |
۴۵۰۱ | تا بِبینَد مؤمن و گَبْر و جُهود | که دَرین صندوق جُز لَعْنَت نبود | |
۴۵۰۲ | گفت زن هی دَر گُذَر ای مَرد ازین | خورْد سوگند او که نَکْنَم جُز چُنین | |
۴۵۰۳ | از پِگَه حَمّال آوَرْد او چو باد | زود آن صندوق بر پُشتَش نَهاد | |
۴۵۰۴ | اَنْدَر آن صندوق قاضی از نَکال | بانگ میزد کِی حَمال و ای حَمال | |
۴۵۰۵ | کرد آن حَمّال راست و چپ نَظَر | کَزْ چه سو دَر میرَسَد بانگ و خَبَر؟ | |
۴۵۰۶ | هاتِف است این داعی من ای عَجَب | یا پَریاَم میکُند پنهان طَلَب؟ | |
۴۵۰۷ | چون پَیاپِی گشت آن آواز و بیش | گفت هاتِف نیست باز آمد به خویش | |
۴۵۰۸ | عاقِبَت دانِسْت کان بانگ و فَغان | بُد زِ صندوق و کسی در وِیْ نَهان | |
۴۵۰۹ | عاشقی کو در غَمِ معشوق رفت | گر چه بیرونست در صندوق رفت | |
۴۵۱۰ | عُمر در صندوق بُرد از اَنْدُهان | جُز که صندوقی نَبینَد از جهان | |
۴۵۱۱ | آن سَری که نیست فَوْقِ آسْمان | از هَوَس او را در آن صندوق دان | |
۴۵۱۲ | چون زِ صندوقِ بَدَن بیرون رَوَد | او زِ گوری سویِ گوری میشود | |
۴۵۱۳ | این سُخَن پایان ندارد قاضی اَش | گفت ای حَمّال و ای صندوقکَش | |
۴۵۱۴ | از من آگَهْ کُن دَرونِ مَحْکَمه | نایِبَم را زودتَر با این همه | |
۴۵۱۵ | تا خَرَد این را به زَر زین بیخِرَد | همچُنین بسته به خانهیْ ما بَرَد | |
۴۵۱۶ | ای خدا بُگْمار قومی روحْمَند | تا زِ صندوقِ بَدَنْمان وا خَرَند | |
۴۵۱۷ | خَلْق را از بَندِ صندوقِ فُسون | کی خَرَد جُز اَنْبیا و مُرسَلون؟ | |
۴۵۱۸ | از هزاران یک کسی خوشمَنْظَراست | که بِدانَد کو به صندوق اَنْدَراست | |
۴۵۱۹ | او جهان را دیده باشد پیش از آن | تا بِدان ضِدْ این ضِدَش گردد عِیان | |
۴۵۲۰ | زین سَبَب که عِلْم ضالهیْ مؤمن است | عارفِ ضالهیْ خود است و موقِن است | |
۴۵۲۱ | آن کِه هرگز روزِ نیکو خود نَدید | او دَرین اِدْبار کِی خواهد طَپید؟ | |
۴۵۲۲ | یا به طِفْلی در اسیری اوفْتاد | یا خود از اوّل زِ مادر بَنده زاد | |
۴۵۲۳ | ذوقِ آزادی ندیده جانِ او | هست صندوقِ صُوَر میدانِ او | |
۴۵۲۴ | دایِما مَحْبوسْ عقلش در صُوَر | از قَفَص اَنْدَر قَفَص دارد گُذَر | |
۴۵۲۵ | مَنْفَذَش نه از قَفَص سویِ عُلا | در قَفَصها میرَوَد از جا به جا | |
۴۵۲۶ | در نُبی اِنْ اِسْتَطَعْتُمْ فَانْفُذوا | این سُخَن با جِنّ و اِنْس آمد زِ هو | |
۴۵۲۷ | گفت مَنْفَذ نیست از گَردونتان | جُز به سُلطان و به وَحْیِ آسْمان | |
۴۵۲۸ | گَر زِ صندوقی به صندوقی رَوَد | او سَمایی نیست صندوقی بُوَد | |
۴۵۲۹ | فُرجه صَندوقْ نو نو مُسکِراست | دَر نَیابَد کو به صندوق اَنْدَراست | |
۴۵۳۰ | گَر نَشُد غِرِّه بِدین صندوقها | هَمچو قاضی جویَد اِطْلاق و رَها | |
۴۵۳۱ | آن کِه داند این نِشانَش آن شِناس | کو نباشد بیفَغان و بیهَراس | |
۴۵۳۲ | هَمچو قاضی باشد او در اِرْتِعاد | کِی برآید یک دَمی از جانْش شاد؟ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!