مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۳۹ – گفتنِ خویشاوندانْ مَجنون را که حُسنِ لیلی به اندازه‌یی‌ست چندان نیست ازو نَغْزتَر در شهرِ ما بسیار است یکی و دو و دَهْ بر تو عَرضه کُنیم اختیار کُن ما را و خود را وا رَهان و جواب گفتنِ مَجْنون ایشان را

 

۳۲۸۷ اَبْلَهان گفتند مَجْنون را زِ جَهْل حُسنِ لیلی نیست چندان هست سَهْل
۳۲۸۸ بهتر از وِیْ صد هزاران دِلْرُبا هست هَمچون ماهْ اَنْدَر شهرِ ما
۳۲۸۹ گفت صورت کوزه است و حُسنْ مِیْ مِیْ خدایم می‌دَهَد از نَقْشِ وِیْ
۳۲۹۰ مَر شما را سِرکه داد از کوزه‌اَش تا نباشد عشقِ اوتان گوش کَش
۳۲۹۱ از یکی کوزه دَهَد زَهْر و عَسَل هر یکی را دستِ حَق عَزَّ و جَل
۳۲۹۲ کوزه می‌بینی وَلیکِن آب شراب رویْ نَنْمایَد به چَشمِ ناصَواب
۳۲۹۳ قاصِراتُ الطَّرْف باشد ذوقِ جان جُز به خَصْمِ خود بِنَنْمایَد نِشان
۳۲۹۴ قاصِراتُ الطَّرْف آمد آن مُدام وین حِجابِ ظَرْف‌ها هَمچون خیام
۳۲۹۵ هست دریا خیمه‌یی در وِیْ حَیات بَطْ را لیکِنْ کَلاغان را مَمات
۳۲۹۶ زَهْر باشد مار را هم قوت و بَرگ غیرِ او را زَهْرِ او دَرد است و مرگ
۳۲۹۷ صورتِ هر نِعْمَتیّ و مِحْنَتی هست این را دوزخ آن را جَنَّتی
۳۲۹۸ پَس همه اَجْسام و اَشیا تُبْصِرون وَنْدَرو قوت است و سَمْ لاتُبْصِرون
۳۲۹۹ هست هر جسمی چو کاسه وْ کوزه‌یی اَنْدَرو هم قوت و هم دِلْسوزه‌یی
۳۳۰۰ کاسه پیدا اَنْدَرو پنهان رَغْد طاعِمَش دانَد کَزْان چه می‌خَورد
۳۳۰۱ صورتِ یوسُف چو جامی بود خوب زان پدر می‌خورْد صد باده یْ طَروب
۳۳۰۲ بازْ اِخْوان را ازان زَهْرآب بود کان دَریشان خشم و کینه می‌فُزود
۳۳۰۳ بازْ از وِیْ مَر زُلَیخا را سَکَر می‌کَشید از عشقْ اَفْیونی دِگَر
۳۳۰۴ غیرِ آنچه بود مَر یَعْقوب را بود از یوسُف غذا آن خوب را
۳۳۰۵ گونه‌گونه شَربَت و کوزه یکی تا نَمانَد در مِیِ غَیْبَت شَکی
۳۳۰۶ باده از غَیْب است و کوزه زین جهان کوزه پیدا باده در وِیْ بَس نَهان
۳۳۰۷ بَس نَهان از دیدهٔ نامَحْرمان لیکْ بر مَحْرَم هویدا و عِیان
۳۳۰۸ یا اِلهی سُکِّرَتْ اَبْصارُنا فَاعْفُ عَنّا اُثْقِلَتْ اَوْزارُنا
۳۳۰۹ یا خَفیًّا قَدْ مَلاْتَ الْخافِقَیْن قَدْ عَلَوْتَ فَوْقَ نورِ الْمَشْرِقَیْن
۳۳۱۰ اَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ اَسْرارَنا اَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ اَنْهارَنا
۳۳۱۱ یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا اَنْتَ کَالْماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
۳۳۱۲ اَنتَ کَالرّیحِ و نَحنُ کَالْغُبار تَخْتَفِی الرّیحُ وَ غَبْراها جِهار
۳۳۱۳ تو بهاری ما چو باغِ سَبزْ خَوش او نَهان و آشکارا بَخْشِشش
۳۳۱۴ تو چو جانی ما مِثالِ دست و پا قَبْض و بَسْطِ دست از جان شُد روا
۳۳۱۵ تو چو عقلی ما مثالِ این زبان این زبانْ از عقل دارد این بَیان
۳۳۱۶ تو مِثالِ شادی و ما خَنده‌ایم که نتیجه یْ شادیِ فَرخُنده‌ایم
۳۳۱۷ جُنْبِشِ ما هر دَمی خود اَشْهَد است که گواهِ ذوالْجلالِ سَرمَد است
۳۳۱۸ گَردش سنگْ آسیا در اِضطراب اَشهد آمد بر وجودِ جویْ آب
۳۳۱۹ ای بُرون از وَهْم و قال و قیلِ من خاکْ بر فَرقِ من و تَمثیلِ من
۳۳۲۰ بَنده نَشْکیبَد زِ تَصویرِ خَوشَت هر دَمَت گوید که جانَم مَفْرَشَت
۳۳۲۱ هَمچو آن چوپان که می‌گفت ای خدا پیشِ چوپان و مُحِبِّ خود بیا
۳۳۲۲ تا شُپُش جویَم من از پیراهَنَت چارُقَت دوزَم ببوسَم دامَنَت
۳۳۲۳ کَس نبودَش در هوا و عشقْ جُفت لیکْ قاصِر بود از تَسْبیح و گفت
۳۳۲۴ عشقِ او خَرگاه بر گَردون زده جانْ سگِ خَرگاهِ آن چوپان شُده
۳۳۲۵ چون که بَحرِ عشقِ یَزدان جوش زَد بر دلِ او زد تورا بر گوش زد

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

تعقیب

  1. […]  حواشی استاد فروزانفر: این حکایت را در مثنوی (دفتر پنچم بخش ۱۳۹) اینگونه به نظم آورده […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *