سماع – غلامحسین ابراهیمی دینانی

عرض کنم که خب این نسبت‌هایی که می‌دهند که شما فرمودید هر کسی به اندازۀ فهم خودش حرف می‌زند یعنی چون در همون مرتبه هستند از رقص فقط الواطی می‌فهمند و رقاصی می‌فهمند و هرزه‌درایی. کسی که رقص را هرزه‌درایی می‌داند فکر می‌کند که رقص مولانا هم هرزه‌درایی است. این دیگر بیش از این هم نمی‌تواند بفهمد بیچاره خب چکار بکند، این مرتبۀ فهمش همین است. او خودش همین است فکر می‌کند که هر کسی که از رقص صحبت کرد هم در همین حد رقص اوست. اما من قبل از اینکه وارد بیان و توضیح این مطلب بشوم یک حکایتی نقل کنم که البته این واقعیت است. سعدالدین حمویه که از یکی از عرفای بزرگ است خیلی عارف بزرگی است در یک جلسه نشسته بود که عرفا بودند اما این جلسه سماع بود، شعری خوانده شد و حالی دست داد به عرفا و عرفا به رقص درآمدند، به حرکت درآمدند و سعدالدین حمویه همچون آرام نشسته بود در بحر تفکر هیچ تکان نمی‌خورد. یک کسی از آنها که در حال رقص بود گفت که مولانا جلسه سماع و رقص است تو را ساکت می‌بینم. سعدالدین حمویه این آیه را قرائت کرد فرمود وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ (نمل-۸۸) شما این کوه‌ها رو می‌بینید که ساکت است سال‌ها صامت و ساکت ماندنِ این کوه را ما می‌بینیم هزاران سال سرجاش تکان هم نمی‌خورد، صدا هم نمی‌کند. اما در باطن امر و در واقع و نفس الامر این کوه مانند ابر در حرکت است تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ یعنی مانند ابرها در حرکت است، کوه‌ها در حرکت است. حالا اگر ابر هم حرکت می‌کند ابر همیشه در حرکت است در رقص است و آن جمله‌ای که شما فرمودید از حاجی که حکیم است و خدا رحمتش کند است حکیم متاله است رقص نوعی حرکت است، منتهی حرکتی است که یک مبنایی تکانش می‌دهد یک محرکی دارد. رقص بی‌خودی که نمی‌آید که، یک محرکی دارد اصلا رقص بیخودی نمی‌شود که، یک محرکی می‌خواهد. اگر بیخودی باشد آن حرفه است آن تکنیک است، این همین هرزه‌درایی است. یک حرفه، رقاص حرفه‌ای که رقص واقعی نمی‌کند. او حرفه‌اش است تکنیک است اما کسی که به رقص می‌آید یک محرک از درون دارد. رقص نوعی حرکت است ولی حرکت ویژه، نه هر حرکت رقص است، حرکت ویژه رقص است. حرکتی است که از نقص به کمال می‌رود. اگر ما رقص را اینطور معنی کنیم که از نقص به کمال رفتن است، نه تنها عارف در رقص می‌آید، نه تنها انسان در رقص می‌آید هستی در رقص است. برای اینکه هستی همواره علی الاتصال و علی الدوام از نقص به کمال می‌رود، از قوه به فعلیت، از مرحله قوه به فعلیت. (رقصی چنین میانه میدانم آرزوست) یعنی از نقص به کمال رفتن. کسی که مانده ، عرض کردم همان بحث اولی کسی که به یک چیزی خرسند و قانع است همتش کم است. دیگر یک چیزی رسیده است حالا این را سخت نگه می‌دارد و به همین جا هم قانع است این حرکت حبی ندارد حرکت کمالی ندارد یعنی به بالاتر نمی‌خواهد برسد. اصلا خواستن ندارد نمی‌خواهد همین را می‌خواهد اما کسی که هَلْ مِنْ مَزِيدٍ می‌گوید برای کمال و هر لحظه بالا و بالا و بالاتر می‌خواهد برود از نقص به کمال برود. این در واقع در یک رقص است حالا شجر در رقص است، حجر در رقص است، دریا در رقص است، کوه در رقص است همین کوه هم حرکت جوهری دارد حرکت حبی دارد و در رقص است عالم در رقص است منتها رقص عارف با رقص جماد و نبات و حیوان یک تفاوتی دارد آنان هم از نقص به کمال می‌روند ولی از نقص به کمال رفتن عارف یک حرکت دیگری می‌خواهد چون عارف یک حرکت فیزیکی دارد در بدنش بدنش هم مانند سایر موجودات در حرکت است چون بدن هم که آرام است بدن هم از نقص به کمال می‌رود و حتی وقتی هم که پیر می‌شود و رو به نزول می‌رود آن هم یک نوع کمال دیگر است، یعنی این نزول را برای یک کمال دیگر آغاز می‌کند. اما عارف غیر از حرکت فیزیکی و بدنی که در کل عالم هست یک حرکت روحی دارد که روحش در حرکت است اصلا روح ریح است، پرواز است. این رقص روحانی درونی سرایت می‌کند به بدن. آن رقص در درون است دارد حرکت حبی در تعالی فکری است و عشقی اما اون روح آنچنان سیطره بر بدن دارد که بدن هم به حرکت در می‌آید یک رقص موزون اتفاقا یک رقص عارف مطابق حرکت درونی‌اش است، یعنی همین طور که قلبش و روحش در حرکت است بدنش هم به موازات روحش به حرکت در بیاید این رقص عارف است این هرزه درایی نیست که!

صحبت های استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی در مورد سماع در برنامه معرفت شبکه ۴

۰۸/۰۸/۱۳۹۹

1 پاسخ
  1. خواننده
    خواننده گفته:

    #مولانا_و_سماع (۱)

    #ایرج_شهبازی

    سماع یکی از مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین مسائل در زندگیِ مولاناست و اگرچه بسیاری از عارفان مسلمان سماع می‌کرده‌اند، این نام مولاناست که با سماع پیوندی ناگسستنی یافته است و تقریباً هر جا که از سماع سخن می‌رود، نام مولانا به خاطر می‌آید. دربارۀ سماع فراوان گفته و نوشته‌اند و همچنان نکته‌های ناگشوده و رازهای سر به مُهر در این زمینه کم نیستند. در اینجا به اختصار به چند نکته دربارۀ سماع اشاره می‌کنیم:
    سماع در لغت به معنی «شنیدن» است. اندک‌اندک معنای آن محدود شده است به «شنیدنِ موسیقی» و ازآنجاکه گوش دادن به موسیقی، طبیعتاً بدن را به جنبش و حرکت وامی‌دارد، به تدریج، سماع به معنی «رقصیدن همراه با شنیدنِ موسیقی» آمده است؛ بنابراین معنای اصلیِ سماع «رقص» نیست، بلکه رقص از لوازمِ شنیدنِ موسیقی است و به همین جهت استفاده از سماع به معنای رقص، به شکلِ مجازی است.
    مسلمانان در برابر سماع موضع‌گیری‌های گوناگونی داشته‌ و دارند. سماع از آن قبیل مسائلی است که مسلمانان را به حال خود رها نکرده و آنها را به گروه‌های گوناگون تقسیم کرده است. می‌توان گفت که دنیای اسلام را، بر اساسِ موضع‌گیری در برابر سماع، می‌توان دست کم به سه گروهِ متمایز تقسیم کرد: الف) مخالفانِ سماع: این گروه به طور کامل سماع را، به هر شکلی و تحتِ هر شرایطی، حرام و بدعت می‌دانند، ب) موافقانِ سماع: این گروه سماع را جایز و بلکه عبادت به شمار می‌آورند و حتّی از آن به عنوان جایگزینی برای عباداتی مثل نماز و ذکر استفاده می‌کنند، ج) موافقانِ سماع به شکل مشروط: این گروه سماع را جایز می‌دانند با شرایطی که مهم‌ترینِ آنها عبارتند از: مغلوب شدن توسطِ سماع و تهذیبِ نفس پیش از سماع و پرهیز از هوای نفس در حینِ سماع. به نظر می‌رسد که مولانا از این دستۀ اخیر باشد که در ادامه دربارۀ آن اندکی سخن می‌گوییم.
    مولانا تا پیش از ملاقات با شمس تبریزی سماع نمی‌کرده است و تقریباً نوعی اجماع در بین مولاناشناسان وجود دارد که سماع یکی از میراث‌هایی است که شمس برای مولانا بر جای گذاشته است و مولانا پس از ملاقات با شمس تبریزی، تا پایان عمر، دست از سماع برنداشته و با شور و شوق فراوان، به سماع ‌پرداخته و آن را مانندِ یک وظیفۀ مقدّس و واجب، پاس ‌داشته است. پس از مولانا هم پیروانِ او، تا به امروز، سماع را به عنوانِ مشخّصۀ اصلیِ فرقۀ خود حفظ کرده‌اند و ازاین‌رو پیروانِ فرقۀ مولویه را «درویشانِ چرخنده» می‌نامند. گفتنی است که آنچه که امروزه در جاهای مختلفِ دنیا، به ویژه در قونیه، در ایامِ عُرسِ مولانا، برگزار می‌شود، بیشتر به یک نمایش شبیه است؛ نمایشی زیبا و منظم که از هرگونه شور، جنون و عشقی تهی است و بیشتر به کار سرگرمی و تماشا می‌آید.
    مولانا با هرگونه سماعی موافق نیست. به نظرِ او سماع در شرایط ویژه‌ای و برای افراد خاصی جایز است. برخی از شروط و شرایطِ سماع، از نظرِ مولانا، عبارتند از: ۴-۱) پاک‌سازیِ درون: سالکی که می‌خواهد سماع کند، باید پیشتر تهذیب نفس کرده باشد و با جانی پاک و پالوده به سماع بپردازد؛ زیراکه موسیقی و رقص، درونِ انسان را برملا می‌سازد و نهانی‌های ذهن و ضمیرِ او را بر آفتاب می‌افکنَد. چنان‌چه کسی جانی پاک و مصفّا نداشته باشد، سماع پلیدی‌ها و زشتی‌های درونِ او را آشکار می‌کند؛ لذا شرطِ مهم سماع تهذیب و تزکیۀ نفس است. چنین کسی با سماع و رقص، در خود نور و عشقِ خدا را می‌یابد و با شدّت و سرعت و قوّت بیشتری به سوی خدا سلوک می‌کند. رقص برای کسی سودمند است که «خود را بشکند» و «شهوتِ خود را مهار کند»:
    رقص آنجا كن كه خود را بشكنى
    پنبه را از ريش شهوت بركَنى
    رقص و جولان بر سر ميدان كنند
    رقص اندر خون خود مردان كنند (مثنوی، ۳/ ۹۷-۹۶)

    #سماع
    #سماع_مولانا

    #مولانا_و_سماع (۲)

    #ایرج_شهبازی

    به نظرِ مولوی، ایمانِ راستین که مبتنی بر فهمِ درستِ خود و خدا و بر پایۀ رابطۀ عاشقانه با خدا و همۀ موجودات است، حالتِ شادی و شکفتگیِ عظیمی را در انسان پدید می‌آورد و او را به رقص، پایکوبی و دست‌افشانی وامی‌دارد. کسی که از زندان نفس رهایی یافته باشد و نگاهی درست و عاشقانه به خدا و جهان و انسان داشته باشد، مگر می‌تواند غمگین و اندوه‌ناک باشد؟ در وجودِ چنین کسی عشقی بسیار والا و شکوهمند موج می‌زند و او را همنوا با همۀ ذرّات هستی، به بزمی آکنده از شور و شادی، می‌کشاند و او جز چرخیدن و پای بر زمین کوفتن و دست به هوا افشاندن کاری نمی‌تواند انجام دهد. مگر «ذره» جز رقص زبانی دارد؟ انسانی نیز که مانند ذرّه‌ای ناچیز در هوای عشقِ خدا قرار گرفته است و چرخ‌زنان به سوی آن مهرِ عالم‌افروز در حرکت است، مگر جز چرخ زدن و سر از پا نشناختن چاره‌ای دارد؟ مولانا حالتِ سالکی را که از حبسِ آب و گِلِ عالَمِ مادّه رهایی یافته است، به گیاهی مانند می‌کند که با زحمت و کوششِ فراوان، خاک‌های

    احسان اشرفی, [۲۲.۱۰.۲۱ ۲۲:۱۲]
    سرد و سنگین را به کناری زده و سر از خاک بیرون آورده است و آرام‌آرام، ولی عاشقانه، به سوی خورشید بالا می‌رود. آزاد شدن از زندانِ خاک، سبب می‌شود که آن گیاه همراه با نسیمِ روح‌بخشِ بهاری برقصد و شاخ و برگش به حرکت و جنبش درآید. چنین است حالتِ کسی که رهایی از عالمِ مادّه را تجربه کرده و با همۀ وجود به سوی خدا در حرکت است:
    جان‌های بسته اندر آب و گِل
    چون رهند از آب و گِل‌ها شادْدل،
    در هوای عشق حق رقصان شوند
    همچو قُرصِ بَدْر بی‌نقصان شوند
    جسمشان رقصان و جان‌ها خود مپرس!
    وآن‌که گردِ جان از آنها خود مپرس!‏(مثنوی، ۱/ ۱۳۴۸-۱۳۴۶)
    سماعِ حقیقی آن است که بر آدمی چیره شود و او را دررُباید. به تعبیر دیگر سماع باید رقصنده را انتخاب کند، نه اینکه شخص، خود، به سراغ سماع برود. سماعِ راست، مانندِ یک توفان بسیار نیرومند، ناگهانی و بدونِ اطلاعِ قبلی، سر می‌رسد، همه چیز را در خود غرق می‌کند و هیچ مجالی برای هیچ کاری باقی نمی‌گذارد. به نظر می‌رسد که گاهی اوقات شخص باید بین رقصیدن و مُردن، یکی را برگزیند. در این حالت، نه ذکر گفتن، نه سخن گفتن، نه نوشتن، نه گریه کردن و نه هیچ چیز دیگری آبی بر آتشِ درونِ عاشق نمی‌افشانند و شخص خود را در دهانۀ مرگ می‌بیند. در چنین حالتی، توفانی بسیار عظیم و بنیان‌برافکن، از سویدای وجودِ آدمی سربرمی‌آورد و پنجه بر در و دیوارِ سینۀ او می‌کشد و همۀ وجود او را به تلاطم درمی‌آورد. چنین رقصی هیچ شباهتی به یک نمایش سرد و خاموش ندارد. چنین سماعی با نعره‌های هولناک، با عربده‌های وحشت‌آفرین، با پای‌کوبی‌هایی که زمین را به لزره درمی‌آورد، با دست‌افشانی‌هایی که در آنها دست‌ها پنجه بر سینۀ آسمان می‌کشند و چرخ زدن‌هایی که بیم آن می‌رود شخص را از فرطِ سبکی و نشاط به هوا ببرد و از دیده‌ها پنهان کند، همراه است. اگر می‌بینیم که رقص مولانا، از پسِ سده‌ها چنین گرم و آتشین به ما رسیده است و توصیف آن آتش در دل‌های مشتاقان می‌افکند، از آن روست که رقص او این‌گونه بوده است. به غزل زیر دقت فرمایید و ببینید که چه نیروی عظیمی مولانا را به سماع وامی‌داشته و باعث می‌شده است که او در بندِ جاه، مقام، حشمت و شوکتِ خود نباشد. هیچ خُم و سبویی نتوانسته است او را راضی کند و او ناچار رو به دریای شراب نهاده است:
    گفت که از سماع‌ها حرمت و جاه کم شود
    جاه تو را؛ که عشقِ او بخت من است و جاهِ من
    (کلیات شمس، چاپ هرمس، غزل ۱۷۹۲)‏
    دربارۀ رقصِ همۀ موجوداتِ هستی، موسیقی و سماع، شعر و سماع، آداب و رسوم سماع و مسائل بسیار مهمِ دیگری باید به تفصیل سخن گفت. ما در اینجا به همین مقدار بسنده می‌کنیم و علاقمندان را به کتاب ارزشمند «اندر غزلِ خویش نهان خواهم گشتن»، از استاد نجیب مایل هروی ارجاع می‌دهیم. در این کتاب، بخش‌های قابل ملاحظه‌ای از متونِ صوفیانه، دربارۀ سماع، نقل شده و کار را برای تحقیق و بررسی آسان کرده است. کتاب‌های «سماعِ درویشان بر تربت مولانا»، از استاد ابوالقاسم تفضلی و «مولانا و چرخ درویشان»، از ایرا (شمس) فریدلندر، ترجمۀ شکوفۀ کاوانی نیز مطالب سودمندی دربارۀ سماع دارند.
    همان‌گونه که گفتم امروزه سماع به نماد مولویه تبدیل شده است و محصولات گوناگونی، مانند لباس، دسته کلید، تندیس، نقاشی و مانند آنها تولید می‌شود. در قونیه، همه جا می‌توان این محصولات را دید.

    #سماع
    #سماع_مولانا

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *