غزل ۳۰۱۶ مولانا

 

۱ بازرَهان خَلْق را از سَر و از سَرکَشی ای که دَرونِ دلی، چند زِ دلْ دَرکَشی؟
۲ ای دلِ دل، جانِ جان، آمد هنگامِ آن زنده کُنی مُرده را، جانِبِ مَحْشَر کَشی
۳ پیرهنِ یوسُفی، هدیه فِرستی به ما تا بِدَرَد آفتاب پیرهَنِ زَرکَشی
۴ نیزه کَشی، بَردَری، تو کَمَرِ کوه را چون که زِ دریایِ غَیب، آیی و لشکر کَشی
۵ خاکِ دَرِ فقر را، سُرمه‌کَشِ دل کُنی چارُقِ درویش را، بر سَرِ سَنْجَر کَشی
۶ سینهٔ تاریک را، گُلْشَنِ جَنَّت کُنی تشنه‌دِلان را سَوار، جانِبِ کوثَر کَشی
۷ در شِکَمِ ماهی‌یی، حُجرهٔ یونُس کُنی یوسُفِ صِدّیق را، از بُنِ چَهْ بَرکَشی
۸ نَفْسِ شِکَم‌خواره را، روزهٔ مریَم دَهی تا سویِ بَهرامِ عشق، مَرکَبِ لاغَر کَشی
۹ از غَزَل و شعر و بیت، توبه دَهی طَبْع را تا دل و جان را به غَیب،‌ بی‌دَم و دفتر کَشی
۱۰ سُنبُلهٔ آتشین، رُسته کُنی بر فَلَک زُهرهٔ مَهْ‌روی را، گوشهٔ چادر کَشی
۱۱ مَفْخَرِ تبریزیان، شَمسِ حَق، ای وایِ من گَر تو مرا سویِ خویش یک دَم کمتر کَشی

#حسام_الدین_سراج       دانلود فایل

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *