مقدمه ولد نامه – سرگذشت مولانا و خانواده و یارانش

چنانکه از این کتاب بر می‌آید مطالب تاریخی بسیار مهم که سلطان ولد در این کتاب آورده و ارزش حقیقی این مثنوی برای آنهاست در ضمن مطالب عرفانی پراکنده است. آنچه را که ولد دربارۀ سرگذشت پدر و جدّش و اصحاب و یاران آنها به نظم و نثر گفته است اگر از مطالب عرفانی و مسلکی جدا ساخته پهلوی یکدیگر بیندازیم قدیم ترین و صحیح ترین اسناد تاریخی است که به اختصار اما با نهایت صحّت و اعتبار دربارۀ مولانا و خانواده و همکیشان وی نگاشته شده است و آن را اساس و مبنای اصلی برای تحقیقات و تتبّعات دیگر باید قرار داد.

نگارنده خلاصۀ مطالب تاریخی را بیرون کشیده و ترتیبی داده و هرچه از این کتاب بر می‌آید اینجا بدون کم و زیاد نقل کرده است، تا آنان که حوصلۀ خواندن همۀ کتاب و جستجو کردن اسناد تاریخی را از خلال مطالب پراکنده ندارند به محتویات این منظومه و آنچه از نظر تاریخی در بردارد تا اندازه‌ای پی ببرند و برای اینکه کمتر محتاج به نقل کردن اشعار و نوشته‌های ولدنامه و باعث افزایش حجم کتاب شود، برای مطالب تاریخی و همچنین مطالب دیگر فهرستی ترتیب داده و در پایان این مقدمه آورده است تا خوانندگان به عین عبارات ولد با شمارۀ صفحات راهنمائی شوند.

۱- بهاء الدّين ولد پسر مولانا

بهاءالدّين محمّد ولد پسر حسین بلخی معروف به مولانای بزرگ ملقب به سلطان العلماء پدر بر پدر از مردم بلخ و جملۀ اجدادش از مشایخ کبار و بزرگان آن دیار بودند.

نژادش به ابوبکر صدیق می‌پیوست. در فتوی و تقوی مثل و مانند نداشت.

لقبش بد بهاء دین ولد / عاشقانش گذشته از عد و حد
جمله اجداد او شیوخ کبار / همه در علم و در عمل مختار
اصل او را نسب ابوبکری / زآن چو صدیق داشت او صدری
مثل او کس نبود در فتوی / از فرشته گذشته در تقوی
بوحنیفه اگر بدی زنده / بر در او ز جان شدی بنده
فخر رازی و صد چو بوسينا / چه زدندی بپیش آن بینا (ص۱۹۰)
بود از شهر بلخ اباً عن جد / در فضیلت نداشت عدّ و نه حد (۲۱۹)

در روزگار سلطان محمد خوارزمشاه (متوفی ۶۱۷) در بلخ می‌زیست. به علتی از سلطان و مردم بلخ برنجید و از بلخ به عزم سفر حجاز بیرون رفت. پس از زیارت کعبه و گزاردن مناسک حج به کشور روم رفت و از همۀ شهرها قونیه را برگزید و همانجا اقامت جست. مردم قونیه از زن و مرد و پیر و جوان بدو روی و به ارادتش گردن نهادند و از جان و دل به وی
بگرویدند. بهاء الدّین در کار رفتن از بلخ بود که خبر هجوم تاتار برسید:

بود در رفتن و رسید خبر / که از آن راز شد پدید اثر

 کرد تاتار قصد آن اقوام / منهزم گشت لشکر اسلام (ص ۳۲۰)

آمد از کعبه در ولایت روم/ تاشود اهل روم ازو مرحوم

از همه ملک روم قونیه را / برگزید و مقیم شد آنجا (ص ۱۹۳)

گشت سلطان علاءدین چون دید / روی او را به عشق و صدق مرید (ص ۱۹۴)

پس از مهاجرت بهاءالدّین از بلخ قوم تاتار آمدند و بر بلخ و دیگر بلاد اسلام بتاختند و دولت خوارزمشاه را برانداختند.

بهاء ولد در قونیه به نشر معارف ظاهر و باطن اشتغال داشت و سلطان علاءالدّین (یعنی علاءالدّین کیقباد سلجوقی ۶۳۴-۶۱۷) مرید وی گردید و بدو بگروید تا حدّی که در بیماری بهاءالدّین نذر و نیاز و عهد و پیمان می کرد و می گفت اگر مولانا بهبودی یافت پادشاهی را به وی باز خواهم گذاشت و مولانا می فرمود اگر این مرد راست می گوید به یقین وقت رحلت ما رسیده است. چرا که جمع سلطنت ظاهر و باطن در یک تن صلاح عالم نیست. بهاءالدّین در قونیه به بستر بیماری افتاد و همانجا درگذشت. مردم قونیه در عزای او رستخیز برپا کردند. سلطان علاءالدّین هفت روز برننشست و عزاداری کرد و یک هفته در مسجد جامع خوان نهاد و مال ها به فقرا بخش کرد و مردم قونیه نیز مال ها بخش کردند. بنابر آنچه گفتیم مهاجرت بهاءالدّین ولد از بلخ در گیراگیر هجوم مغول به مملکت خوارزمشاه یعنی حدود سال ۶۱۶ بوده است. در سال بعد بلخ به دست مغولان افتاد و ورود بهاءالدّین را به قونیه هم در این سال یعنی ۶۱۷ نوشته اند وفات بهاءالدّین به نوشتۀ مقدمۀ مثنوی که پیش گفتیم روز جمعۀ ۱۸ ربیع الاخر ۶۲۸ بوده است. اما گفتار ولد (ص ۱۹۴-۱۹۳) در این باره است که چون بهاءالدّین به قونیه آمد مردم شهر از پیر و جوان و زن و مرد روی بدو نهادند و چون چند روزی بر این نسق گذشت همۀ مردم از خرد و کلان ارادتمندان او شدند و بعد از این هم سلطان علاءالدّین به امرا و بزرگان به زیارت وی آمدند و سلطان چون او را بدید از روی صدق مرید او گردید و از وعظ او حیران شد و از وی کرامت ها مشاهده کرد و پیوسته با خواص و نزدیکان خویش مولانا را می ستود و می گفت که وی به حقیقت ولی خداست.

بعد دو سال[۱] از قضای خدا / سر ببالین نهاد او ز عنا

و پس از چندی که در بستر بیماری بود رحلت فرمود. اگر وفات بهاءالدّین را در ۶۲۸ درست بدانیم این دو سال ظاهراً نه با اقامت بهاءالدّین در قونیه و نه با مت ارادت سلطان علاءالدّین هیچ کدام سازگار نیست. زیرا بهاءالدّین چنانکه از صریح گفتار ولد بر می آی در کار رفتن از بلخ بود که خبر هجوم تاتار برسید (یعنی حدود سال ۶۱۶) و از بلخ به سفر مکه رفت و از حجاز یک سر به روم آمد و در قونیه اقامت جست و مردم به زیارتش شتافتند و به ارادتش گرائیدند و چند روزی بر این روش بگذشت و سپس سلطان علاء الدّين هم به زیارت او رفت و به راستی مرید او گردید.پس میان مهاجرت از بلخ تا آمدن به قونیه ۱۰ سال طول کشید تا در ۶۲۶ به قونیه آمده و پس از دو سال در ۶۲۸ فوت شده باشد و همچنین میان وارد شدن به قونیه تا ارادت علاء الدّین کیقباد سلجوقی اینقدر سال فاصله نبود تا از مدت ارادتش دو سال گذشته و بهاءالدّین در ۶۲۸ در گذشته باشد. اگر نسخۀ (بعد دو سال) را صحیح بدانیم و ظاهر گفته‌های ولد را دربارۀ بهاء الدّين مأخذ قرار بدهیم باید بگوئیم وفات بهاءالدّین در حدود ۶۱۸-۶۱۹ واقع شد نه در ۶۲۸. اما با دیگر گفتارهای خود ولد دربارۀ برهان محقق و غیره که بعد از این نقل خواهد شد همان سنۀ ۶۲۸ درست می‌نماید. در مقدمۀ مثنوی می نویسد مادر بهاءالدّين ولد دختر پادشاه خوارزم بود و ملکه خاتون نام داشت. آوازۀ کرامات بهاءالدّين همه جا پیچید و بعضی حکما و علما مانند: فخر رازی و قاضی زین فزاری و رشید قبائی و غیر هم در حق وی سخنها گفتند و خاطر پادشاه را بر او شوریدند. در تاریخ ۶۰۵ بهاء الدين ولد بر سر منبر دائماً فخر رازی و محمد خوارزمشاه را مبدع خطاب می‌کرد. علما در تحريك پادشاه جهد کردند که بهاءالدّين ولد تمامی خلق را به خود راست کرده است و ما و شما را اعتباری نمی‌نهد. خوارزمشاه قاصدی فرستاد که حضرت سلطان العلماء بلخ را قبول کند و دستوری دهد تا ما به اقلیم دیگر رویم که دو پادشاه در يك اقليم نگنجد. بهاءالدّین جواب داد که ملك دنیا را اعتباری نیست ما سفر کنیم. پس از چندی بهاءالدّین از بلخ به بغداد شد و آنجا با شیخ شهاب الدّین سهروردی دیدار نمود و از راه کوفه سوی کعبه رفت و پس از زیارت کعبه به دمشق رسید. اهل شام خواستند وی را نگاه دارند قبول نکرد و از دمشق به روم آمد و در شهر لارنده از توابع قونیه چند سال اقامت نمود و آنجا دختر خواجه لالای سمرقندی را که گوهر خاتون نام داشت به پسرش مولانا جلال الدّین محمد داد و سلطان ولد و علاء الدّين محمّد از آن زن بودند ولادت سلطان ولد همانجا در سال ۶۲۳ اتفاق افتاد و به حدی شبیه پدر بود که در هر مجلس آنها را برادر می‌پنداشتند. جامی در نفحات الانس شرحی راجع به مسافرتهای بهاء ولد بعد از مهاجرت از بلخ نوشته است که این قسمتش از حقیقت دور نمی‌نماید. می گوید بهاءالدّين ولد هفت سال در شهر لارنده[۲] بود و همانجا مولانا جلال الدّین در ۱۸ سالگی کدخدا شد و سلطان ولد در ۶۲۳ تولّد بافت و بعد از آن سلطان ایشان را از لارنده به قونیه[۳] استدعا کرد و بهاءالدّين آنجا به جوار رحمت حق پیوست. مولوی در سال ۶۲۲ حدود ۱۸ سال داشت و درست می‌آید که وی در این سال زن گرفته و در سال بعد فرزندی پیدا کرده باشد. بنابراین دو روایت، معلوم می‌شود که مولانای بزرگ در سال ۶۲۳ که تولد سلطان ولد است در شهر لارنده از توابع قونیه بوده است. پس اگر این روایتها را صحیح بدانیم باید بگوئیم بهاءالدّین پس از مهاجرت از بلخ و سفر مکه به روم آمده و چند سال در لارنده و دو سال آخر عمر خود را در خود قونیه بسر برده است و گفتۀ ولد (بعد دو سال از قضای خدا) هم درست می‌آید. یعنی پس از دو سال اقامت در خود قونیه بدرود زندگانی گفت و اینکه چرا سلطان ولد متعرض این قسمتها نشده و چنان وانموده است که بهاءالدّين پس از سفر مکه یکسر به قونیه آمد، شاید قونیه و لارنده را که از توابع آن است از هم جدا ندانسته یا به این مطالب نظر نداشته یا درست واقف نبوده این ها احتمالاتی است که به ذهن می‌آید و حقیقتش درست معلوم نیست و اگر روایت جامی و مقدمه مثنوی را صحیح ندانیم و بگوئیم که بلافاصله از مکه به قونیه آمد و چیزی نگذشت که سلطان علاءالدّین کیقباد جزو ارادتمندان او گردید احتمال توان داد که در نسخه تحریف و (دو) به جای (ده) نوشته شده باشد و صحیح این است که (بعد ده سال از قضای خدا). بعنی بهاءالدّین در ۶۱۶ مهاجرت کرد و در۶۱۷-۶۱۸ وارد قونیه شد و حدود ۱۰ سال آنجا بوده و در ۶۲۸ در گذشت والله العالم.

——————

[۱] . در یک نسخه کهنۀ دیگر که تاریخش از قرن هشتم پایین نمی آید و تازگی آقای حاج محمد آقا نخجوانی تبریزی به دست آورده است نیز (بعد دو سال) است (جلال همائی)

[۲] . لارَنده که به نام (قَرَه مان) معروف تر است قصبه ای است مهم از توابع قونیه در ۵/۹ فرسخی جنوب شرقی شهر قونیه که خرابه های قدیمی فراوان دارد: رجوع شود به قامس الاسلام

[۳] . قونیه نام ولایتی است وسیع در وسط آناتولی به ارتفاع ۵۳۳ متر از سطح دریا به فاصلۀ ۷۵ فرسخ (=۴۵۰ کیلومتر) جنوب شرقی استامبول که در حدود یک کرور جمعیت دارد و در تمام ایالت ۴۴ جامع و ۱۴۷ مسجد و ۴۲ مدرسه و پنج کتابخانۀ عظیم است. شهر قونیه پایتخت سلاجقۀ روم بوده و معروف است که سور و خندق آن را علاءالدّین کیقباد ساخت. عمدۀ اهمیت این شهر فعلاً به واسطۀ مقبره مولوی و کتابخانه و موزه عظیم آنجاست: قاموس الاعلام

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *