غزل ۲۹۴۹ مولانا

 

۱ در غَیْب هست عودی، کین عشقْ از اوست دودی یک هستِ نیست رنگی، کَزْ اوست هر وجودی
۲ هستی زِ غَیبْ رَسته، بر غَیبْ پَرده بَسته وان غَیبْ هَمچو آتش، در پَرده‌‌هایِ دودی
۳ دود اَرْ چه زاد زآتش، هم دود شُد حِجابَش بُگْذَر زِ دودِ هستی، کَزْ دود نیست سودی
۴ از دود گَر گُذشتی جانْ عینِ نور گشتی جانْ شمع و تَنْ چو طَشْتی، جانْ آب و تَنْ چو رودی
۵ گَر گَردِ پَست شُسْتی، قُرصِ فَلَک شِکَستی در نیست بَرشِکَستی، برهست‌ها فُزودی
۶ بِشْکَستی از نَری او، سَدِّ سِکَندری او زَافْرِشته و پَری اوْ، روبَندها گُشودی
۷ مُلْکَش شُدی مُهَیّا، از فَرشْ تا ثُریّا از زیرِ هفت دریا، دُرِّ بَقا رُبودی
۸ رفتی لَطیف و خُرَّم، زان سو زِ خُشک و از نَم در عشقْ گشته مَحْرَم، با شاهِدی بَسودی
۹ تبریزِ شَمسِ دینی، گَر دارَدَش امینی با دیدهٔ یَقینی در غَیب وانِمودی

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *