مقدمه ولد نامه – نظم این مثنوی

این مثنوی را در منظومات فارسی با الهی نامه یا حدیقۀ سنائی که ولد بدان نظر داشته است به هیچ وجه همسنگ نمی توان شمرد. اما در نظر شعری از آثار عطّارش هم نمی توان پست تر دانست و سبکش اتفاقاً به سبک عطّار بسیار شبیه است. اشعار سست و قوافی ناتندرست در این مثنوی فراوان است اما شعرهای محکم و پر معنی هم در میان آن ها یافته می شود که حاکی از طبع پخته و سلیقۀ هموار است. چنانکه به نظر نگارنده رسید در نیمۀ دوم این مثنوی اشعار خوب و استوار بیشتر از نیمۀ اول است. گوئی طبع ولد به ساختن مثنوی آشنا نبوده و هر قدر پیش آمده نیرو گرفته و قوی تر گشته
است: در میان اشعارش جای جای ابیات عربی دارد که چندان محکم و دلپسند نیست و از آن نامطبوع تر نزدیک یک صد بیت ترکی در اواخر کتاب است که خود نیز از آن ها بیزار بوده و گفته است:

«بگذر از گفت ترکی و رومی».
سلطان ولد در وصف اولیاء می گوید:
وین ز بسیار اندکی گوید / چون سوی شعر و قافیه پوید (ص۵۵)
و در جای دیگر می گوید: برخی که میل به دواوین انوری و ظهیر فاریابی و امثال آن ها دارند اهل این عالم اند و آن ها که مایل به دیوان سنائی و عطّار و فوائد مولانا هستند اهل دل و اولیاء حقند (ص ۲۱۳) و در دیگر جای می گوید: شعر اولیاء همه تفسیر است به خلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفته اند و از مبالغه های دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت است و خود نمائی (ص ۵۴) و جای دیگر می گوید: اولیای خدا نماز حقیقی را در صورت سماع و معارف از نظم و نثر به عالمیان رسانیدند (ص ۹۱) و نیز می گوید: سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی می نماید. آنچه در اندرون است عظیم با گشاد و بسیط است و چون در عبارت نثر می‌آید تنگ میگردد و چون در نظم می‌آید تنگتر می‌شود(ص ۱۷) ولد خود خواسته است که شعرش به شعر اولیاء مانند باشد نه به شعر شعرا همچون ظهیر و انوری و از این جهت خود را چندان مقید به ساختن الفاظ نساخته و تنها غرضش تفهیم و ادای معانی بوده است.

در آوردن قوافی، واو و یاء معروف و مجهول و یاء معرفه و نکره را درست رعایت کرده است و جائی که رعایت این دو قاعده نشده باشد با نظر اجمالی به چشم نگارنده بر نخورد و اگر باشد نادر و در حکم معدوم است. دال و ذال فارسی و عربی را غالباً رعایت و در بعض اشعار بی‌اعتنائی کرده است مثل:

با بود آفتاب و چرخ کبود / هست حق را خلیفه ای موجود (ص ۳۲۷)

هیچ کس با مقام او نرسید / اوست تنها در آن مقام فرید (ص۳۸۹)

گشت سلطان علاء دین چون دید / روی او را به عشق و صدق مريد (ص ۱۹۴)

اما حرف قید گوئی اصلاً در قید نبوده و اختلاف آن را هم با نزديك بودن و هم دور بودن مخارج حروف همه جا روا داشته است.

اختلاف حرف قید با قرب مخرج:

تا رسیدند در جزيرۀ بحر / برعمارت بزرگ همچون شهر (ص ۲۶)

بود این گفت راست بی‌سهوی / کشف‌تر گردد ار شود محوی (ص ۲۳۴)

اینگونه اختلاف قید را فردوسی در وحی با نهی، و سعدی نیز در بحر با شهر روا داشته‌اند.

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی / خداوند امر و خداوند نهی

فردوسی

چه کوه و چه دریاچه برّ و چه بحر / همه روستای‌اند و شیراز شهر

سعدی

اختلاف حرف قید با بعد مخرج که اساتید شعرا کمتر دارند در این مثنوی مثال فراوان دارد:

با چنان حشمت و بزرگی خضر / که غلامش بدند مهر و سپهر (ص ۴۱)

غیر او را نجوید اندر دهر / گرچه باشد فريد و زبدۀ عصر (ص ۴۳)

نیکوان با هزار رغبت و طوع / می کنند و بدان ز حرص و ز طمع (ص ۲۲۵)

گفتیم که در میان اشعار او گاهی شعرهای نسبت پخته و سنجیده بافته می‌شود. محض نمونه به چند مثال با اشاره به صفحات کتاب قناعت می کنیم:

همگان بر مثال تاب خوریم / گر به صورت اسیر خواب و خوریم

با هما بی‌گمان هما پرّد / زاغ با طوطیان کجا پرّد (ص ۳۰۸)

همچنین شیخ در تو برتابد / آنقدر کاندرونت برتابد (ص ۳۰۹)

پس بهین را گزین که به باشی / پهلوی مه نشین که مه باشی (ص ۳۱۶)

هیچ شیری مجو ز روباهان / مطلب رهبری ز گمراهان (ص ۳۵۶)

روح و حیی طلب جو می طلبی / همچنان که حسام دین چلبی (ص ۲۸۴)

تا که افلاك و چرخ گردان‌اند / دان که حق را گزیده مردان‌اند

دائماً باش طالب ایشان / جان فدا کن برای درویشان

هر که جوینده است یابنده است / شاه دانش اگرچه چون بنده است (ص ۳۲۹)

كام های جهان فریبنده است / رهزن میر و خواجه و بنده است

همه چون مرغ مانده در دامش / همه بی‌کام از پی کامش

سحر دارد قوی و گیرنده / کو کسی که او نشد پذیرنده

بر نیاید به حیله با او کس / چه زند پیش چنگ باز، مگس (ص ۳۴۴)

تن بهانه است بین در او جان را / نگر از باد، گَرد گردان را

عاقل از گَرد، باد را بیند / بر دلش هیچ گرد ننشیند (ص ۲۲۶)

شاه حق است در لباس بشر / نیست پوشیده زو نه خیر و نه شر (ص ۳۷۸)

در جهان شب آنکه دیده ور است / دیده حق را اگرچه در بشر است (ص ۳۷۹)

تن خود را چو آبگینه شمر / که از او می کنی همیشه نظر

لاجرم جز عدد نمی‌بینی / گاه در کفر و گاه در دینی

پرده جسم است ورنه خود دلدار / هست با تو همیشه مونس و یار (ص ۳۸۶)

هر کجا رو کنی بود رویش / همه عالم پر است از بویش

در کف دست او تو بی‌خبری / ز ابلهی هر طرف همی ‌نگری

زان شکر پُر همیشه همچو نئی / حاضر است آب ليك تشنه نئی

پس برو عشق جوی از دل و جان / ورنه معشوق ظاهر است و عیان

پر و بال است مرغ جان را عشق / نردبان است آسمان را عشق (ص ۳۸۷)

بالجمله سلطان ولد خواست از الهی نامه بعنى حديقة الحقيقه سنائی تقلیدی کند. اما از عهده بر نیامد. پس از او در قرن هشتم “اوحدی اصفهانی” هم مثنوی جام جم را به تقلید حديقه ساخت وی هم در این میدان سمندی بناخت اما گوئی نبرد. اشعاری که از دیگران در این کتاب آمده است:

سلطان ولد در این کتاب ۱۵ بیت از مولانا و سنائی و دیگران به تمثیل آورده است. از مثنوی مولانا:

خوشتر آن باشد که سر دلبران / گفته آید در حدیت دیگران (ص ۳)

هر که بر هستی حق جوید دلیل / او زیانمند است و اعمى و ذلیل (ص۵)

تا دل اهل دلی نامد بدرد / هیچ قومی را خدا رسوا نکرد (ص ۱۹۲)

مادح خورشید مدّاح خود است / که دو چشمم روشن و نامرمداست

ذمّ خورشید جهان ذمّ خود است / که دو چشمم کور و تاريك و بد است
(ص ۲۴۳)

از غزلیات مولانا:

بنمودمی ‌نشانی ز جمال او ولیکن / دو جهان به هم برآید سرشور و شر ندارم
(ص ۱۷۴)

از اشعار عربی مولانا در وصف شمس تبریزی:

طيور الضحى لاتستطيع شعاعه / فكيف طيور الليل تطمع ان ترى (ص ۲۸۶)

از سنائی:

آسمان هاست در ولایت جان / کار فرمای آسمان جهان (ص ۱۰)

کی بود ما ز ما جدا مانده / من و تو رفته و خدا مانده (ص ۲۰۷)

تو جانی و انگاشتستی که جسمی / تو آبی و پنداشتستی سبوئی (ص ۲۲۷)

از حسام الدّین در خواب:

و هر که راهست دین این را دید / که برین نظم نیست هیچ مزيد (ص ۳۹۳)

از دیگران:

مقصود ز عالم آدم آمد / مقصود ز آدم آندم آمدا (ص۳)

فانی ز خود و بدوست باقی / این طرفه که نیستند و هستند (ص ۲۳)

دیوانه کسی بود که او روی تو دید / وانگه ز تو دور ماند و دیوانه نشد (ص۲۱۱)

تا بدانجا رسید دانش من / که بدانسته‌ام که نادانم (ص۲۱۱)

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *