مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۲۶ – صَیْد کردنِ شیرْ آن خَر را و تشنه شُدنِ شیر از کوشش رفت به چَشمه تا آب خورَد تا باز آمدنِ شیرْ جِگَربَند و دل و گُرده را روباه خورْده بود که لَطیف تَر است شیرْ طَلَب کرد دل و جِگَر نیافت از روبَهْ پُرسید کی کو دل و جِگَر؟ روبَهْ گفت اگر او را دل و جِگَر بودی آن چُنان سِیاسَتی دیده بود آن روز و به هزار حیله جانْ بُرده کی بَرِ تو باز آمدی‌؟ لَوْکُنّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ماکُنّا فی اَصْحابِ السَّعیرِ

 

۲۸۷۱ بُرد خَر را روبَهَک تا پیشِ شیر پاره‌پاره کَردَش آن شیرِ دَلیر
۲۸۷۲ تشنه شُد از کوششْ آن سُلطانِ دَد رَفت سویِ چَشمه تا آبی خورَد
۲۸۷۳ روبَهَک خورْد آن جِگَربَند و دِلَش آن زمان چون فُرصتی شُد حاصِلَش
۲۸۷۴ شیر چون وا گشت از چَشمه به خَور جُست در خَر دل نه دل بُد نه جِگَر
۲۸۷۵ گفت روبَهْ را جِگَر کو‌؟ دل چه شُد‌؟ که نباشد جانِوَر را زین دو بُد
۲۸۷۶ گفت گَر بودی وِرا دلْ یا جِگَر کِی بِدین جا آمدی بارِ دِگَر‌؟
۲۸۷۷ آن قیامَت دیده بود و رَسْتخیز وان زِ کوه اُفتادن و هَوْل و گُریز
۲۸۷۸ گَر جِگَر بودی وِرا یا دلْ بُدی بارِ دیگر کِی بَرِ تو آمدی‌؟
۲۸۷۹ چون نباشد نورِ دل دل نیست آن چون نباشد روح جُز گِل نیست آن
۲۸۸۰ آن زُجاجی کو ندارد نورِ جان بَوْل و قاروره‌ست قِنْدیلَش مَخوان
۲۸۸۱ نورِ مِصْباح است دادِ ذوالْجَلال صنْعَتِ خَلْق است آن شیشه وْ سُفال
۲۸۸۲ لاجَرَم در ظَرْف باشد اِعْتِداد در لَهَب‌ها نَبْوَد اِلّا اِتِّحاد
۲۸۸۳ نورِ شش قِنْدیل چون آمیختند نیست اَنْدَر نورَشانْ اَعْداد و چند
۲۸۸۴ آن جُهود از ظَرْف‌ها مُشرک شُده‌ست نورْ دید آن مُؤمن و مُدْرِک شُده‌ست
۲۸۸۵ چون نَظَر بر ظَرْف اُفْتَد روح را پَس دو بیند شَیْث را و نوح را
۲۸۸۶ جو که آبش هست جو خود آن بُوَد آدمی آن است کو را جان بُوَد
۲۸۸۷ این نه مَردانَند این‌ها صورَتَند مُردهٔ نانَند و کُشته‌یْ شَهْوَتَند

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *