مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۸۳ – قِصّه آن آبگیر و صَیّادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیمْ عاقل و آن دِگَر مَغرور و اَبْلَهِ مُغَفَّل لاشَی و عاقِبَتِ هر سه
۲۲۰۱ | قِصّهٔ آن آبگیراست ای عَنود | که دَرو سه ماهیِ اِشْگَرف بود | |
۲۲۰۲ | در کَلیله خوانْده باشی لیکْ آن | قِشْرِ قِصّه باشد و این مَغْزِ جان | |
۲۲۰۳ | چند َصیّادی سویِ آن آبگیر | بَرگُذشتند و بِدیدَند آن ضَمیر | |
۲۲۰۴ | پَس شِتابیدَند تا دامْ آوَرَند | ماهیانْ واقِف شُدند و هوشْمَند | |
۲۲۰۵ | آن کِه عاقل بود عَزْمِ راه کرد | عَزْمِ راهِ مُشکلِ ناخواه کرد | |
۲۲۰۶ | گفت با اینها ندارم مَشورت | که یَقین سُستَم کُنند از مَقْدُرَت | |
۲۲۰۷ | مِهْرِ زاد و بوم بر جانْشان تَنَد | کاهِلیّ و جَهْلَشان بر من زَنَد | |
۲۲۰۸ | مَشورت را زندهیی باید نِکو | که تورا زنده کُند وان زنده کو؟ | |
۲۲۰۹ | ای مُسافر با مُسافر رایْ زَن | زان که پایَت لَنْگ دارد رایِ زن | |
۲۲۱۰ | از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بُگْذَر مَایست | که وَطَن آن سوست جانْ این سویْ نیست | |
۲۲۱۱ | گَر وَطَن خواهی گُذر آن سویِ شَط | این حَدیثِ راست را کَم خوان غَلَط |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!