فیه ما فیه مولانا – فصل ۵۶
فصل پنجاه و ششم
فرمود که خاطرت خوش است و چون است؟[۱] زیرا که خاطر عزیز چیزی است همچون دام است، دام میباید که درست باشد تا صید گیرد، اگر خاطر ناخوش باشد دام دریده باشد، به کاری نیاید؛ پس باید که دوستی در حقِ کسی به افراط و دشمنی به افراط نباشد که از این هر دو، دام دریده شود، میانه باید این دوستی که به اِفراط نمیباید؛ در حقِ غیرِ حق میگویم اما در حقِ باری، هیچ افراط مصوَّر نگردد، محبّت هرچه بیشتر بهتر، زیرا که محبّتِ غیرِ حق چون مفرط باشد و خلق مسخّرِ چرخ فلکند و چرخِ فلک دایر[۲] است و احوالِ خلق هم دایر؛ پس چون دوستی به افراط باشد در حقِ کسی، دایماً سُعود[۳] و بزرگی او خواهد و این مُتعَذر[۴] است، پس خاطر مشوش گردد و دشمنی چون مُفرط باشد نُحوس و نکبتِ او خواهد و چرخ فلک دایر است و احوالِ او دایر، وقتی مسعود و وقتی مَنحوس، این نیز که همیشه منحوس باشد میسّر نگردد، پس خاطر مشوش باشد، امّا محبّت در حقِ باری در همه عالم و خلایق از گبر و جهود و ترسا و جمله موجودات کامِن[۵] است؛ کسی موجِدِ[۶] خود را چون دوست ندارد؟ دوستی در او کامِن است الّا موانع، آن را محجوب میدارد، چون موانع برخیزد آن محبّت ظاهر گردد؛ چه جای موجودات؟ که عَدم در جوش است به توقّعِ آنکه ایشان را موجود گرداند؛ عَدمها همچنانکه چهار شخص به طلبِ منصبی پیشِ پادشاهی صَف زدهاند، هر یکی میخواهد و منتظر که پادشاه منصب را به وی مخصوص گرداند و هر یکی از دیگری شرمنده، زیرا توقّعِ او مُنافیِ آن دیگر است، پس عَدمها چون از حقْ متوقّعِ ایجادند صَف زده که مرا هست کن و سَبقِ[۷] ایجادِ خود میخواهند از باری، پس از همدگر شرمندهاند؛ اکنون چون عدمها چنین باشند موجودات چون باشند؟ وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبَّحُ بِحَمْدِهِ[۸] عجب نیست، این عجب است که وَ إِن مِّن لا شَیْءٍ إِلَّا یُسَبَّحُ بِحَمْدِهِ[۹].
کفر و دین هر دو در رَهت پویان/ وَحدهُ لا شَریکَ لَه گویان[۱۰]
این خانه بِنااَش از غفلت است و اجسام و عالم همه قوامش بر غفلت است؛ این جسم نیز که بالیده است از غفلت است و غفلت کفر است و دین، بیوجودِ کفر ممکن نیست، زیرا دین ترکِ کفر است، پس کفری بباید که ترکِ او توان کرد، پس هر دو یک چیزند چون این بیآن نیست و آن بیاین نیست، لایتجزّیاند[۱۱] و خالقشان یکی باشد که اگر خالقشان یکی نبودی متجزّی بودندی، پس چون خالق یکی است وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ باشد.
گفتند که سیّد بُرهانالدّین[۱۲] سخنِ خوب میفرماید اما شعر سنایی[۱۳] در سخن بسیار میآرد[۱۴]، سیّد فرمود همچنان باشد که میگویند، آفتاب خوب است اما نور میدهد، این عیب دارد زیرا سخنِ سنایی آوردن، نمودنِ آن سخن است و چیزها را آفتاب نماید و در نورِ آفتاب توان دیدن، مقصود از نورِ آفتاب آن است که چیزها نماید؛ آخِر این آفتاب چیزها مینماید که به کار نیاید، آفتابی که چیزها نماید که به کار آید، حقیقتِ آفتاب، او باشد و این آفتاب فرع و مجازِ آن آفتابِ حقیقی باشد؛ آخِر شما را نیز به قدرِ عقلِ جزویِ خود از این آفتاب دل میگیرد و نورِ عِلم میطلبید که شما را چیزی غیرِ محسوسات دیده شود و دانشِ شما در فزایش باشد و از هر استادی و هر یاری مُتوقّع میباشید که از او چیزی فهم کنید و دریابید.
پس دانستیم که آفتابی دیگر هست غیرِ آفتابِ صورت که از وی کشفِ معانی و حقایق میشود و این علم جزوی که در وی میگریزی و از او خوش میشوی فرعِ آن علم بزرگ است و پرتوِ آن است، این پرتو تو را به آن علمِ بزرگ و آفتابِ اصلی میخواند که أُولَئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ[۱۵]، تو این علم را سوی خود میکشی، او میگوید که من اینجا نگنجم و تو آنجا دیر رسی، گنجیدنِ من اینجا مُحال است و آمدنِ تو آنجا صعب است؛ تکوینِ محال، محال است اما تکوینِ صَعب محال نیست، پس اگرچه صعب است جهد کن تا به علمِ بزرگ پیوندی و مُتوقّع مباش که آن اینجا گنجد که محال است و همچنین اغنیا از محبّتِ غنای حق، پول پول جمع میکنند و حَبّه حَبّه، تا صفتِ غِنا، ایشان را حاصل گردد از پرتوِ غنا، پرتو غنا میگوید من منادیام شما را از آن غنای بزرگ، مرا چه اینجا میکشید که من اینجا نگنجم؟ شما سوی این غِنا آیید.
فیالجمله اصل، عاقبت است، عاقبت محمود باد، عاقبتِ محمود آن باشد که درختی که بیخِ او در آن باغِ روحانی ثابت باشد و فروع و شاخههای او و میوههای او به جایی دیگر آویخته شده باشد و میوههای او ریخته، عاقبت آن میوهها را به آن باغ برَند، زیرا بیخْ در آن باغ است و اگر به عکس باشد اگرچه به صورت، تسبیح و تهلیل[۱۶] کند، چون بیخش در این عالم است آن همه میوههای او را به این عالم آوردند و اگر هر دو در آن باغ باشد، نُورٌ عَلی نُورٍ[۱۷] باشد.
—–
[۱] در نسخه ۲۱۱۱ “چون است” دوبار تکرار شده.
[۲] گردنده، دور زننده.
[۳] مبارک شدن، خجسته شدن.
[۴] سخت و دشوار.
[۵] نهفته و پنهان.
[۶] آفریننده، به وجود آورنده.
[۷] پیشی گرفتن.
[۸] بخشی از آیۀ ۴۴ سورۀ اِسراء: و هیچ چیز نیست مگر آنکه شاکرانه او را تسبیح میگوید.
[۹] در نسخه این بخش عینا شبیه آیۀ ۴۴ سورۀ اسراء آمده و احتمالا این اشتباه کاتب در نگارش میباشد. از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شد.
[۱۰] حواشی استاد فروزانفر: از سنایی است، حدیقه، چاپ آقای مدرس، ص ۶۰٫
[۱۱] جدا نشدنی.
[۱۲] بخشی از حواشی استاد فروزانفر: سید برهان الدّین محقّق معروف به سیّد سردان از سادات ترمذ و تربیت یافتگان سلطان العلماء بهاءولد و از مشایخ مولاناست (وفاتش ۶۳۸) از آثار او رسالهای است در مطالب متفرق از اسرار تصوف و تفسیر آیات قرآن به نام معارف برهان محقق به پارسی بسیار شیوا و دلکش که در کتابخانۀ سلیم آغا در اسلامبول محفوظ و نسخه عکسی آن نزد نگارنده موجود است. و این قصه که مولانا از برهان محقق نقل میفرماید با مختصر تفاوتی از جهت عبارت در رساله فریدون سپهسالار، طبع تهران ص ۱۲۱-۱۲۲ توان یافت.
[۱۳] ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی غزنوی، شاعر و عارف (۴۷۳- ۵۴۵ ه ق) در غزنه افغانستان دیده به جهان گشود و در همان شهر درگذشت.
[۱۴] حواشی استاد فروزانفر: افلاکی از قول سلطان ولد نقل میکند: سیّد با سنایی چنان عشق داشت که مولانا با شمسالدین تبریزی و در معارف برهان محقق که نسخه اصلی آن در اسلامبول، کتابخانه سلیم آغا و نسخه عکسی آن نزد نگارنده موجود است عدّهیی از اشعار سنایی به عنوان تمثیل و استشهاد آمده که بر این مطلب دلیل توان شمرد.
[۱۵] بخشی از آیۀ ۴۴ سورۀ فصّلت: اینانند که از جایی دوردست ندایشان میدهند.
[۱۶] لا اله الا الله گفتن.
[۱۷] بخشی از آیۀ ۳۵ سورۀ نور: نور در نور است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!