شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۰۲ – تفسیر دعای آن دو فرشته که هر روز بر سر هر بازاری منادی میکنند
گفت پیغمبر که دایم بهر پند | دو فرشتهی خوش منادی میکنند | |
کای خدایا منفقان را سیر دار | هر درمشان را عوض ده صد هزار | |
ای خدایا ممسکان را در جهان | تو مده الا زیان اندر زیان | |
ناظر است به حدیث شریف: ما من یوم یصبح العباد فیه الا ملکان ینزلان فیقول احدهما اللَّهم اعط منفقا خلفا و یقول الاخر اللَّهم اعط ممسکا تلفا. (هیچ روز نیست که بندگان خدا بصبح در آیند مگر آن که دو فرشته از آسمان فرود میآیند، یکی میگوید خدایا بخشندگان را عوض ده و آن دیگری میگوید خدایا مردم زفت را تباهی مال ده) احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۲٫
ای بسا امساک کز انفاق به | مال حق را جز به امر حق مده | |
تا عوض یابی تو گنج بیکران | تا نباشی از عداد کافران | |
کاشتران قربان همیکردند تا | چیره گردد تیغشان بر مصطفا | |
امساک: نگهداری مال و خرج نکردن آن، سجیهای که آدمی را از صرف مال در حقوق الهی مثل زکات و خمس و یا حقوق اخلاقی مانند رعایت زن و فرزند و آنچه مستحب است، باز دارد و بدین معنی مرادف بخل است در تعبیرات محدثین.
انفاق: صرف کردن مال است در محل معقول و مشروع. مقابل:
اسراف و تبذیر.
شرط صحت و حسن هر عملی خواه از جنس عبادات و خواه از نوع معاملات باشد آن است که عمل مطابق اصول و روش عقلا و موافق شریعت و در محل و بهجای خود انجام گیرد فیالمثل اگر کسی نماز صبح را سه رکعت بخواند آن نماز باطل است و اگر مال خویش را به کسی دهد که بهقصد خودکشی و یا کشتن دیگران زهر میخرد، آن بذل و انفاق ناپسند و نامشروع است پس امساکی که به حکم اصول و در جای خود باشد از انفاق ناموجه و نامشروع بهتر است، دلیل مولانا آن است که اموال ملک خداست بدان جهت که مادهی آن به آفرینش وی وجود یافته است و تحصیل آن موقوف است بر قدرتی که او به بندگان خود میدهد، در قرآن کریم آمده است: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ. (و از آن مال که خدا شما را در تصرف آن خلیفهی خود کرده است انفاق کنید) الحدید، آیهی ۷٫
تصرف در ملک و مال غیر باید به میل و دلخواه او باشد بنابراین، مال را باید مطابق امر خدا یا ولی خدا صرف کنیم، علاوه بر آن که مال قوام و پایهی معیشت است و کسی که قدر مال را نداند و بیمورد خرج کند از جملهی سفهاست و نیز مقصود از تبذیر و اسراف، خرج کردن مال است در غیر محل خود. آنگاه انفاق نابجا را مثل میزند به عمل کافران قریش در جنگ بدر که روزی ده شتر قربانی میکردند تا بر پیغمبر (ص) ظفر یابند، تفصیل آن را بهزودی خواهیم گفت.
امر حق را بازجو از واصلی | امر حق را درنیابد هر دلی | |
واصل: کسی است که از خود رسته و به حق پیوسته باشد بنابراین، وصل:
نهایت سیر الی اللَّه است که سالک مراحل سلوک را به پایان رسانیده و از صفات بشری پاک شده است، کسی که از غیر خدا گسیخته باشد. بعضی گفتهاند وصل: آن است که بنده از اوصاف خود فانی و به اوصاف حق باقی شود، بهموجب این تعریف، وصل، از مراتب سیر فی اللَّه است و «واصل» کسی است که متحلی به اوصاف و اسماء الهی باشد. «اندکترین وصال، دیدن بنده است خدای را به چشم دل اگرچه باشد آن وصال و دیدن از دور و این دیدن از دور اگر پیش از رفع حجاب است، محاضره گویند و اگر بعد از رفع حجاب است، مکاشفه گویند و مکاشفه بیرفع حجاب نبود بعد آن که رفع حجاب کند در دل بالیقین بداند که خدای هست با ما حاضر و ناظر و شاهد، این را نیز ادنی وصال گویند و اگر بعد رفع حجاب و کشف چون تجلی ذات شود در مقام مشاهدهی اعلی درآید، این را اعلی وصال گویند.» اصطلاحات الصوفیة، در ذیل: وصل. کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: وصال.
بهموجب اصول صوفیان، سالک در جزئیات امور خود باید به شیخ و پیر خود مراجعه کند و از او دستور بگیرد، اطاعت امر، شرط اصلی سلوک است، شرطی که بههنگام بیعت، مریدان تعهد میکنند و تا دم مرگ به رعایت آن، مکلف هستند، دلیل این مطلب آن است که احوال و اخلاق و اعمال انسان از متشابهات است و بسا کسا که عملی به ظاهر نیک انجام میدهد و آن سبب وبال اوست بدان سبب که ریشهی خودخواهی در وجود او سخت نیرومند ولی پنهان است و این عمل نیک عجب و خودپسندی وی را برمیانگیزد و بمخاطره عظیم میافکند، در مورد چنین کسی ترک آن عمل، مطلوبتر است و ای بسا کس که کاری به ظاهر زشت میکند و آن سبب بیداری او میشود و از آن کار زشت نتیجهی مطلوب بهدست میآرد بدان جهت که قهر نفس و شکست زندان هوی موقوف بر آن بوده است، در علم اخلاق و مبانی شریعت، امراض نفسانی و داروی آنها را وصف کردهاند اما تشخیص مرض و تعیین دوا و مقدار آن بر عهدهی طبیب الهی است همچنانکه در کتب طب جسمانی، امراض بدن و علاج آنها را یاد میکنند لیکن آنها بدون وجود طبیب حاذق فایده نمیبخشد، علاج امراض قلب و باطن بهوسیلهی کتب اخلاق همچنان است که بیماری از روی کتابهای طب خود را درمان کند، رجوع به علمای اخلاق و علوم ظاهر که فاقد عمل هستند همان حکم دارد که مریضی معالجهی خود را از داروساز، طلب کند، در مورد انفاق و امساک میتوان گفت که اگرچه موارد آن بهموجب گفتهی علمای اخلاق و اهل ظاهر روشن است ولی نیت کسی که انفاق میکند و نتیجهای که از آن میخواهد بگیرد و جهتی که مال در آن صرف میشود، درخور ملاحظه و رعایت است، مادهی نفاق دیر گسل که در سرشت غالب خلق، زیرکانه عمل میکند گاه چنان خود را در پردهی نیکو کاری و خیر اندیشی نهان میدارد که انسان خود نیز، زرق و تزویر آن را باز نمیشناسد، بد میکند و پندارد که خوب میکند، کژ میرود و گمان میبرد که به راه راست رفته است، بدین نظر، صوفیان اطاعت امر ولی را بر اصحاب بدایت و نو عهدان سلوک، لازم و فریضه میدانند، اطلاع بر امر حق از طریق علوم رسمی، کفایت نمیکند، ادارک حقیقی ضرور است و آن کار دلی است که منازل را بقدم صدق پیموده و بر مکاید نفس، وقوف تمام یافته باشد.
چون غلام یاغیی کاو عدل کرد | مال شه بر باغیان او بذل کرد | |
در نبی انذار اهل غفلت است | کان همه انفاقهاشان حسرت است | |
عدل این یاغی و دادش نزد شاه | چه فزاید دوری و روی سیاه | |
سروران مکه در حرب رسول | بودشان قربان به اومید قبول | |
بیت دوم اشاره است به آیهی شریفه: إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَینْفِقُونَها ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یغْلَبُونَ (آنها که کافراند مالهای خود را خرج میکنند تا دیگران را از راه خدا باز دارند، آن مالها را صرف میکنند آنگاه ارمان و حسرت میبرند و مغلوب میشوند.) الانفال، آیهی ۳۶٫
این کافران، دوازده تن از اشراف قریش بودند که در جنگ بدر میهن (سال دوم هجرت) هر روز ده شتر میکشتند و مشرکان را میزبانی میکردند و آنها را (مطعمین) مینامند، مقصود مولانا از «سروران مکه» نیز همین مطعمان است.
بعضی گفتهاند که ای آیت در شان ابوسفیان بن حرب، پدر معاویه نازل شد که در جنگ احد (سال سوم هجرت) چهل اوقیه زر، هر اوقیه چهل و دو مثقال، بر مشرکان نفقه کردن، مولانا روایت نخستین و محمد بن جریر طبری روایت دومین را برگزیده است. تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۹، ص ۱۴۹، کشف الاسرار، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۴، ص ۴۳، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۴، ص ۵۴۲، المنمق، طبع حیدر آباد دکن، ص ۴۸۸٫
مولانا برای انفاق نابجا، دو مثال میآورد یکی غلام یاغی که دعوی استقلال کند و مال خزانهی پادشاه را بر همراهان یاغی خود بذل نماید، این مثال به مناسبت آن میآورد که ملوک و امرا در روزگاران گذشته بردگان را تربیت میکردند و گاه نیز در ایفاء لذات نفسانی بهکار میبستند و سپس برمیکشیدند و کارهای سترگ بدانها میسپردند و بر قلعههای محکم در ثغور میگماشتند و از چنین کسان، با چنان روش، انتظار وفاداری داشتند، بعضی اوقات، این بردگان نو دولت همین که فرصت مییافتند سر بعصیان برمیآوردند و خلاف آغاز میکردند، نمونهی این حوادث در قرن ششم و هفتم بسیار اتفاق افتاده است و مولانا از دیده و شنیدهی خویش، مثال آورده است.
دوم، کافران قریش که در آیهی شریفه بدانها اشارت رفته و مولانا در ابیات پیشین، این قصه را نمونه آورد، این دو مثال، نتیجهای یگانه دارد و آن، انفاق است نه بهجای خود.
بهر این مؤمن همیگوید ز بیم | در نماز اهد الصراط المستقیم | |
مأخوذ است از آیهی کریمه: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. (خدایا ما را به راه راست هدایت کن) الفاتحة، آیهی ۶٫
راه راست، بهحسب ظاهر و در حرکات حسی، راه روشنی است که براست و چپ نگراید و یا کوتاهترین مسافت است میان مبداء حرکت و نهایت آن، در آیهی شریفه تفسیر شده است به اسلام و دین حق و قرآن و راه بهشت و سنت پیمبر و سیرهی ابوبکر و عمر و نیز طریق محمد و اهل البیت و اما و ولی.
هدایت، راه نمودن است و آن نسبت بکافر واضح است ولی لفظ «اهْدِنَا» را، پیامبر و امامان و مومنان بر زبان آوردهاند و هم در نماز میخوانند از این رو مفسران به ضرورت، هدایت را در این آیه به معنی توفیق و زیادت ایمان و ثبات بر دین حق گرفتهاند، صوفیان میگویند در حق مریدان، استقامت بر خدمت و در درجهی مومنان، استقامت بر توحید و در مرتبهی عارفان، رهایی از وسایط مقامات و مجاهدات است، به نظر دیگر، حرکت از قوه بهسوی فعل، امری تدریجی است، رفتن از نقص بهسوی کمال که سیر معنوی است و غالباً بهنحو تدریج حصول مییابد با موانع و قواطع همراه است که از افراط و تفریط مصون ماند، تشخیص حد میانین چنانکه گفتیم دشوار است، آدمی گاه فریفتهی شوق و نشاط در عمل میشود و راه افراط میپیماید بگمان اینکه بر خدمت و طاعت افزوده است و وقتی هست که از میل به تنآسانی بهسوی تفریط میرود به خیال اینکه حکم حق دربارهی او چنین است و در این هر دو حالت خویش را بر صواب میپندارد و خودخواهی غریزی او را بر این عقیدت میگمارد و او را نادانسته به گمراهی میکشاند بنابراین، باید عمل خود را همواره به میزان مرد کامل و ولی حق بر سنجد تا در اشتباه نیفتد پس ترس مؤمن از آن جهت است که حد وسط، راهی است دقیق و باریک و هر چشمی آن را باز نمیشناسد لیکن اتصال به ولی کامل، او را از این خطر رهایی میبخشد، مراد مولانا همین توجیه است به دلیل:
امر حق را باز جو از واصلی.
جع: تفسیر سهل بن عبدالله تستری، طبع مصر، ص ۱۰، تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۱ ص ۵۷- ۵۴ تبیان طوسی، طبع ایران، ج ۱ ص ۱۵، تفسیر ابوالفتح، طبع طهران، ج ۱ ص ۳۴- ۳۳، کشاف، طبع مصر، ج ۱، ص ۵۳، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانهی ج ۱ ص ۲۰۱- ۱۹۸، حقایق سلمی، لطایف الاشارات از ابوالقاسم قشیری، نسخهی عکسی، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۱، ص ۱۹- ۱۸٫
آن درم دادن سخی را لایق است | جان سپردن خود سخای عاشق است | |
نان دهی از بهر حق نانت دهند | جان دهی از بهر حق جانت دهند | |
گر بریزد برگهای این چنار | برگ بیبرگیش بخشد کردگار | |
گر نماند از جود در دست تو مال | کی کند فضل خدایت پای مال | |
هرکه کارد گردد انبارش تهی | لیکش اندر مزرعه باشد بهی | |
و آن که در انبار ماند و صرفه کرد | اشپش و موش و حوادث پاک خورد | |
برگ بیبرگی: سرمایهی عدم تعلق و آزادگی از رقیت هوی و تقلید و آویزش دل به هرچه غیر خداست.
برگ: ساز و سرمایهی، پوستی که قلندران مانند لنگ بر میان میبستهاند.
بیبرگی: بیسر و سامانی، فقر و درویشی، آزادی و حریت از تعلق.
برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن | رخ چو عیاران میارا جان چو نامردان مکن | |
دیوان سنایی، ص ۳۷۵ اشپش: جانوری خرد و سیه فام که در غله پیدا میشود و آن را فاسد میکند، اکنون آن را (شپشه) میگویند، در بشرویه، تلفظ (اشپش) بر جای است و آن را در مورد جانوری بهکار میبرند که در تن انسان پدید میآید و آن دیگر را که گندم و جو و دیگر حبوب میافتد، (شپشه) مینامند.
نظیر مضمون، ب ۲۲۳۶٫
نه که قصاب بخنجر چو سر میش ببرد | نهلد کشتهی خود را کشد آنگاه کشاند | |
چو دم میش نماند کندش از دم خود پر | تو ببین کین دم یزدان بکجاهات رساند | |
دیوان، ب ۸۰۰۲ به بعد مضمون بیت (۲۲۴۰) شبیه است بدانچه از عیسی علیهالسلام نقل میکنند: ان استطعت ان تجعل کنزک حیث لا تاکله السوس و لا تدرکه اللصوص فافعل (اگر توانی که خزانه و انبار خود آنجا نهی که شپشه نخورد و دزدان بدان دست نیابند پس چنین کن.) الامتاع و الموانسه، طبع مصر، ج ۲، ص ۴۴٫
این جهان نفی است در اثبات جو | صورتت صفر است در معنات جو | |
جان شور تلخ پیش تیغ بر | جان چون دریای شیرین را بخر | |
ور نمیدانی شدن زین آستان | باری از من گوش کن این داستان | |
صفر: تهی و خالی، در علم حساب، نقطه یا دائرهی کوچکی است که نشانهی خالی بودن محل است از عددی که در آن مرتبه باید قرار گیرد، صفر پیش از رقم هیچ است و بحساب در نمیآید:
بدخواه تو در سکنه این تختهی خاکی | صفریست که بیشی ندهد هیچ رقم را | |
دیوان انوری، ص ۷ جان شور تلخ: به کنایت، جانی که آلوده هوی و هوس است و پرورش راست و درست نیافته است. مقابل: «جان چون دریای شیرین» که مقصود جان وارسته و تربیت یافته و فرهیخته است. مناسب است با مضمون این دو بیت:
مرگ اگر مرد است آید پیش من | تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ | |
من ازو جانی برم و بیرنگ و بو | او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ | |
دیوان، ب ۱۴۰۳۵ به بعد
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!