به زودی مقالهای تحت این عنوان در اینجا قرار خواهد گرفت. با سپاس از همراهی شما.
http://shamsrumi.com/wp-content/uploads/2021/08/logo23.png00احسان اشرفیhttp://shamsrumi.com/wp-content/uploads/2021/08/logo23.pngاحسان اشرفی2019-03-25 19:29:102022-06-22 13:39:08عقل در نظر مولانا
1پاسخ
ه.ا گفته:
تقسیمِ عادلانۀ عقل
ایرج شهبازی
سعدی در باب هشتم گلستان که دربارۀ «آداب صحبت» است، میگوید: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال». منظور سعدی این است که همۀ انسانها عقل خود را کامل میپندارند و از میزان عقل خود خشنودند، درست همانگونه که هرکسی فرزند خود را زیباترین و بهترین بچۀ دنیا میداند. سعدی در ادامه به داستانی شگفتآور اشاره میکند:
یکی جهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: «گر این قبالۀ من
درست نیست، خدایا یهود میرانم»!
جهود گفت: «به تورات میخورم سوگند
وگر خلاف کنم، همچو تو مسلمانم».
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم».
(کلیات سعدی، صص ۲۴۳-۲۴۲، چاپ استاد مظاهر مصفا).
بیت پایانی قطعۀ بالا حقیقتاً تکاندهنده است. سعدی میگوید: «حتی اگر عقل به کلی منهدم و منعدم شود و چیزی به نام عقل در دنیا وجود نداشته باشد، باز هم هیچکس خود را نادان به شمار نمیآورد»!!! البته سعدی در این نظر تنها نیست و پیش و پس از او بزرگانی دیگر هم به این حقیقت مهم اشاره کردهاند؛ برای مثال به دو نمونۀ مهم اشاره میکنیم.
امیر عنصر المعالی، نویسندۀ دانشمندِ قابوسنامه، در آغاز باب چهل و چهارم این کتاب که دربارۀ «آیین جوانمردپیشگی» است، چنین نوشته است: «بدان ای پسر که سه چیز است از صفات مردمی که هیچ آدمیی نیابی که بر خود گواهی دهد که این سه چیز مرا نیست. دانا و نادان بدین سه چیز همه از خدایتعالی خشنودند، اگرچه این سه چیز خدایتعالی کم کس را داده است و هر که را این سه چیز بود، از خاصگان خدایتعالی بود. از این سهگانه یکی خرد است و دوم راستی و سوم مردمی» (قابوسنامه، ص ۲۴۳، چاپ دکتر یوسفی).
دکارت، فیلسوف بسیار برجستۀ فرانسوی، حقیقت بالا را به این شکل بیان کرده است: «میان مردم عقل از هر چیر بهتر تقسیم شده است؛ چه هر کس بهرۀ خود را از آن چنان تمام میداند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آن که دارند، آرزو نمیکنند» (سیر حکمت در اروپا، صص ۱۸۲ – ۱۸۱).
همانگونه که میبینیم، سخنان عنصرالمعالی و سعدی و دکارت شباهت فراوانی به هم دارند. هر سه به این حقیقت مهم اشاره میکنند که عموم انسانها از سهمیۀ عقل خود راضیاند و این در حالی است که انسانها در مسائل مادی غالباً به سهم خود راضی نیستند و نوعاً مشکلپسندند؛ برای نمونه اگر به کسی که خانهای بس مجلل دارد، بگوییم: «این خانه درخورِ تو نیست و لیاقت تو این است که یک کاخ داشته باشی»، سخن ما را تأیید میکند و خوشحال هم میشود و اگر به یک مدیرِ معمولی یا یک فرماندار بگوییم: «این مقام مناسبِ شأنِ تو نیست و تو باید مدیر کل یا استاندار باشی»، از سخن ما شادمان میشود و ما را تصدیق میکند. درمورد شهرت و ثروت نیز چنین است، اما اگر به کسی بگوییم: «عقل شما شایستۀ شما نیست و باید عقل بیشتری داشته باشید»، حتماً از ما میرنجد و کینۀ ما را به دل میگیرد؛ چرا که «همه کس را عقل خود بهکمال نماید» و نه تنها عاقلان و عالمانِ بزرگ، بلکه مردمِ معمولی و حتی انسانهای کودن و کانا هم خود را عقل کل میدانند و از مقدار عقل خود خشنود و خرسندند.
نکتۀ دیگری که دربارۀ سه سخن بالا باید بگوییم، این است که دکارت، به اقتضای تخصص خود که فلسفه است، تنها به خرسند بودنِ انسانها از «عقل» خود اشاره کرده است، سعدی، در کنار عقل، به «فرزند» و «دین» هم اشاره کرده است و عنصر المعالی بر آن است که انسانها از «عقل»، «راستی» و «مردمی» خود راضیاند و همه در این سه زمینه خود را کامل میدانند؛ یعنی اگر یک دزد را «نامرد» بخوانیم، حتماً از ما میرنجد و اگر شخصی خائن و جانی را «نابکار» بخوانیم، ناراحت میشود. به همین منوال همه از دین خود نیز راضیاند و هیچگاه در حقانیتِ دین خود تردیدی به خویش راه نمیدهند. به نظر میرسد حق همین است که قناعت و رضایت انسانها تنها به «عقل» ختم نمیشود و اموری دیگر نیز هستند که انسانها به سهمِ خود از آنها قانعاند. در فارسی ضرب المثلی وجود دارد که میگوید: «مرغ همسایه غاز است». طبیعتاً این «مرغ همسایه» اموری از قبیل خانه و ثروت و قدرت و داراییهای مادی است و هیچ کسی عقل و دین و مردانگی و فضیلتمندی همسایۀ خود را از عقل و دین و مردانگی و فضیلتمندی خود بیشتر نمیداند. ظاهراً رقابت و دیرپسندیِ انسانها در حیطۀ مادیات است، نه در عرصۀ معنویات؛ چراکه مشاهدات روزمرۀ ما نشان میدهد که عموم انسانها غالباً در زمینۀ مادیات حریصاند و در حوزۀ معنویات قانع؛ بنابراین نه تنها عقل، بلکه همۀ فضائل اخلاقی عادلانه تقسیم شدهاند، به این معنا که عموم انسانها به سهمیۀ خود از فضیلتها خشنودند و خود را در این زمینه، کامل میدانند.
گفتیم که انسانها نوعاً از سهمیۀ عقل خود راضیاند و عقل خود را از عقل بیشتر انسانها کاملتر میدانند. در توضیح این موضوع دو نکته را در این یادداشت با خوانندۀ گرامی در میان میگذاریم. نخست این که انسانها نوعاً به مقتضای باورهای خود عمل نمیکنند و بلکه عموماً بر خلاف باور خود زندگی میکنند؛ یعنی میان ساحت عقلی و فلسفی، و ساحت روانیِ غالبِ انسانها ورطهای پرناشدنی وجود دارد. تحقیقات علمی و مشاهداتِ هرروزۀ ما به خوبی نشان میدهند که بهرۀ هوشی، حافظه و قدرت تحلیل و تفکر افراد با هم برابر نیست، اما اگر از منظری روانشناختی نگاه کنیم، میبینیم که عموم انسانها، به سبب خوددوستیِ ذاتیِ خویش، بر این باورند که سهم آنها از عقل کافی است و بلکه غالباً انسانها خود را از دیگران عاقلتر و داناتر میدانند و کمتر کسی صریحاً به نقص عقل خود اعتراف میکند. این مسأله نشان میدهد که انسانها غالباً به دلایل روانشناختی مانند توجیه، فرافکنی و نظایر آنها درست به نقطۀ خلاف باور خود اعتقاد پیدا میکنند. درست همانگونه که کسانی در مقام نظر به اختیار و آزادی انسان اعتقاد دارند، اما به این سبب که با توسل به جبر بهتر میتوانند مسئولیتگریزیها، شکستها و تنبلیهای خود را توجیه کنند، مانند طرفداران جبر زندگی میکنند، غالب انسانها هم میدانند که بهرۀ هوشی بالایی ندارند و قدرت حفظ و یادگیری آنها از بسیاری از انسانها ضعیفتر است، اما به دلایل روانی چنان زندگی میکنند که گویا عاقلترین و باهوشترین انسان دنیا هستند. شاید به همین سبب باشد که در طول تاریخ افراد زیادی به خاطرِ «توزیع غیر عادلانۀ ثروت» به خدا اعتراض کردهاند و حتی کسانی به همین سبب ایمان خود به خدا را از دست دادهاند، اما ظاهراً هیچکس به خاطر «توزیع غیر عادلانۀ عقل» به خدا اعتراض نکرده است؛ زیراکه نابرابری در ثروت حقیقتاً مسألۀ مهمی تلقی میشود، اما نابرابری در عقل چندان به چشم نمیآید و احتمالاً این به سبب خشنود بودنِ همگان از سهمیۀ عقل خود است.
نکتۀ دوم آن است که خوشبینی لازمۀ بقای آدمی و استمرارِ زندگی اوست. چنانچه آدمی نسبت به خود خوشبین نباشد، دلیلی برای ادامۀ زندگی ندارد؛ ازاینرو فرایندهای تفکر بیشتر آدمیان خوشبینانه است؛ عموم انسانها درمورد خودشان خوشبیناند، درمورد خودشان چیزهای مثبت را بیشتر به یاد میآورند، درمورد خود از واژهها و عبارات مثبت بیشتر استفاده میکنند و به طور کلی خود را مثبتتر از دیگران ارزیابی میکنند. انسانهایی که نسبت به خود خوشبین نیستند، انگیزهای برای کار و تلاش ندارند و کوشش نمیکنند خود را از بیماری و خطر حفظ کنند. افراد بدبین، یا افراد واقعبین به اقدامهای لازم برای ادامۀ حیات برانگیخته نمیشوند. مغز انسان به گونهای طراحی شده است که به جای اندیشیدن به طور واقعبینانه و منفی، به شیوۀ مثبت میاندیشد؛ بنابراین غالباً انسانها اطلاعات منفی مربوط به خود را نادیده میگیرند و تنها به اطلاعاتِ مثبت دربارۀ خود فکر میکنند و به این ترتیب موفق میشوند ذهنیت خوبی نسبت به خود داشته باشند. انسانها به آسانی از چیزهای منفی درمورد خودشان چشمپوشی میکنند و فقط نقاط مثبت خود را میبینند، ضعفها و نقصهای آشکار خود را نادیده میگیرند و در برابر، تواناییها و هنرهای کوچک و پنهانیِ خود را برجسته میسازند. بیشتر انسانها گذشته را به صورت نمایشهایی به یاد میآورند که در آنها، خودشان نقش اول یا نقش قهرمان را بازی میکنند. گفتنی است افرادی که خود را مثبت ارزیابی میکنند، برای دیگران نیز حرمت بیشتری قائلاند و به آینده امید بیشتری دارند؛ لذا در کارهای خود موفقتر و نزد دیگران نیز محبوبترند (روانشناسی مثبت، از آلان کار، صص ۱۷۵ – ۱۶۱ با تصرف و تلخیص)؛ بنابراین تعجبی وجود ندارد که هر کسی عقل خود را به کمال میداند و بلکه خود را عقل کل به شمار میآورد.
در دو یادداشت قبلی، به دو نکته اشاره کردم؛ نخست اینکه هر کسی از سهمیۀ عقلش راضی است و عقل خود را کامل میداند و نکتۀ دوم آنکه این «خود را عقل کل دانستن» از خوشبینیِ ذاتی انسان به خودش سرچشمه میگیرد و مانند یک مکانیسم دفاع روانی، به شکلی ناخودآگاه، باعث استمرار و بقای زندگی او میشود. همانگونه که گفتم، این خودپسندیِ طبیعیِ انسان صرفاً به رضایت او از «عقلِ» خویش ختم نمیشود و اساساً هر انسانی آنچه را که از آنِ اوست، از آن جهت که از آنِ اوست، کاملتر و والاتر از آنچه از آنِ دیگران است، میداند. آری، «هر گروهی به آنچه دارد، خشنود است» (قرآن کریم، سورۀ روم، آیۀ ۳۲)؛ ازاینجهت هر کسی نه تنها عقل خود را کاملترین عقل میداند، بلکه دین خود را نیز بهترین دین، کشور خود را عالیترین کشور، نژاد خود را برترین نژاد، و مادر و پدر خود را بهترین مادر و پدرِ دنیا میداند و قس علیهذا.
این خطاهای شناختی تا اینجای کار اشکالی ندارد و بلکه باعث میشود انسان با حس خوشایندی که به خود دارد، با شور و شوق بیشتری زندگی کند و از حیاتِ خویش محافظت نماید، اما در غالب موارد مسأله به اینجا ختم نمیشود و این میل طبیعی و غریزی به شدت زیانبار و آسیبرسان میشود. در ادامه، به عنوان مشتی از خروار، دربارۀ سه مورد از آفاتِ «عقل خود را بهکمال دانستن» سخن میگوییم.
۱) وقتي انسان كسي يا چيزي را دوست دارد، نميتواند عيبها و كاستيهاي او/ آن را ببيند؛ به اين ترتيب عشق مانع دیدنِ واقعبینانه میشود. این مسأله دربارۀ خودِ ما نیز صادق است و یکی از بزرگترین دلايلِ ناکامیِ ما در شناختِ خویش، همین خوددوستیِ طبیعی ماست. ما خود را خوب نميشناسيم و از دیدنِ واقعیتِ خویش ناتوانیم؛ زیرا نسبت به خود احساسات مثبت داريم و خود را کامل میدانیم.
۲) خود را کامل دانستن باعث جزماندیشی و توقف و رکود میشود. کسی که عقل خود را بهکمال میداند، نه تنها خطاها و عیبهای خویش را نمیبیند، بلکه انتقادات دیگران را هم نمیپذیرد. او به همان دلیل که خود را کامل میداند، دروازههای وجودش را به روی هر ایدۀ جدیدی میبندد؛ لذا او سلامت روانی خود را از دست میدهد و از هر گونه اصلاحی بازمیماند. به همین سبب است که مولانا میگوید: «بالاترین آفت، در راهِ کمال، پندارِ کمال است» (مثنوی، د ۱/ ب ۳۲۱۲). کسی که گرفتار پندار کمال است، به خاطر رضایتی که از خود دارد، همیشه در جا میزند و راهِ رشد و پیشرفت را به روی خود میبندد. حال آنکه خوددوستیِ حقیقی آن است که شخص را به دیدنِ عیوب و کاستیهای خود برانگیزد، او را انتقادپذیر کند و شوق اصلاحِ خویش را در او پدید آورد.
۳) خود را کامل دانستن گذشته از این که مانع رشدِ شخصی میشود، به روابط سالم شخص نیز آسیب میزند. شخصی که عقل و دین و کشور خود را کامل میداند، ممکن است به تدریج کارش به انحصارطلبی و فخرفروشی بکشد. کسی که به شکلی افراطی از خودش خوشش میآید و داشتههای خود را بی دلیل کامل میداند، گرفتار بیمدارایی میشود، دیگران را تحقیر میکند و دروازههای وجود خود را بر هر ارتباطی میبندد.
با توجه به آنچه که گذشت، میتوان گفت اشکالی ندارد ما، به تعبیر سعدی شیرین سخن “عقل خود را بهکمال و فرزند خود را بهجمال بدانیم”، اما باید مراقب باشیم که این خودپسندیِ غریزی و طبیعی به تجزّم و تعصب و انحصارطلبی و فخرفروشی و انتقادناپذیری و بیمدارایی تبدیل نشود.
تقسیمِ عادلانۀ عقل
ایرج شهبازی
سعدی در باب هشتم گلستان که دربارۀ «آداب صحبت» است، میگوید: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال». منظور سعدی این است که همۀ انسانها عقل خود را کامل میپندارند و از میزان عقل خود خشنودند، درست همانگونه که هرکسی فرزند خود را زیباترین و بهترین بچۀ دنیا میداند. سعدی در ادامه به داستانی شگفتآور اشاره میکند:
یکی جهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: «گر این قبالۀ من
درست نیست، خدایا یهود میرانم»!
جهود گفت: «به تورات میخورم سوگند
وگر خلاف کنم، همچو تو مسلمانم».
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم».
(کلیات سعدی، صص ۲۴۳-۲۴۲، چاپ استاد مظاهر مصفا).
بیت پایانی قطعۀ بالا حقیقتاً تکاندهنده است. سعدی میگوید: «حتی اگر عقل به کلی منهدم و منعدم شود و چیزی به نام عقل در دنیا وجود نداشته باشد، باز هم هیچکس خود را نادان به شمار نمیآورد»!!! البته سعدی در این نظر تنها نیست و پیش و پس از او بزرگانی دیگر هم به این حقیقت مهم اشاره کردهاند؛ برای مثال به دو نمونۀ مهم اشاره میکنیم.
امیر عنصر المعالی، نویسندۀ دانشمندِ قابوسنامه، در آغاز باب چهل و چهارم این کتاب که دربارۀ «آیین جوانمردپیشگی» است، چنین نوشته است: «بدان ای پسر که سه چیز است از صفات مردمی که هیچ آدمیی نیابی که بر خود گواهی دهد که این سه چیز مرا نیست. دانا و نادان بدین سه چیز همه از خدایتعالی خشنودند، اگرچه این سه چیز خدایتعالی کم کس را داده است و هر که را این سه چیز بود، از خاصگان خدایتعالی بود. از این سهگانه یکی خرد است و دوم راستی و سوم مردمی» (قابوسنامه، ص ۲۴۳، چاپ دکتر یوسفی).
دکارت، فیلسوف بسیار برجستۀ فرانسوی، حقیقت بالا را به این شکل بیان کرده است: «میان مردم عقل از هر چیر بهتر تقسیم شده است؛ چه هر کس بهرۀ خود را از آن چنان تمام میداند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آن که دارند، آرزو نمیکنند» (سیر حکمت در اروپا، صص ۱۸۲ – ۱۸۱).
همانگونه که میبینیم، سخنان عنصرالمعالی و سعدی و دکارت شباهت فراوانی به هم دارند. هر سه به این حقیقت مهم اشاره میکنند که عموم انسانها از سهمیۀ عقل خود راضیاند و این در حالی است که انسانها در مسائل مادی غالباً به سهم خود راضی نیستند و نوعاً مشکلپسندند؛ برای نمونه اگر به کسی که خانهای بس مجلل دارد، بگوییم: «این خانه درخورِ تو نیست و لیاقت تو این است که یک کاخ داشته باشی»، سخن ما را تأیید میکند و خوشحال هم میشود و اگر به یک مدیرِ معمولی یا یک فرماندار بگوییم: «این مقام مناسبِ شأنِ تو نیست و تو باید مدیر کل یا استاندار باشی»، از سخن ما شادمان میشود و ما را تصدیق میکند. درمورد شهرت و ثروت نیز چنین است، اما اگر به کسی بگوییم: «عقل شما شایستۀ شما نیست و باید عقل بیشتری داشته باشید»، حتماً از ما میرنجد و کینۀ ما را به دل میگیرد؛ چرا که «همه کس را عقل خود بهکمال نماید» و نه تنها عاقلان و عالمانِ بزرگ، بلکه مردمِ معمولی و حتی انسانهای کودن و کانا هم خود را عقل کل میدانند و از مقدار عقل خود خشنود و خرسندند.
نکتۀ دیگری که دربارۀ سه سخن بالا باید بگوییم، این است که دکارت، به اقتضای تخصص خود که فلسفه است، تنها به خرسند بودنِ انسانها از «عقل» خود اشاره کرده است، سعدی، در کنار عقل، به «فرزند» و «دین» هم اشاره کرده است و عنصر المعالی بر آن است که انسانها از «عقل»، «راستی» و «مردمی» خود راضیاند و همه در این سه زمینه خود را کامل میدانند؛ یعنی اگر یک دزد را «نامرد» بخوانیم، حتماً از ما میرنجد و اگر شخصی خائن و جانی را «نابکار» بخوانیم، ناراحت میشود. به همین منوال همه از دین خود نیز راضیاند و هیچگاه در حقانیتِ دین خود تردیدی به خویش راه نمیدهند. به نظر میرسد حق همین است که قناعت و رضایت انسانها تنها به «عقل» ختم نمیشود و اموری دیگر نیز هستند که انسانها به سهمِ خود از آنها قانعاند. در فارسی ضرب المثلی وجود دارد که میگوید: «مرغ همسایه غاز است». طبیعتاً این «مرغ همسایه» اموری از قبیل خانه و ثروت و قدرت و داراییهای مادی است و هیچ کسی عقل و دین و مردانگی و فضیلتمندی همسایۀ خود را از عقل و دین و مردانگی و فضیلتمندی خود بیشتر نمیداند. ظاهراً رقابت و دیرپسندیِ انسانها در حیطۀ مادیات است، نه در عرصۀ معنویات؛ چراکه مشاهدات روزمرۀ ما نشان میدهد که عموم انسانها غالباً در زمینۀ مادیات حریصاند و در حوزۀ معنویات قانع؛ بنابراین نه تنها عقل، بلکه همۀ فضائل اخلاقی عادلانه تقسیم شدهاند، به این معنا که عموم انسانها به سهمیۀ خود از فضیلتها خشنودند و خود را در این زمینه، کامل میدانند.
گفتیم که انسانها نوعاً از سهمیۀ عقل خود راضیاند و عقل خود را از عقل بیشتر انسانها کاملتر میدانند. در توضیح این موضوع دو نکته را در این یادداشت با خوانندۀ گرامی در میان میگذاریم. نخست این که انسانها نوعاً به مقتضای باورهای خود عمل نمیکنند و بلکه عموماً بر خلاف باور خود زندگی میکنند؛ یعنی میان ساحت عقلی و فلسفی، و ساحت روانیِ غالبِ انسانها ورطهای پرناشدنی وجود دارد. تحقیقات علمی و مشاهداتِ هرروزۀ ما به خوبی نشان میدهند که بهرۀ هوشی، حافظه و قدرت تحلیل و تفکر افراد با هم برابر نیست، اما اگر از منظری روانشناختی نگاه کنیم، میبینیم که عموم انسانها، به سبب خوددوستیِ ذاتیِ خویش، بر این باورند که سهم آنها از عقل کافی است و بلکه غالباً انسانها خود را از دیگران عاقلتر و داناتر میدانند و کمتر کسی صریحاً به نقص عقل خود اعتراف میکند. این مسأله نشان میدهد که انسانها غالباً به دلایل روانشناختی مانند توجیه، فرافکنی و نظایر آنها درست به نقطۀ خلاف باور خود اعتقاد پیدا میکنند. درست همانگونه که کسانی در مقام نظر به اختیار و آزادی انسان اعتقاد دارند، اما به این سبب که با توسل به جبر بهتر میتوانند مسئولیتگریزیها، شکستها و تنبلیهای خود را توجیه کنند، مانند طرفداران جبر زندگی میکنند، غالب انسانها هم میدانند که بهرۀ هوشی بالایی ندارند و قدرت حفظ و یادگیری آنها از بسیاری از انسانها ضعیفتر است، اما به دلایل روانی چنان زندگی میکنند که گویا عاقلترین و باهوشترین انسان دنیا هستند. شاید به همین سبب باشد که در طول تاریخ افراد زیادی به خاطرِ «توزیع غیر عادلانۀ ثروت» به خدا اعتراض کردهاند و حتی کسانی به همین سبب ایمان خود به خدا را از دست دادهاند، اما ظاهراً هیچکس به خاطر «توزیع غیر عادلانۀ عقل» به خدا اعتراض نکرده است؛ زیراکه نابرابری در ثروت حقیقتاً مسألۀ مهمی تلقی میشود، اما نابرابری در عقل چندان به چشم نمیآید و احتمالاً این به سبب خشنود بودنِ همگان از سهمیۀ عقل خود است.
نکتۀ دوم آن است که خوشبینی لازمۀ بقای آدمی و استمرارِ زندگی اوست. چنانچه آدمی نسبت به خود خوشبین نباشد، دلیلی برای ادامۀ زندگی ندارد؛ ازاینرو فرایندهای تفکر بیشتر آدمیان خوشبینانه است؛ عموم انسانها درمورد خودشان خوشبیناند، درمورد خودشان چیزهای مثبت را بیشتر به یاد میآورند، درمورد خود از واژهها و عبارات مثبت بیشتر استفاده میکنند و به طور کلی خود را مثبتتر از دیگران ارزیابی میکنند. انسانهایی که نسبت به خود خوشبین نیستند، انگیزهای برای کار و تلاش ندارند و کوشش نمیکنند خود را از بیماری و خطر حفظ کنند. افراد بدبین، یا افراد واقعبین به اقدامهای لازم برای ادامۀ حیات برانگیخته نمیشوند. مغز انسان به گونهای طراحی شده است که به جای اندیشیدن به طور واقعبینانه و منفی، به شیوۀ مثبت میاندیشد؛ بنابراین غالباً انسانها اطلاعات منفی مربوط به خود را نادیده میگیرند و تنها به اطلاعاتِ مثبت دربارۀ خود فکر میکنند و به این ترتیب موفق میشوند ذهنیت خوبی نسبت به خود داشته باشند. انسانها به آسانی از چیزهای منفی درمورد خودشان چشمپوشی میکنند و فقط نقاط مثبت خود را میبینند، ضعفها و نقصهای آشکار خود را نادیده میگیرند و در برابر، تواناییها و هنرهای کوچک و پنهانیِ خود را برجسته میسازند. بیشتر انسانها گذشته را به صورت نمایشهایی به یاد میآورند که در آنها، خودشان نقش اول یا نقش قهرمان را بازی میکنند. گفتنی است افرادی که خود را مثبت ارزیابی میکنند، برای دیگران نیز حرمت بیشتری قائلاند و به آینده امید بیشتری دارند؛ لذا در کارهای خود موفقتر و نزد دیگران نیز محبوبترند (روانشناسی مثبت، از آلان کار، صص ۱۷۵ – ۱۶۱ با تصرف و تلخیص)؛ بنابراین تعجبی وجود ندارد که هر کسی عقل خود را به کمال میداند و بلکه خود را عقل کل به شمار میآورد.
در دو یادداشت قبلی، به دو نکته اشاره کردم؛ نخست اینکه هر کسی از سهمیۀ عقلش راضی است و عقل خود را کامل میداند و نکتۀ دوم آنکه این «خود را عقل کل دانستن» از خوشبینیِ ذاتی انسان به خودش سرچشمه میگیرد و مانند یک مکانیسم دفاع روانی، به شکلی ناخودآگاه، باعث استمرار و بقای زندگی او میشود. همانگونه که گفتم، این خودپسندیِ طبیعیِ انسان صرفاً به رضایت او از «عقلِ» خویش ختم نمیشود و اساساً هر انسانی آنچه را که از آنِ اوست، از آن جهت که از آنِ اوست، کاملتر و والاتر از آنچه از آنِ دیگران است، میداند. آری، «هر گروهی به آنچه دارد، خشنود است» (قرآن کریم، سورۀ روم، آیۀ ۳۲)؛ ازاینجهت هر کسی نه تنها عقل خود را کاملترین عقل میداند، بلکه دین خود را نیز بهترین دین، کشور خود را عالیترین کشور، نژاد خود را برترین نژاد، و مادر و پدر خود را بهترین مادر و پدرِ دنیا میداند و قس علیهذا.
این خطاهای شناختی تا اینجای کار اشکالی ندارد و بلکه باعث میشود انسان با حس خوشایندی که به خود دارد، با شور و شوق بیشتری زندگی کند و از حیاتِ خویش محافظت نماید، اما در غالب موارد مسأله به اینجا ختم نمیشود و این میل طبیعی و غریزی به شدت زیانبار و آسیبرسان میشود. در ادامه، به عنوان مشتی از خروار، دربارۀ سه مورد از آفاتِ «عقل خود را بهکمال دانستن» سخن میگوییم.
۱) وقتي انسان كسي يا چيزي را دوست دارد، نميتواند عيبها و كاستيهاي او/ آن را ببيند؛ به اين ترتيب عشق مانع دیدنِ واقعبینانه میشود. این مسأله دربارۀ خودِ ما نیز صادق است و یکی از بزرگترین دلايلِ ناکامیِ ما در شناختِ خویش، همین خوددوستیِ طبیعی ماست. ما خود را خوب نميشناسيم و از دیدنِ واقعیتِ خویش ناتوانیم؛ زیرا نسبت به خود احساسات مثبت داريم و خود را کامل میدانیم.
۲) خود را کامل دانستن باعث جزماندیشی و توقف و رکود میشود. کسی که عقل خود را بهکمال میداند، نه تنها خطاها و عیبهای خویش را نمیبیند، بلکه انتقادات دیگران را هم نمیپذیرد. او به همان دلیل که خود را کامل میداند، دروازههای وجودش را به روی هر ایدۀ جدیدی میبندد؛ لذا او سلامت روانی خود را از دست میدهد و از هر گونه اصلاحی بازمیماند. به همین سبب است که مولانا میگوید: «بالاترین آفت، در راهِ کمال، پندارِ کمال است» (مثنوی، د ۱/ ب ۳۲۱۲). کسی که گرفتار پندار کمال است، به خاطر رضایتی که از خود دارد، همیشه در جا میزند و راهِ رشد و پیشرفت را به روی خود میبندد. حال آنکه خوددوستیِ حقیقی آن است که شخص را به دیدنِ عیوب و کاستیهای خود برانگیزد، او را انتقادپذیر کند و شوق اصلاحِ خویش را در او پدید آورد.
۳) خود را کامل دانستن گذشته از این که مانع رشدِ شخصی میشود، به روابط سالم شخص نیز آسیب میزند. شخصی که عقل و دین و کشور خود را کامل میداند، ممکن است به تدریج کارش به انحصارطلبی و فخرفروشی بکشد. کسی که به شکلی افراطی از خودش خوشش میآید و داشتههای خود را بی دلیل کامل میداند، گرفتار بیمدارایی میشود، دیگران را تحقیر میکند و دروازههای وجود خود را بر هر ارتباطی میبندد.
با توجه به آنچه که گذشت، میتوان گفت اشکالی ندارد ما، به تعبیر سعدی شیرین سخن “عقل خود را بهکمال و فرزند خود را بهجمال بدانیم”، اما باید مراقب باشیم که این خودپسندیِ غریزی و طبیعی به تجزّم و تعصب و انحصارطلبی و فخرفروشی و انتقادناپذیری و بیمدارایی تبدیل نشود.