مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۲۱ – آمدنِ پیغامْبرانِ حَقْ به نَصیحَتِ اَهْلِ سَبا

 

۲۶۷۰ سیزده پیغامبر آن جا آمدند گُم‌رَهان را جُمله رَهْبر می‌شُدند
۲۶۷۱ که هَلِه نِعْمَت فُزون شُد شُکر گو مَرکَبِ شُکر اَرْ بِخُسبَد حَرِّکُوا
۲۶۷۲ شُکْرِ مُنْعِم واجب آید در خِرَد وَرْنه بُگْشایَد دَرِ خشمِ اَبَد
۲۶۷۳ هین کَرَم بینید وین خود کَس کُند کَزْ چُنین نِعْمَت به شُکری بَسْ کُند؟
۲۶۷۴ سَر بِبَخشَد شُکر خواهد سَجْده‌یی پا بِبَخشَد شُکر خواهد قَعْده‌یی
۲۶۷۵ قوم گفته شُکْرِ ما را بُرد غول ما شُدیم از شُکر و از نِعْمَت مَلول
۲۶۷۶ ما چُنان پَژمُرده گشتیم از عَطا که نه طاعَتْمان خوش آید نه خَطا
۲۶۷۷ ما نمی‌خواهیم نِعْمَت‌ها و باغ ما نمی‌خواهیم اَسْباب و فَراغ
۲۶۷۸ اَنْبیا گفتند در دلْ عِلَّتی‌ست که ازان در حَق‌شِناسی آفَتی‌ست
۲۶۷۹ نِعْمَت از وِیْ جُمْلگی عِلَّت شود طُعْمه در بیمار کِی قُوَّت شود؟
۲۶۸۰ چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر جُمله ناخوش گشت و صافِ او کَدِر
۲۶۸۱ تو عَدوِّ این خوشی‌ها آمدی گشت ناخوشْ هر چه بر وِیْ کَفْ زدی
۲۶۸۲ هر کِه او شُد آشنا و یارِ تو شُد حَقیر و خوار در دیدارِ تو
۲۶۸۳ هر کِه او بیگانه باشد با تو هم پیشِ تو او بَسْ مِهْ‌است و مُحْتَرَم
۲۶۸۴ این هم از تاثیرِ آن بیماری است زَهْرِ او در جُمله جُفْتان ساری است
۲۶۸۵ دَفْعِ آن عِلَّت بِبایَد کرد زود که شِکَر با آن حَدَث خواهد نِمود
۲۶۸۶ هر خوشی کآیَد به تو ناخوش شود آبِ حیوان گَر رَسَد آتش شود
۲۶۸۷ کیمیایِ مرگ و جَسْک است آن صِفَت مرگ گردد زان حَیاتَت عاقِبَت
۲۶۸۸ بَسْ غدایی که زِ وِیْ دلْ زنده شُد چون بِیامَد در تَنِ تو گَنْده شُد
۲۶۸۹ بَسْ عزیزی که به نازْ اِشْکار شُد چون شِکارَت شُد بَرِ تو خوار شُد
۲۶۹۰ آشناییْ عقل با عقلْ از صَفا چون شود هر دَمْ فُزون باشد وَلا
۲۶۹۱ آشناییْ نَفْس با هر نَفْسِ پَست تو یَقین می‌دان که دَمْ دَمْ کمتر است
۲۶۹۲ زان که نَفْسَش گِرْدِ عِلَّت می‌تَنَد مَعْرِفَت را زود فاسِد می‌کُند
۲۶۹۳ گَر نخواهی دوست را فردا نَفیر دوستی با عاقل و با عقلْ گیر
۲۶۹۴ از سُمومِ نَفْس چون با عِلَّتی هر چه گیری تو مَرَض را آلَتی
۲۶۹۵ گَر بگیری گوهری سنگی شود وَرْ بگیری مِهْرِ دلْ جنگی شود
۲۶۹۶ وَرْ بگیری نُکتهٔ بِکْری لَطیف بَعدِ دَرْکَت گشت بی‌ذوق و کثیف
۲۶۹۷ که من این را بَسْ شَنیدم کُهنه شُد چیزِ دیگر گو به جُز آن ای عَضُد
۲۶۹۸ چیزِ دیگر تازه و نو گفته گیر باز فردا زان شَوی سیر و نَفیر
۲۶۹۹ دَفْعِ عِلَّت کُن چو عِلَّت خَو شود هر حَدیثی کُهنه پیشَت نَو شود
۲۷۰۰ تا که آن کُهنه بَرآرَد بَرگِ نَو بِشْکُفانَد کُهنه صد خوشه زِ گَو
۲۷۰۱ ما طَبیبانیم شاگردانِ حَق بَحْرِ قُلْزُم دید ما را فَانْفَلَق
۲۷۰۲ آن طَبیبانِ طَبیعت دیگرَنْد که به دل از راهِ نَبْضی بِنْگَرَنْد
۲۷۰۳ ما به دلْ بی‌واسطه خوش بِنْگَریم کَزْ فَراستْ ما به عالی مَنْظَریم
۲۷۰۴ آن طَبیبانِ غذایَند و ثِمار جانِ حیوانی بِدیشان اُسْتوار
۲۷۰۵ ما طَبیبانِ فِعالیم و مَقال مُلْهِمِ ما پَرتوِ نورِ جَلال
۲۷۰۶ کین چُنین فِعْلی تورا نافِعْ بُوَد وان چُنان فِعْلی زِ رَهْ قاطِعْ بُوَد
۲۷۰۷ این چُنین قولی تورا پیش آوَرَد وان چُنان قولی تو را نیش آوَرَد
۲۷۰۸ آن طَبیبان را بُوَد بَوْلی دلیل وین دلیلِ ما بُوَد وَحْیِ جَلیل
۲۷۰۹ دَستْ‌مُزدی می‌نخواهیم از کسی دستْ‌مُزدِ ما رَسَد از حَق بَسی
۲۷۱۰ هین صَلا بیماریِ ناسور را دارویِ ما یک به یک رَنْجور را

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *