مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۰۱ -قَوْلُهُ عَلَیْهِ السَّلام مَن بَشَّرَنی بِخُروجِ صَفَرٍ بَشَّرْتُهُ بِالْجَنَّةِ
۲۵۸۴ | اَحمَدِ آخِرْ زمان را اِنْتِقال | در رَبیع اَوَّل آید بیجِدال | |
۲۵۸۵ | چون خَبَر یابد دِلَش زین وَقتِ نَقْل | عاشقِ آن وَقت گردد او به عقل | |
۲۵۸۶ | چون صَفَر آید شود شاد از صَفَر | که پَسِ این ماه میسازم سَفَر | |
۲۵۸۷ | هر شبی تا روزْ زین شوقِ هُدی | ای رَفیق راهِ اَعْلی میزَدی | |
۲۵۸۸ | گفت هر کَس که مرا مُژده دَهَد | چون صَفَر پای از جهانْ بیرون نَهَد | |
۲۵۸۹ | که صَفَر بُگْذشت و شُد ماه رَبیع | مُژدهوَرْ باشم مَر او را و شَفیع | |
۲۵۹۰ | گفت عُکّاشه صَفَر بُگْذشت و رفت | گفت که جَنَّت تو را ای شیرِ زَفْت | |
۲۵۹۱ | دیگری آمد که بُگْذشت آن صَفَر | گفت عُکّاشه بِبَرد از مُژده بَر | |
۲۵۹۲ | پَس رِجال از نَقْلِ عالَم شادمان | وَزْ بَقایَش شادمانْ این کودکان | |
۲۵۹۳ | چون که آبِ خوش ندید آن مُرغِ کور | پیشِ او کوثر نِیایَد آبِ شور | |
۲۵۹۴ | همچُنین موسی کِرامَت میشِمُرد | که نگَردد صافْ اِقْبالِ تو دُرد | |
۲۵۹۵ | گفت اَحْسَنْت و نِکو گفت وَلیک | تا کُنم من مَشورت با یارِ نیک |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!