فیه ما فیه مولانا – فصل ۵۸

فصل پنجاه و هشتم

عارفی گفت که رفتم در گولخنی[۱] تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است، دیدم رئیسِ گولخن را شاگردی بود، میان بسته بود کار می‌کرد و اوش می‌فرمود که این بکن و آن بکن، او چُست کار می‌کرد، گلخن‌تاب[۲] را خوش آمد از چستیِ او در فرمان‌برداری، گفت آری همچنین چست باش، اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادبْ نگاه داری، مقامِ خود به تو دهم و تو را به جای خود نشانم؛ مرا خنده گرفت و عقدۀ من بگشاد، دیدم رئیسانِ این عالم را همه بدین صفت‌اند با چاکران خود.

—–

[۱]  آتش‌خانۀ حمام، تون.

[۲]  کارگری که در گلخن حمام آتش می‌افروزد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *