معارف محقق ترمدی – تصحیح استاد فروزانفر – متن ۱

بسم الله الرحمن الرحیم‌

یَقولُ اللهُ تعالی مَنْ ذَکَرَنی فی مالِه ذَکَرْتُهُ فی مالی وَ مَنْ ذَکَرَنی فی نَفْسِه ذَکَرْتُهُ فی نَفْسی.

وَاَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّیَتَهُمْ وَ ما الْتَناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ[۱] اگر صد مسلمان با هم دوستی دارند بنگرید آنکه از این صد عزیز است و مقام او بلندتر این صد را به مقام او رسانند تا میان ایشان مفارقتی نباشد وَ ما اَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَی‌ءٍ. نه چنان‌که منزلت او را فرو آرند از بهر جمعیّت ایشان، بلکه ایشان را از بهر او موهبت فرمایند از خزائن بی‌نهایت.

ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالاً مَّمْدُوداً[۲]، چنان‌که کسی قصد قهر کند و شمشیر برهنه کرده باشد. آن شفیع به در دست دامن او بگیرد می‌گوید: «بهل مرا تا انتقام کشم من او را یگانۀ قبیله کردم و مالش دادم از هر طرف بی‌حساب و بی‌قیاس و صدهزار نیکوی کردم تا او با گزیدگان من به جنگ بیرون آید؟!». حق جلّ جلاله با دریاهای رحمت بی‌پایان قصد قهر او کرده و آن دریاهای رحمت دامن‌گیر نمی‌شود تا این چه رحمت است و این چه بنده است و از کدام رحمت برون آورده است او را که دامن کبریا را هر زمان می‌گیرد و حضرت دامن می‌کشد که بهل. قَوْلُهُ تَعالی لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ‌[۳] اگر لطف اخلاق انبیاء و اولیا که در قرآن شرح کرده‌ایم به کوه‌ها برسد، از دل مادرانِ مشفق رحیم‌تر شود آن کوه‌ها نه بخراشد چیزی را و نه بشکند، گوشت و پوست دوست شود، در او درشتی نماند، گرانی نماند، بیگانگی نماند، از غایت لطف اخلاق انبیاء و جوشش رَحمت ایشان و شفقت بی‌علّت ایشان از اجزای سنگ و کوه شیر شفقت برجوشد و رحمت پیدا شود و درشتی و بی‌رحمتی و بیگانگی از کوه برود.

سخن حق اگرچه گفتنی است الّا در حالت غضب نباید گفتن کی آن سخن سوزان شده باشد از آتش غضب. زیرا در و دیوار از فتور دل به وقت خشم گرم می‌شود. سخنی که چون نان و طعام گرم از تنور دل برآری چون گرم نباشد؟! اگر آن سخن مجسم بودی کی در آن حالت می‌گویی دست بر آن نتوانستی نهادن از سوزانی؟ اکنون بهل تا آن نان سرد شود و آن خشم بگذرد زیرا که نان اگرچه مادّۀ حیات است، چون سوزان در دهان یکی نهی، اگرچه گرسنه باشد، بیرون اندازد و از آن نان و طعام محروم ماند.

علی رَضِی اللهُ عَنْهُ در میدان بود[۴]. کافر بر او حمله کرد، در روی علی تف کرد، چنان‌که همه روی مبارکش پر شد از بُزاق. درحال شمشیر را بینداخت از اطراف غریو آمد یا امیرالمؤمنین این شمشیر حق نیست؟ این ذوالفقار حق نیست؟ این خصم عدوی خدا نیست که چنین حرکت کردی؟ آن ساعت که او بر تو حمله آورد اگرچه به باطل کرد و به جهل اگر دفع نمی‌کردی هیچ محابا کردی؟! تو چرا شمشیر حق را انداختی؟! گفت: «راست می‌گویید شمشیر حق است و ذوالفقار است و فرمان خداست ولیکن چون او در روی من خیو انداخت نفس بجنبید، آلوده گشت شمشیر حق با نفس من و خشم من». درحال کافر انگشت برآورد که بر من کلمۀ ایمان عرضه کن و هیجده کس از قبیلۀ او مسلمان شدند به برکات ترک آن غضب. و بر این معنی از روح الله عیسی علیهم السلام سؤال کردند[۵] سخت‌ترین چیزها و صعب‌ترین و سهمگین‌ترین چیزهایی که خدا آفرید چیست؟ گفت: «خانۀ غضب و آن دوزخ پرآتش است». گفتند: «یا روح الله آن آتش خشم خدا را چه نشاند و چه سرد کند؟» گفت: «آنکه آتش خشم خود را فرونشاند و ساکن کند درحال آن آتش ساکن شود». بسیار مردمان باشند که ایشان را برای مال خشم نیاید مال را ایثار کنند و زر و سیم و اسب و استر، ولیکن در عقل خود بخیلی کنند که اگر این سخن را فروخوریم، عقل ما ناقص شود و او پندارد که بر ما خندید و با عقل ما بازی باخت[۶]. و آن از آن است که خود را بدان عقل جزوی مشرّف می‌داند و از عقل کل غافل آید.

——

[۱] قرآن کریم، الطور ۲۱٫

[۲] قرآن کریم، المدثر ۱۱ و ۱۲٫

[۳] قرآن کریم؛ الحشر ۲۱٫

[۴] این قصه را مولانا در دفتر اول مثنوى، طبع طهران ۱۳۰۷ قمرى ص ۱۰۳- ۹۶ با بیانى غریب و دل‌‏انگیز و سخت مؤثر به نظم آورده است و نگارنده مقدم بر متن حاضر آن را بدین صورت در هیچ‌‏یک از مرویات عامه و خاصه نیافته و مأخذ احتمالى این قصه را در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۳۷ نقل کرده است و اکنون احتمال مى‏‌دهد که مأخذ آن داستان جنگ عمرو بن العاص یا بسر بن ارطاة با حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام باشد که هر یک به چاره‌‏جویى و حیلتى رسوا و فضیحت‌‏آمیز از چنگ شیر خدا روباهانه جان بدر بردند و برهان الدین و مولانا یا کسان دیگر از جماعت رواة و قصاص با تصرفى در صدر و ذیل روایت حکایتى بدین‏‌گونه عبرت‌‏انگیز و پندآموز ترتیب داده‌‏اند. داستان جنگ عمرو بن العاص و بسر بن ارطاة را که هر دو از سرداران معاویه بودند در مجلد سوم از کتاب دوم از ناسخ التواریخ طبع طهران ۱۳۲۴ (ص ۳۸۵- ۳۸۳ و ۴۰۴- ۴۰۳) توان دید.

[۵] این قصه را مولانا در دفتر چهارم مثنوى به نظم آورده و مستند آن را در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۲۹ نقل کرده‌‏ایم.

[۶] به معنى: بازى کرد- ترکیبى است از نوع سرنگونسار و نگونسارسر که در بیست مورد از شاهنامه فردوسى استعمال شده است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *