مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۷۴ – جَمع شُدنِ نَخْچیرانْ گِردِ خرگوش و ثَنا گفتنْ او را
۱۳۶۲ | جَمع گشتند آن زمانْ جُمله وُحوش | شاد و خندانْ از طَرَب در ذوق و جوش | |
۱۳۶۳ | حَلْقه کردند او چو شمعی در میان | سجده کردندَش همه صَحراییان | |
۱۳۶۴ | تو فرشتهیْ آسْمانی یا پَری؟ | نی، تو عِزْراییلِ شیرانِ نَری | |
۱۳۶۵ | هرچه هستی، جانِ ما قُربانِ توست | آفرین بر دست و بازویَت دُرُست | |
۱۳۶۶ | رانْد حَق این آب را در جویِ تو | آفرین بر دَست و بر بازویِ تو | |
۱۳۶۷ | بازگو تا چون سِگالیدی به مَکْر؟ | آن عَوان را چون بِمالیدی به مَکْر؟ | |
۱۳۶۸ | بازگو تا قِصّه دَرمانها شود | بازگو تا مَرهَمِ جانها شود | |
۱۳۶۹ | بازگو کَزْ ظُلْمِ آن اِسَتمنِما | صد هزاران زَخْم دارد جانِ ما | |
۱۳۷۰ | گفت تأییدِ خدا بُد ای مِهان | وَرْنه خرگوشی کِه باشد در جهان؟ | |
۱۳۷۱ | قُوَّتَم بَخشید و دل را نور داد | نورِ دل مَر دَست و پا را زور داد | |
۱۳۷۲ | از بَرِ حَق میرَسَد تَفْضیلها | باز هم از حَق رَسَد تَبْدیلها | |
۱۳۷۳ | حَقْ به دور نوبَتْ این تأیید را | مینِمایَد اَهلِ ظَنّ و دید را |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!