مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۸۸ – حکایت در بیان توبهٔ نصوح که چنانک شیر از پستان بیرون آید باز در پستان نرود آنک توبه نصوحی کرد هرگز از آن گناه یاد نکند به طریق رغبت بلک هر دم نفرتش افزون باشد و آن نفرت دلیل آن بود که لذت قبول یافت آن شهوت اول بیلذت شد این به جای آن نشست نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نجویی زو نکوتر وانک دلش باز بدان گناه رغبت میکند علامت آنست که لذت قبول نیافته است و لذت قبول به جای آن لذت گناه ننشسته است سنیسره للیسری نشده است لذت و نیسره للعسری باقیست بر وی
۲۲۲۸ | بود مَردی پیش ازین نامَش نَصوح | بُد زِ دَلّاکی زَنْ او را فُتوح | |
۲۲۲۹ | بود رویِ او چو رُخْسارِ زَنان | مَردی خود را هَمیکرد او نَهان | |
۲۲۳۰ | او به حَمّامِ زنان دَلّاک بود | در دَغا و حیله بَسْ چالاک بود | |
۲۲۳۱ | سالها میکرد دَلّاکیّ و کَس | بو نَبُرد از حال و سِرّ آن هَوَس | |
۲۲۳۲ | زان که آواز و رُخَش زَنوار بود | لیکْ شَهْوت کامِل و بیدار بود | |
۲۲۳۳ | چادَر و سَربَند پوشیده وْ نِقاب | مَردِ شَهْوانی و در غُره یْ شَباب | |
۲۲۳۴ | دخترانِ خُسروان را زین طَریق | خوش هَمیمالید و میشُست آن عَشیق | |
۲۲۳۵ | توبهها میکرد و پا دَر میکَشید | نَفْسِ کافِرْ توبهاَش را میدَرید | |
۲۲۳۶ | رَفت پیشِ عارفی آن زشتْکار | گفت ما را در دُعایی یادْ دار | |
۲۲۳۷ | سِرّ او دانِسْت آن آزادْمَرد | لیک چون حِلْمِ خدا پیدا نکرد | |
۲۲۳۸ | بَر لَبَش قُفل است و در دلْ رازها | لَب خَموش و دلْ پُر از آوازها | |
۲۲۳۹ | عارفان که جامِ حَق نوشیدهاند | رازها دانِسْته و پوشیدهاند | |
۲۲۴۰ | هر کِه را اَسْرارِ کار آموختند | مُهر کردند و دَهانَش دوختند | |
۲۲۴۱ | سُست خندید و بِگُفت ای بَدنَهاد | زان که دانی ایزَدَت توبه دَهاد |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!