رباعی ۸۴ مولانا

 

در چَشم آمد خیالِ آن دُرِّ خوشاب آن لحظه کَزو اشک هَمی‌رفت شتاب
پنهان گفتم به راز، در گوشِ دو چَشم مهمانِ عزیز است، بِیَفْزایْ شراب

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *