مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۳۷ – رُجوع کردن به قِصّهٔ پَروَردنِ حَق تَعالی نِمْرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طِفْلی

 

۴۸۴۴ حاصِل آن روضه چو باغِ عارفان از سُموم صَرْصَر آمد در اَمان
۴۸۴۵ یک پَلَنگی طِفْلَکانْ نوزاده بود گفتم او را شیر دِهْ طاعَت نِمود
۴۸۴۶ پَس بِدادَش شیر و خِدمَت‌هاش کرد تا که بالِغ گشت و زَفْت و شیرمَرد
۴۸۴۷ چون فِطامَش شُد بگُفتم با پَری تا در آموزید نُطْق و داوَری
۴۸۴۸ پَرورِش دادم مَر او را زان چَمَن کِی به گفت اَنْدَر بِگُنجَد فَنِّ من؟
۴۸۴۹ داده من اَیّوب را مِهْرِ پدر بَهْرِ مِهْمانیِّ کرمان بی‌ضَرَر
۴۸۵۰ داده کرمان را بَرو مِهْرِ وَلَد بر پدر من اینْت قُدرت اینْت یَد
۴۸۵۱ مادران را دَاْبْ من آموختم چون بُوَد لُطْفی که من اَفْروختم؟
۴۸۵۲ صد عِنایَت کردم و صد رابِطه تا بِبینَد لُطفِ من بی‌واسطه
۴۸۵۳ تا نباشد از سَبَب در کَشْ‌مَکَش تا بُوَد هر اِسْتِعانَت از مَنَش
۴۸۵۴ وَرْنه تا خود هیچ عُذری نَبْوَدَش شِکْوَتی نَبْوَد زِ هر یارِ بَدَش
۴۸۵۵ این حِضانه دید با صد رابِطه که بِپَروَردم وِرا بی‌واسِطه
۴۸۵۶ شُکرِ او آن بود ای بَنده‌یْ جَلیل که شُد او نِمْرود و سوزندهی ْ خَلیل
۴۸۵۷ هم‌چُنان کین شاه‌زاده شُکرِ شاه کرد اِسْتِکْبار و اِسْتِکْثارِ جاه
۴۸۵۸ که چرا من تابِعِ غَیْری شَوَم چون که صاحِب مُلْک و اِقْبال نُوَم؟
۴۸۵۹ لُطف‌هایِ شَهْ که ذِکْرِ آن گُذشت از تَجَبُّر بر دِلَش پوشیده گشت
۴۸۶۰ هم‌چُنان نِمْرود آن اَلْطاف را زیرِ پا بِنْهاد از جَهْل و عَمی
۴۸۶۱ این زمان کافِر شُد و رَهْ می‌زَنَد کِبْر و دَعویِّ خدایی می‌کُند
۴۸۶۲ رفته سویِ آسْمانِ با جَلال با سه کَرکَس تا کُند با من قِتال
۴۸۶۳ صد هزاران طِفْلِ بی‌تَلْویم را کُشته تا یابَد وِیْ ابراهیم را
۴۸۶۴ که مَنجِّم گفته کَنْدَر حُکْمِ سال زاد خواهد دشمنی بَهْرِ قِتال
۴۸۶۵ هین بِکُن در دَفْعِ آن خَصْمْ اِحْتیاط هر کِه می‌زایید می‌کُشت از خُباط
۴۸۶۶ کوریِ او رَسْت طِفْلِ وَحْی کَش مانْد خون‌هایِ دِگَر در گَردَنَش
۴۸۶۷ از پدر یابید آن مُلْک ای عَجَب تا غُرورَش داد ظُلُماتِ نَسَب؟
۴۸۶۸ دیگران را گَر اُم و اَب شُد حِجاب او زِ ما یابید گوهرها به جیب
۴۸۶۹ گُرگِ درنده‌ست نَفْسِ بَد یَقین چه بَهانه می‌نَهی بر هر قَرین؟
۴۸۷۰ در ضَلالَت هست صد کَل را کُلَه نَفْسِ زشتِ کُفرْناکِ پُر سَفَه
۴۸۷۱ زین سَبَب می‌گویم این بَنده‌یْ فقیر سِلْسِله از گردنِ سگ بَرمگیر
۴۸۷۲ گَر مُعلَّم گشت این سگ هم سگ است باش ذَلَّتْ نَفْسُهُ کو بَدرَگ است
۴۸۷۳ فَرْض می‌آری به جا گَر طایِفی بر سُهَیلی چون اَدیمِ طایفی
۴۸۷۴ تا سُهَیلَت وا خَرَد از شَرِّ پوست تا شَوی چون موزه‌یی هم‌پایِ دوست
۴۸۷۵ جُمله قرآن شَرح خُبْثِ نَفْس‌هاست بِنْگَر اَنْدَر مُصْحَف آن چَشمَت کجاست؟
۴۸۷۶ ذِکْرِ نَفْسِ عادیان کآلَت بیافت در قِتالِ اَنْبیا مو می‌شِکافت
۴۸۷۷ قَرنْ قَرن از شومِ نَفْسِ بی‌اَدَب ناگهان اَنْدَر جهان می‌زَد لَهَب

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ
  1. لطف اله
    لطف اله گفته:

    زان دلخوشیم وشاد که دلدار ما تویی.
    یکی از نشانه های عینی خالق مهربان ،مهر مادران هست که در تمام حیات و طبیعت ، مهر مادران والاترین است .
    به یقین مهر مادران والاترین نشانه مهربانی کردگار است و این مهر، دستوری ازوست .

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *