مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۱۸ – اِشارَت آمدن از غَیْب به شیخ که این دو سال به فَرمان ما بِسْتَدی و بِدادی بَعد ازین بِدِه و مَسْتان دست در زیرِ حَصیر می‌کُن کی آن را چون اَنْبانِ بوهُرَیْره کردیم در حَقِّ تو هر چه خواهی بیابی تا یَقین شود عالَمیان را که وَرایِ اینْ عالَمی‌ست که خاک به کَف گیری زَر شود مُرده دَرو آید زنده شود نَحْسِ اَکْبَر در وِیْ آید سَعْدِ اَکْبَر شود کُفر دَرو آید ایمان گردد زَهْر دَرو آید تَریاق شود نه داخلِ این عالَم است و نه خارجِ این عالَم نه تَحْت و نه فَوْق نه مُتَّصِلْ نه مُنْفَصِل بی‌چون و بی چگونه هر دَم ازو هزاران اَثَر و نمونه ظاهِر می‌شود چُنان که صَنْعَتِ دست با صورتِ دست و غَمْزهٔ چَشمْ با صورتِ چَشم و فَصاحَتِ زبان با صورتِ زبانْ نه داخل است و نه خارجِ او نه مُتَّصِل و نه مُنْفَصِل وَالْعاقِلُ تَکْفیهُ الْاِشارَةُ

 

۲۷۸۸ تا دو سال این کار کرد آن مَردِ کار بَعد از آن اَمْر آمَدَش از کِردگار
۲۷۸۹ بَعد از این می‌دِهْ ولی از کَسْ مَخواه ما بِدادیمَت زِ غَیْب این دستگاه
۲۷۹۰ هر کِه خواهد از تو از یک تا هزار دست در زیرِ حَصیری کُن بَر آر
۲۷۹۱ هین زِ گنجِ رَحمَتِ بی‌مَر بِدِه در کَفِ تو خاک گردد زَر بِدِه
۲۷۹۲ هر چه خواهَنْدَت بِدِه مَنْدیش ازان دادِ یَزدان را تو بیش از بیش دان
۲۷۹۳ دستْ زیرِ بوریا کُن ای سَنَد از برایِ رویْ‌پوشِ چَشمِ بَد
۲۷۹۴ پَس زِ زیرِ بوریا پُر کُن تو مُشت دِهْ به دَستِ سایِلِ بِشْکَسته پُشت
۲۷۹۵ بعد ازین از اَجْرِ نامَمْنون بِدِه هر کِه خواهد گوهرِ مَکْنون بِدِه
۲۷۹۶ رو یَدُ اللهْ فَوْقِ اَیْدیهِمْ تو باش هَمچو دستِ حَقْ گِزافی رِزْقْ پاش
۲۷۹۷ وامْ داران را زِ عُهده وا رَهان هَمچو بارانْ سَبز کُن فَرشِ جهان
۲۷۹۸ بود یک سالِ دِگَر کارَش همین که بِدادی زَرْ زِ کیسه‌یْ رَبِّ دین
۲۷۹۹ زَر شُدی خاکِ سِیَه اَنْدَر کَفَش حاتِمِ طایی گدایی در صَفَش

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *