مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۲۸ – حِکایَت
۸۵۸ | همچُنان کینجا مُغولِ حیلهدان | گفت میجویَم کسی از مصریان | |
۸۵۹ | مصریان را جمع آرید اینطَرَف | تا دَرآیَد آنکه میباید به کَف | |
۸۶۰ | هرکه میآمد بِگُفتا نیست این | هین دَرآ خواجه در آن گوشه نِشین | |
۸۶۱ | تا بدین شیوه همه جمع آمدند | گَردنِ ایشان بِدین حیلَت زدند | |
۸۶۲ | شومیِ آنکه سویِ بانگِ نماز | داعیُ اللّهْ را نَبُردَندی نیاز | |
۸۶۳ | دَعوتِ مَکّارشان اَنْدَر کَشید | اَلْحَذَر از مَکْرِ شَیطان ای رَشید | |
۸۶۴ | بانگِ درویشان و محتاجان بِنوش | تا نگیرد بانگِ مُحْتالیْت گوش | |
۸۶۵ | گَر گدایان طامِعاَند و زشتخو | در شِکَمخواران تو صاحبْدل بِجو | |
۸۶۶ | در تَکِ دریا گُهَر با سنگهاست | فَخْرها اَنْدَر میانِ نَنگهاست | |
۸۶۷ | پس بِجوشیدَند اسرائیلیان | از پِگَهْ تا جانِبِ میدانْ دَوان | |
۸۶۸ | چون به حیلَتْشان به میدان بُرد او | رویِ خود بِنْمودَشان بس تازهرو | |
۸۶۹ | کرد دِلداریّ و بَخششها بِداد | هم عَطا هم وَعدهها کرد آن قُباد | |
۸۷۰ | بعد ازان گفت از برایِ جانَتان | جُمله در میدان بِخُسبید اِمْشَبان | |
۸۷۱ | پاسُخش دادند که خِدمَت میکنیم | گَر تو خواهی یک مَهْ اینجا ساکِنیم |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!