مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۷۳ – مُژده بُردنِ خرگوش سویِ نَخْچیران که شیر در چاه فُتاد

 

۱۳۴۴ چون که خرگوش از رَهایی شاد گشت سویِ نَخْچیرانْ دَوان شُد تا به دشت
۱۳۴۵ شیر را چون دید در چَهْ کُشته، زار چَرخ می‌زد شادمانْ تا مَرغْزار
۱۳۴۶ دست می‌زد، چون رَهید از دستِ مرگ سَبز و رَقْصان در هوا، چون شاخ و بَرگ
۱۳۴۷ شاخ و بَرگ از حَبْسِ خاکْ آزاد شُد سَر بَرآوَرْد و حریفِ باد شُد
۱۳۴۸ بَرگ‌ها چون شاخِ را بِشْکافْتَند تا به بالایِ درختْ اِشْتافْتَند
۱۳۴۹ با زبانِ شَطْأهُ شُکرِ خدا می‌سَرایَد هر بَر و بَرگی جُدا
۱۳۵۰ که بِپَروَرْد اصلِ ما را ذوالْعَطا تا درختْ اِسْتَغْلَظ آمد وَاسْتَوی
۱۳۵۱ جان‌هایِ بَسته اَنْدَر آب و گِل چون رَهَند از آب و گِل‌ها شادْ دل
۱۳۵۲ در هَوایِ عشقِ حَقْ رَقْصان شوند هَمچُو قُرصِ بَدْر، بی‌نُقْصان شوند
۱۳۵۳ جِسمَشان در رَقْص و جان‌ها خود مَپُرس وان کِه گِردِ جان از آن‌ها خود مَپُرس
۱۳۵۴ شیر را خرگوش در زندان نِشانْد نَنگْ شیری کو زِ خرگوشی بِمانْد
۱۳۵۵ درچُنان نَنگیّ و آن گَهْ این عَجَب فَخْرِ دین خواهد که گویَندَش لَقَب
۱۳۵۶ ای تو شیری در تَکِ این چاهْ فَرد نَفْسْ چون خرگوشْ خونَت‌ریخت و خَورْد
۱۳۵۷ نَفْسِ خرگوشَت به صَحرا در چَرا تو به قَعْرِ این چَهِ چون و چرا
۱۳۵۸ سویِ نَخْچیران دَوید آن شیرگیر کَابْشِروا یا قَوْمِ اِذْ جاءَ الْبَشیر
۱۳۵۹ مُژده مُژده ای گروهِ عَیْش‌ساز کان سگِ دوزخْ به دوزخ رفت باز
۱۳۶۰ مُژده مُژده کان عَدوِّ جان‌ها کَنْد قَهرِ خالِقَش دَندان‌ها
۱۳۶۱ آن کِه از پَنجه بَسی سَرها بِکوفت هَمچو خَس جاروبِ مرگش هم بِروفت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *