مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۳۸ – پُرسیدنِ پادشاهْ قاصِدا اَیاز را که چندین غَم و شادی با چارُق و پوستین که جَماد است می‌گویی‌؟ تا اَیاز را در سُخَن آوَرَد

 

۳۲۵۲ ای اَیاز این مِهْرها بر چارُقی چیست آخِر هَمچو بر بُتْ عاشقی‌؟
۳۲۵۳ هَمچو مَجنون از رُخِ لیلیِّ خویش کرده‌یی تو چارُقی را دین و کیش‌؟
۳۲۵۴ با دو کُهنه مِهرِ جان آمیخته هر دو را در حُجْره‌یی آویخته
۳۲۵۵ چند گویی با دو کُهنه نو سُخَن‌؟ در جَمادی می‌دَمی سِرِّ کُهَن
۳۲۵۶ چون عَرَب با رَبْع و اَطْلال ای ایاز می‌کَشی از عشقْ گفتِ خود دراز
۳۲۵۷ چارُقَت رَبعِ کُدامین آصَف است‌؟ پوستین گویی که کُرته یْ یوسُف است
۳۲۵۸ هَمچو تَرسا که شِمارَد با کَشِش جُرمِ یک ساله زِنا و غِلّ و غِش
۳۲۵۹ تا بِیامُرزَد کَشِش زو آن گُناه عَفْوِ او را عَفو دانَد از اِلٰه
۳۲۶۰ نیست آگَهْ آن کَشِش از جُرم و داد لیکْ بَس جادوست عشق و اِعْتِقاد
۳۲۶۱ دوستیّ و وَهْمْ صد یوسُف تَنَد اَسْحَر از هاروت و ماروت است خَود
۳۲۶۲ صورتی پیدا کُند بر یادِ او جَذْبِ صورت آرَدَت در گفت و گو
۳۲۶۳ رازْگویی پیشِ صورت صد هزار آن چُنان که یارْ گوید پیشِ یار
۳۲۶۴ نه بِدان جا صورتی نه هیکلی زاده از وِیْ صد اَلَسْت و صد بَلی
۳۲۶۵ آن چُنان که مادری دلْ‌بُرده‌یی پیشِ گورِ بَچّهٔ نومُرده‌یی
۳۲۶۶ رازها گوید به جِدّ و اِجْتِهاد می‌نِمایَد زنده او را آن جَماد
۳۲۶۷ حَیّ و قایِم دانَد او آن خاک را چَشم و گوشی دانَد او خاشاک را
۳۲۶۸ پیشِ او هر ذَرّه‌یی آن خاکِ گور گوش دارد هوش دارد وَقتِ شور
۳۲۶۹ مُسْتَمِع دانَد به جِدّ آن خاک را خوش نِگَر این عشقِ ساحِرناک را
۳۲۷۰ آن چُنان بر خاکِ گورِ تازه او دَمْ‌به دَم خوش می‌نَهد با اشک رو
۳۲۷۱ که به وقتِ زندگی هرگز چُنان رویْ نَنْهاده‌ست بر پورِ چو جان
۳۲۷۲ از عَزا چون چند روزی بُگْذَرد آتَشِ آن عشقِ او ساکِن شود
۳۲۷۳ عشقْ بر مُرده نباشد پایْدار عشق را بر حَیِّ جانْ‌اَفْزایْ دار
۳۲۷۴ بَعد ازان زان گورْ خود خواب آیَدَش از جَمادی هم جَمادی زایَدَش
۳۲۷۵ زان که عشقْ اَفْسونِ خود بِرْبود و رفت مانْد خاکستر چو آتش رَفت تَفْت
۳۲۷۶ آنچه بینَد آن جوان در آیِنه پیر اَنْدَر خِشْت می‌بینَد همه
۳۲۷۷ پیرْ عشقِ توست نه ریشِ سپید دَستگیرِ صد هزارانْ نااُمید
۳۲۷۸ عشقْ صورت‌ها بِسازَد در فِراق نامُصَوَّر سَر کُند وَقتِ تَلاق
۳۲۷۹ که مَنَم آن اَصلِ اَصْلِ هوش و مَست بر صُوَر آن حُسنْ عکسِ ما بُدَه‌ست
۳۲۸۰ پَرده‌ها را این زمان بَرداشتم حُسن را بی‌واسطه بِفْراشتم
۳۲۸۱ زان که بَس با عکسِ من دَر بافتی قُوَّتِ تَجْریدِ ذاتَم یافتی
۳۲۸۲ چون ازین سو جَذبهٔ من شُد رَوان او کَشِش را می‌نَبینَد در میان
۳۲۸۳ مَغْفِرَت می‌خواهد از جُرم و خَطا از پَسِ آن پَرده از لُطفِ خدا
۳۲۸۴ چون زِ سنگی چَشمه‌یی جاری شود سنگْ اَنْدَر چَشمه مُتْواری شود
۳۲۸۵ کَس نَخوانَد بعد از آن او را حَجَر زان که جاری شُد ازان سنگْ آن گُهَر
۳۲۸۶ کاسه‌ها دان این صُوَر را وَنْدَرو آنچه حَق ریزَد بِدان گیرد عُلو

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *