عشق و محبت – عبدالکریم سروش

این از نکته های شنیدنی است. ملاصدرا یک فصلی در اسرار دارد که در آنجا فیلسوفانه در باب عشق سخن گفته است. اولا یک فکت (یک واقعیت) را در عالم انسانی پذیرفته است و آن اینکه در عالم انسانی رابطه ای به نام رابطه عاشقی بین آدمیان هست. او حتی این رابطه را منصوب و منحصر به رابطۀ مرد و زن هم نکرده است. گفته است که بین مردان و بین زنان هم این رابطه مودتی برقرار می شود. رابطه ای که فرض کنید بین مولوی و شمس بود هیچ نامی بر او جز نام عشق نمی توانیم بگذاریم. هیچ ضرورتی ندارد همچنان که نوبت دیگر گفتم که مقوله و مفهوم جنسیت وارد عشق بشود. از مقارنات اوست همراه اوست ولی از مقدمات او نیست. یعنی داخل مفهوم او و داخل حقیقت او نیست اما البته به دلیل اینکه ما آدمیان بالاخره یا مردیم یا زنیم همراه و مقارنت با جنسیت، با زن بودن یا مرد بودن هم پیدا می کند. به همین دلیل هم هست که مولانا برای اینکه این مقوله را کنار بگذارد می گفت که زن و مردی مربوط به بدن است به جسم است اما روح زنی و مردی ندارد. فوق این مقولات قرار می گیرد.

روح را با مرد و زن اشراک نیست

ملاصدرا در مساله عشق و این رابطه محبتی بین آدمیان نظر فیلسوفانه کرده است و فصلی در کتاب اسفار اربعه گشوده است که چرا چنین چیزی در عالم انسانی وجود دارد. او تعبیرش عشق به حسان الوجوه است یعنی عشق به خوب-رویان. علی العموم. خوب-رویان از هر جنسیتی که باشد. نهایت داوری او هم این است که چنین چیزی نه تنها بد نیست بلکه بسیار خوب است و چون هست و چون کثیر است نشانه آن است که حکمتی بر او است و خالق این عالم و خالق آدمیان مصلحتی را دنبال می کرده است که چنین جذب و انجذابی را میان آدمیان وضع کرده است. نباید این را یک امر عارضی، یک امر انحرافی و یک امری که شیطانی است و از بیرون بر آدمیان تحمیل شده است دانست. این را باید خدانهاده و خداداده شمرد و اندیشید که چه مصلحتی بر آن مترتب بوده است و چه غرضی خالق عالم در این کار داشته است. لذا عشق انسانی واجب چنین خصلت ها و خصوصیت هایی هم هست و ملاصدرا این عشق را عشق مجازی نامیده است. عشقی که در آن همچنان که گفتم معشوق غیرالهی است بلکه بشری است آدمی با آدمی عشق می ورزد. شاعران ما و عارفان ما حتی گفته اند که اگر این خصلت در آدمی نباشد بالاقوه یا بالفعل او اصلا از آدمیت بویی نبرده است.

تو خود چه آدمه ای که از عشق بی خبری

اگر بالاقوه یا بالفعل این خصلت و قابلیت و قدرت در آدمی نباشد آدمیت او محل تردید است. همین عشق مجازی. نزد عارفان ما در واقع تعریف انسان، حیوان ناطق نیست بلکه حیوان عاشق است. حیوانی که می تواند عشق بورزد و اگر این توانایی در او نباشد از آدمیت چیزی کسر دارد. مولوی در رابطه میان پیامبر و همسر ایشان عایشه همین مساله را بیان کرده است. در روایات آمده است که پیامبر به عایشه که جوانترین زن ایشان بود مهر بسیار می وزیدند واین سخن از پیامبر که کلمینی یا حمیرا مشهور است. حمیرا نام عایشه بود و گاه منقول است که پیامبر به عایشه می گفتند که بیا بنشین و با من حرف بزن. عارفان ما تحلیل های بسیار غریبی و گاه بعیدی و گاه متکلفانه ای از این سخن پیامبر کرده اند. گفته اند که گاهی که ایشان مستغرق در مکاشفات ملکوتی می شد و دچار تزلزلی در ناحیه وجود خود می شد برای آنکه دوباره به عالم ماده برگردد و بتواند زندگی بشری و خاکی خود را از نو آغاز کند حاجت داشته که یک آدمی از روی محبت خاکی و زمینی با او سخن بگوید و او را از استغراق پیشین دربیاورد و به همین سببب هم همسر خود را دعوت می کرد که با او سخن بگوید. شاید این هم باشد. ولی هیچ اشکالی هم ندارد که بگوییم پیامبر به هر حال یک انسان بود و به همسر خود نهایت علاقه را داشت و از همنشینی با همسر جوان خود لذت می برد و او را دعوت می کرد که بنشیند و با او گفت و گو کند و ملالت را از خاطر او بزداید. مولوی می گوید که :
آنکه عالم مست گفت او بُدی
کلمینی یا حمیرا می زدی

وقتی که بیان می کند که زنان در باطن چه سلطه ای بر مردان دارند گرچه که در ظاهر مردان بر زنان سلطه دارند اما آن نظمی و مدیریتی که خدا در این عالم افکنده است این است که زیرکانه و از طریق باطن، زنان را بر مردان مسلط کرده است. می گوید که

رستم زال ار بود از حمزه بیش
هست در باطن اسیر زال خویش

رستم هم که باشد اسیر و فرمانبردار زن خود است. اسیر زال خود است. بعد تمثیل به پیامبر علیه السلام می کند. می گوید که رستم که جای خود دارد. پیغمبر هم حاجت به همسرش عایشه داشت و می گفت بدون تو کار من تمام نیست. بدون تو ملال من پیامبر زدوده نمی شود و لذا آنکه عالم مست گفت او بدی آن کسی که دنیا حاضر بود به پای حرف او بنشیند، خودش حاضر بود پای حرف عایشه بنشیند. به حمیرا می گفت که بیا بنشین و با من سخن بگو. غرضم اشاره به این نکته بود. بعد مولوی می افزاید این چنین خاصیتی در آدمی است.

مهر، حیوان را کم است آن از کمی ست

این اصلا خاصیت آدمی است. این لازمه آدمی بودن آدمی است که مهر بورزد. بتواند مهر بورزد، هم محب باشد هم محبوب. هم عاشق باشد هم معشوق. مهر حیوان را کم است آن از کمی ست. حیوانات هستند که نمی توانند مهر بورزند آن هم به خاطر کمی و نقصان وجودشان است. انسان هر چه کامل تر باشد مهرورزی او هم بیشتر است. این خیلی نکته مهمی است. این نکته ای که عارفانه و متفکرانه در اینجا اشاره کرده و در واقع می خواهد بگوید که شما این را از کمی و نقصان وجود پیامبر نبینید و نگویید که پیامبر که باید بی نیاز باشد، چرا حاجت مند یک زن است که بیاید با او سخن بگوید و مولوی در واقع این را دارد توضیح می دهد. البته که آدمی حاجت مند است ولی این حاجت ها به دلیل کمال آدمی است و هرچه که کامل تر می شود حاجت او در مهرورزیدن بیشتر می شود و قدرت او هم در مهرورزیدن بیشتر می شود. پیامبران در این مقام و در این شان انسانی قوی تر بودند. عارفان هم همینطور. اینکه پیغمبر می گفت که سه چیز از این دنیا را من دوست دارم یا محبتش را به قلبم من افکنده اند و یکی از آنها زنان هستند این تعارف که نبود و برای دلخوشی زنان هم نبود. اگر این روایت صحیح باشد که از پیامبر رسیده است و عارفان ما بر او صحه نهاده اند، این معنایش این است که من در مقام مهرورزیدن و دوست داشتن زنان از بسیار کسان دیگر پیش‌ترم و این نه تنها نقصانی در وجود من نیست بلکه علامت کمالی در من است برای اینکه آدم وقتی آدم تر است که بتواند آدمیت بیشتر بورزد و آدمیت ورزیدن هم در گرو مهر ورزیدن است. اینکه این خاصیتی در آدمی است. مهر حیوان را کم است آن از کمی است. برای اینکه خود حیوان کم است و ظرفیتش کم است نقصانی در وجود اوست لذا بلد نیست مهر بورزد و نمی تواند عاشقی بکند اینکه عارفان ما حافظ و دیگران بر این نکته انگشت نهاده اند، این را بی پرده بیان کرده اند و اینکه برای ما این قدر مفهوم ناشناخته و خجلت آمیزی است باید سراغ خودمان برویم و ببینیم که عیب و مشکل ما چه بوده است که این قصه به این شکل در آمده است. مطلبی که تمام ادبیات ما پر از اوست مطلبی که عرفان ما ازاو دم می زند مطلبی که پیامبر ما به منزله پیشوای دینی ما پروا نمی کند و این را امر شرم آوری نمی دادند و آن را به وضوح بیان می کند همچنان در پرده ای از شرم و ابهام و تردید باقی مانده است و افراد باور نمی کنند. دیر می فهمند که اگر میزان مهرورزی آنها کم باشد در واقع در آدمیت آنها، در انسانیت آنها خللی است و این خلل را باید بپوشانند و اگر آدمی را مهر پر نکند چه چیزی پر خواهد کرد؟ خشونت، سبعیت و حیوانیت. این فرمول آن است و یعنی غیر از این چیزی نمی ماند اگر آدمی از مهر و مهروزی از هر دوسو پر نشود و اگر محبوب و محبت نباشد در آن صورت تبدیل به جانور درنده ای خواهد شد همین است سرنوشت آدمی. بالاخره این دو تا کفه اگر یکی بالا رفت و دیگری پایین می آید. پس تعجب ننکنیم حتی از جهت دین داری هم تعجب نکنیم اگر بینیم که این نکته مورد تاکید متفکران و عارفان دین دار ما قرار گرفته است. مساله خیلی مهمی است و لا غیر. من لا یآلف و لا یولف از روایاتی است که غزالی هم در احیا العلوم ذکر کرده است. او که در مقام ترغیب به مقام عاشقی نیاورده است اما مفهوما این روایت خویشاوند با مفهوم عشق است. خیری نیست خاصیتی نیست در کسی که نه الفت می گیرد و نه الفت می ورزد. نه مهر می ورزد و نه چنان است که دیگران بتوانند با او مهر بورزند. از فرط عبوسی و درندگی چنان است که همه از او فرار می کنند و خود او هم به خاطر خشکی و خامی و تلخ گوشتی چنان است که با  هیچ کسی پیوند نمی خورد و این علامت کمال آدمی نیست بلکه علامت نقصان او و نزدیک بودن او به وادی حیوانیت است.

#سخنرانی دکتر #عبدالکریم_سروش

پیاده سازی توسط سایت شمس و مولانا

۱۲/۰۱/۱۳۹۸

3 پاسخ
  1. رضیه گهردوست منفرد
    رضیه گهردوست منفرد گفته:

    باسلام ودروووود برشما
    لذت بردم، بسیارارزنده وعالی بود
    سپاس وقدردانی ازینکه دروادی فرهنگ ،تفکر وادبیات، ایران وایرانی تلاش میکنید.
    وهمچنین استفاده میکنم از دیگر مطالب خوبتون
    پاینده و شاد باشید

    پاسخ
  2. سمیرا تابش
    سمیرا تابش گفته:

    با سلام
    وب سایت و کانال تلگرامتان بسیار خواندنی هستند از تلاش هایتان برای جمع آوری و نشر مطالب در مورد شمس و مولانا سپاس گزارم
    در پناه حق باشید

    پاسخ
  3. عزیز عزیز
    عزیز عزیز گفته:

    سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز
    روزتان سرشار از عشق الهی

    واقعا عالی و دلنشین بود
    لذت بردم
    تشکر میکنم.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *