غزل ۱۰ مولانا
۱ | مهمانِ شاهَم هر شبی، بر خوانِ احسان و وَفا | مهمانِ صاحِب دولتَم، که دولتَش پاینده با | |
۲ | بر خوانِ شیران یک شبی، بوزینهیی همراه شُد | اِستیزهرو گَر نیستی، او از کجا، شیر از کجا؟ | |
۳ | بِنْگَر که از شمشیرِ شَهْ، در قهرمان خون میچَکَد | آخِر چه گُستاخیست این، وَللَه خَطا، وَللَه خطا | |
۴ | گَر طِفْلِ شیری پَنجه زَد، بر رویِ مادر ناگهان | تو دشمنِ خود نیستی، بر وِیْ مَنِه تو پَنجه را | |
۵ | آن کو زِ شیرانْ شیر خورْد، او شیر باشد نیست مَرد | بسیار نَقشِ آدمی دیدم، که بود آن اژدَها | |
۶ | نوح اَرْچه مَردم وار بُد، طوفانِ مَردم خوار بُد | گَر هست آتش ذَرّهیی، آن ذَرّه دارد شُعلهها | |
۷ | شمشیرَم و خون ریز من، هم نَرمَم و هم تیز من | همچون جهانِ فانیام، ظاهرْ خوش و باطنْ بَلا |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!