مقدمه ولد نامه – خلاصه بعض مطالب تصوّف و عرفان که در این کتاب است

مطالبی را که اکنون به طور خلاصه مینویسم ولد در این کتاب بتفصیل نوشته و بعضی را چند جا با عناوین و بیان های مختلف تکرار کرده است و از روی فهرستی که نگارنده ترتیب داده و ضمیمۀ این مقدّمه ساخته است جای این مطالب از صفحات کتاب معلوم می‌شود.

الف: راه حقّ را به پیروی پیر و راهنمائی استاد باید پیمود و ناگزیر باید شیخ وسیلت و رهبر گردد و بی‌شیخ ممکن نیست کسی را که به حق رسد و بدون استاد بمقامی رسیدن نادر است و بر نادر حکم نتوان کرد و این نادر هم پیش آن پختگان که پیر پرورند خام نماید. مولوی هم مکرر در مثنوی این معنی را باز نموده است.

در مجلّد اول فرماید:

سایۀ یزدان بود بندۀ خدا / مردۀ این عالم و زندۀ خدا

دامن او گیر زوتر بی‌گمان / تا رهی از آفت آخر زمان

اندرین وادی مرو بی‌این دلیل / لااحب الافلین گو چون خليل

در مجلّد چهارم فرماید:

مگسل از پیغمبر ایّام خویش / تکیه کم کن بر فن و برگام خویش

گرچه شیری چون روی ره بی‌دلیل / همچو روبه در ضلالی و ذلیل

هین مپر الّا که با پرهای شیخ / تا ببینی عون لشکرهای شیخ

در مجلّد پنجم فرماید:

دست خود مسپار جز در دست پیر / حق شده است آندست او را دستگیر

دست تو از اهل این بیعت شود / که یداللّه فوق ایدیهم بود

او نبیّ وقت خویش است ای سدید / زآنکه از نور نبی آمد پدید

عقل کامل را قرین کن با خرد / تا که باز آید خرد زآن خوی بد

در مجلّد چهارم گوید:

چون تیمّم با وجود آب دان / علم نقلی با دم قطب زمان

خویش ابله کن تَبَع می‌رو سپس / رستگی زین ابلهی یابی و بس

ابلهی نی که او به مسخرگی دوتوست / ابلهی که او واله و حیران هوست

و در مجلّد اول فرماید:

ای خنك آن مرده که از خود رسته شد / در وجود زنده‌یی پیوسته شد

و در جای دیگر گوید:

هین بده ای زاغ جان و باز باش / پیش تبدیل خدا جانباز باش

 

ب: همچنانکه تن آب و گل را طبیبان است، جان و دل را نیز طبیبان باشد و این طبيبان الهی باطن را از آلودگی ها پاك كنند، و دل جز به آب عنایت شیخ از آلايش ها پاك نگردد.

ج: همنشینی اولیاء همنشینی با خداست. اولیاء خدا انوار خدای اند و اطاعت آنها اطاعت خداست. راهی به خدا نزدیکتر از صحبت شیخ نیست و صحبت شیخ معظم ترین طاعات و مفیدترین عبادت هاست. عبادت های ظاهری همه قشر و پوست و عبادت معنوی اطاعت استاد است.

صحبت شیخ به ز طاعت هاست / زیر رنجش نهفته راحت هاست

صحبتش را گزین کز آن صحبت / دل رنجور تو برد صحّت (ص۲۶۲)

***

سرّ علم و عمل عنایت اوست / داد او بحر و جهد تو جو سبوست

سایۀ عاقلی طلب از جان / کاندر آن سایه است امن و امان

با علی گفت احمد مرسل / کای هژبر خدا امیر اجل

خلق جویند قرب حق در بِرّ / تو برو عاقلی طلب در سرّ (ص ۳۰۲-۳۰۱)

اینکه اطاعت شیخ بالاترین عبادت هاست یکی از ارکان عمدۀ تعليمات صوفیه و جوانمردان (ارباب فتوت) و بیشتر بلکه همۀ فرقه‌های باطنیه شمرده می‌شود و اخبار مأثوره را که مجالست علما افضل طاعات است به همین مقصود تفسیر کرده‌اند.

د: مرد سالك هر چند در علوم شریعت ظاهر به مقام موسی پیغامبر رسیده باشد در طریقت و علم باطن نیازمند به خضر راهبر است. سورۀ کهف از این جهت مطمح انظار صوفیه است که این معنی و نظائرش را از آن استنباط می کنند.

هـ: رسیده ترین مردان راه کسی است که همچون مولانا از علوم ظاهر به باطن و مقام اولیاء حق رسیده و از آنجا هم گذشته به باطن يعنی به مقام عشق پیوسته است.

باز بالای مقام عاشقی مقام معشوقی است. شمس تبریز که باطن باطن و سرّالاسرار بود جهت مولانا ظاهر شد تا او را از عالم عاشقی و مرتبۀ اولیاء واصل سوی عالم معشوقی برد. زیرا که از ازل گوهر آن دریا بود و موج مولانا از همه موج ها بیشتر شد.

و: علوم ظاهر و قیل و قال عقلی و نقلی حجاب چهرۀ مقصود است و آنچه خلاصۀ کار است به فكر و معرفت نخواهد روی نمودن، نظر و همّت شیخ کامل میباید و بس.

مولوی در این باره می‌فرماید:

چون تیمّم با وجود آب دان / علم نقلی با دم قطب زمان

***

خرده کاری های علم هندسه / یا نجوم و علم طب و فلسفه

کان تعلّق با همین دنییستش / ره به هفتم آسمان برنیستش

اینهمه علم بنای آخر است / که عماد بود گاو و استر است

بهر استیفای حیوان چند روز / خوانده علمش ابلهان بی فروز

علم راه حقّ و علم منزلش / صاحب دل داند آنرا با دلش

 

ز: اصل دین محبت حق است و جملۀ عمل ها برای آن است که آدمی را محبّت حاصل شود. محبّت بی عمل فائده دهد اما عمل بی محبّت سودی نبخشد.

 

ح: از شیخ کرامت های ظاهری نباید توقع داشتن. بزرگترین کرامت ها نزدیک کردن مرید است به خدا و با خبر ساختن او از اسرار غیب.

ط: حق تعالی بعضی روح ها را از ازل پاک آفرید و بعضی را ناپاک، زهد و صلاح این جهان بر روح های ناپاک عاریت است و هنگام اجل رنگ عارضی برود و ناپاکی باطن ظاهر شود و فسق و فجور هم بر روح های پاک عاریت است. هنگام اجل رنگ عاریت برود و پاکی ازلی آشکار گردد.

در بیان آن داستان که به شیوخ تهمت فسق و فجور می بستند، مولوی گفته است:

این نباشد ور بود ای مرغ خاک / بحر قلزم را ز مرداری چه باک

 

ی: این سخن که در افواه است که چون مرید شیخی شدی پس از او نشاید شیخی دیگر گرفتن، نزد اولیاء و اهل تحقیق خطاست.

شیخ نو گیر تا رهی از غم / تا شود قطره ات زدادش یم

نیک کن احتیاط در ره دین / هر خسی را بسروری مگزین

جوی از او بوی اولین شیخت/چون بیابی بود یقین شیخت

کوزه گر گشت آب جوی نگشت/می خور از آب صافیش چون کشت

(ص۱۲۸)

یا: هیچ عصر و زمانی از اولیاء خدا خالی نیست و تا جهان قائم است اولیاء حق دائم خواهند بود.

پس بهر دوری ولیی قائم است / تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حی قائم آن ولی است / خواه از نسل عمر خواه از علی است

(ج۲)

مولوی می گوید هر کسی که خوی پیغمبر دارد از نسل پیغمبر است خواه نسب ظاهری داشته باشد یا نداشته باشد پس آل نبی اعم از آل معنوی و صوری است.

هر کرا بینی ز کوثر سرخ رو / او محمّد خوست با او گیر خو (ج۵)

هست اشارات محمّد المراد/کُلّ گشاد اندر گشاد اندر گشاد

آن خلیفه زادگان مقبلش / زاده اندر عنصر آب و گلش

صد هزار آفرین بر جان او / بر قدوم دور فرزندان او

گر ز بغداد و هری با از ری‌اند / بی‌مزاج آب و گل نسل وی اند

شاخ گل هر جا که می‌روید گل است / خُمّ می‌هرجا که می‌جوشد مُل است

گر ز مغرب برزند خورشید سر / عین خورشید است نی چیز دیگر[۱]

مرغ جان ها را درین آخر زمان / نیست‌شان از همدگر يک دم امان

هم سليمان هست اندر دور ما / که دهد صلح و نماند جور ما

قول ان من امّةٍ را یادگیر / تا به الّا و خَلا فيها نذير[۲]

گفت خود خالی نبوده است امتی / از خلیفۀ حقّ و صاحب همّتی

هم سليمان است اکنون ليك ما / از نشاط دور بینی در عِمی

دور بینی کور دارد مرد را / همچو خفته در سرا کور از سرا

کور مرغانیم و بس ناساختيم / كان سلیمان را دمی نشناختیم

می کنیم از غایت جهل و عِمى / قصد آزار عزیزان خدا

مرغ که او بی‌این سلیمان می‌رود / عاشق ظلمت چو خفّاشی بود

با سلیمان خو کن ای خفّاش رد / تا که در ظلمت نمانی تا ابد[۳]

يب: شناختن اولیاء از شناختن خدا دشوارتر است.

يجـ: در هر دینی و آئینی نوعی از نماز و طاعت است و انبیاء هر کدام نماز را به صورتی آورند اما اولیاء نماز حقیقی را در صورت سماع و معارف از نظم و نثر به عالمیان رسانیدند. آنکه نمازشناس باشد حقیقت را در هر صورت بیابد.

يد: اصل در تحصیل فقر صحبت است. چون آن فوت شد به عمل مشغول باید شدن:

فقر را صحبت است معظم کار / نظر شیخ بخشدت دیدار (ص ۳۲۵-۳۲۴)

یه: نور حق در پیکر آدم خاکی تجلی می‌کند تا مردم را به راه راست بکشاند و در هر دور به شكلی می نماید. آنکه حق شناس باشد طین آدم او را از اسب نیفکند.

یو: اولیای خدا همه یک نوراند که به اشکال گوناگون ظهور می‌کنند و کثرت در مجالی است نه در متجلّی و این خود از باب اتحاد ظاهر با مظهر است نه بر سبيل حلول و تجسّد و امثال آن.

چشمی که نورشناس باشد شاه را در هر لباس بشناسد.

چون به صورت روی عدد باشند / چون به معنی رسی احد باشند

روحشان يک بود چو فصل بهار / جسمشان را درخت و برگ شمار

پس به جان کن نظر، مکن بر تن / خيمه اندر جهان وحدت زن (ص ۵۱-۵۰)

***

اولیاء بهر آن درین عالم / می رسند ای پسر ز کتم عدم

تا همه در وجود جود کنند / هیزم نفس را چو عود کنند

نیست دیگر اگر دگر گفتم / بهر صورت شمر دگر گفتم

روحشان چون بهار یکسان است/جسمشان در عدد چو اغصان است

(ص ۱۲۸-۱۲۷)

***

گر ز يك شمع بر شود صد شمع / در پی همدگر سراسر جمع

آخرین را تو اوّلینش دان / چون یک‌اند آندو بيخطا و گمان

همه را يك ببین به چشم خرد / تا ترا آن نظر ز جهل خرد

گرچه اندر شمار بسیاراند / شمع ها ليك يك صفت دارند

صور شمع رهزنان تواند/دشمن دین و عقل و جان تواند

(ص ۲۳۱)

مولوی عين شمس الدّین بود و باز شمس الدّین جامه بدل کرد و به صورت صلاح الدّین باز آمد و سپس در پیکر حسام الدّین ظهور کرد همچنین اولیاء همه مراتب ظهور يك نوراند. از این گونه تعبیرات هر کسی پیش خود چیزی تصور می کنند که سراسر پنداری بی‌بنیاد است.

یکی وحدت وجود[۴] و کثرت در وحدت می فهمد و یکی بر مقام مظهریت و تجلّی حمل می‌کند و دیگری حلول و اتحاد و آن دیگر تناسخ فرض می‌نماید. اما خود مولوی که استاد راه است پاره‌ای از این معانی را صریحاً و بعضی را به اشاره سخت انکار کرده است و بیاناتی دارد که فهمش جز بر رسیدگانی که سنخ اویند میسور نیست. یز: باطن دین در دست اولیائی است که مقامات شریعت و طریقت را پیموده و به حقيقت رسیده‌اند و مولانا بدین مقام واصل گشت در این مرحله که مزلّۀ اقدام است عین سخنان ولد نقل می‌شود:

سرور جمله چونکه مولاناست / موجش از بحر جان قوی تر خاست

پیش موج عظیم او امواج / بی‌اثر چون در آفتاب سراج

نامد اندر جهان چو مولانا / آشکار و نهان چو مولانا

وصف او در بیان کجا آید / بحر از ناودان چه بنماید

همه از عشق او پراکنده / خویش را در مهالك افکنده

دین و دنیای خویش داده بباد / در غم او که هرچه بادا باد

زاهدان گزیدۀ مختار / شده از عشق او همه خمّار

نی ز خمری که او بود زانگور / بل ز خمری که نام اوست طهور

صائمان جمله مَی خوران گشته / عوض ذكر شعر خوان گشته

نی چنان شعر كان مجاز بود / بلکه شعری که مغز راز بود

ظاهرش شعر و باطنش تفسیر / راه حق را در او بهین تقریر

رفته فکر بهشت و دوزخشان / ترس نی از صراط و برزخشان

زده بر نقد وقت صوفی وار / کرده با خلق نسیه را ایثار

عشق حق را گزیده بر همه چیز / از سر دید و غایت تمییز

سر دین‌اند اگرچه بی‌دین اند / بی‌حجابی همه خدا بین‌اند

دین مقبول حق خود ایشانراست/که حق آنرا بوصل خویش آراست

ظاهر دین اگرچه ترك كنند / دان که از قشر سوی مغز تنند

قشر دین عاقبت شود لاشی / مغز دین تا ابد بماند حي

چونکه آن قوم این گزین کردند / خلق گفتند ترک دین کردند

کی کند فهم خلق ظاهر بین / باطن دین اولیای گزین

همه گفته ز کوتهی نظر / اولیای کبار را کافر

تا تو مرهون نقش دین باشی/مست نقشی نه مست نقاشی

تا نبخشد خدا ترا این درد / فهم این قوم چون توانی کرد

عین اخلاص گشته‌اند و فزون/عقل کل را نهفته زیر جنون

نقش دین هشته جان دین گشته/نزد صاحبدلان گزین گشته

نبرد هیچ از گزیدۀ او/صد چو عطّار و چون سنائی بو (ص ۲۵۶-۲۵۵)

———————

[۱] . (ج۶)

[۲] . اشاره است به آیۀ قرآن: وَ إن اُمةٍ اِلّا خَلا فيها نَذير. سورۀ فاطر (۳۵) آیۀ ۲۴

[۳] . دفتر دوم ص ۸۵-۸۳ چاپ هند

[۴] . برای توضیح بیشتر رجوع شود به تتمۀ مقدمه

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *