مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۸۰ – اِضافَت کَردنِ آدمْ عَلَیْه‌ِالسَّلام آنْ زَِلَّت را به خویشتن که رَبَّنا ظَلَمْنا و اِضافَت کردنِ اِبْلیسْ گُناهِ خود را به خدای تَعالی که بِما اَغْوَیْتَنی

 

۱۴۸۶ کَردِ حقّ و کَردِ ما هر دو بِبین کَردِ ما را هَستْ دانْ پیداست این
۱۴۸۷ گَر نباشد فِعلِ خَلْق اَنْدَر میان پَس مَگو کَسْ را چرا کَردی چُنان؟
۱۴۸۸ خَلْقِ حَق، اَفْعالِ ما را موجِد است فِعلِ ما، آثارِ خَلْقِ ایزد است
۱۴۸۹ ناطِقی یا حَرف بیند یا غَرَض کِی شود یک دَمْ مُحیطِ دو عَرَض؟
۱۴۹۰ گر به معنی رَفت، شُد غافِل زِ حَرف پیش و پَس یک دَم نَبینَد هیچ طَرف
۱۴۹۱ آن زمان که پیش بینی، آن زمان تو پَسِ خود کِی ببینی؟ این بِدان
۱۴۹۲ چون مُحیطِ حرف و مَعنی نیست جان چون بُوَد جانْ خالِقِ این هر دُوان؟
۱۴۹۳ حق مُحیطِ جُمله آمد ای پسر وا نَدارَد کارَش از کارِ دِگَر
۱۴۹۴ گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی کَرد فِعلِ خود نَهانْ دیوِ دَنی
۱۴۹۵ گفتْ آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا او زِ فِعلِ حَقْ نَبُد غافِل چو ما
۱۴۹۶ در گُنَه او از اَدَب پِنهانْش کرد زان گُنَه بر خود زدن او بَر بِخَورد
۱۴۹۷ بَعدِ توبه، گُفتَش ای آدم نه من آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن؟
۱۴۹۸ نه که تَقدیر و قَضایِ مَن بُد آن؟ چون به وَقتِ عُذْر کردی آن نَهان؟
۱۴۹۹ گفت ترسیدم، اَدَب نَگْذاشتم گفت من هم پاسِ آنَت داشتم
۱۵۰۰ هرکِه آرَد حُرمت، او حُرمَت بَرَد هرکِه آرَد قَند، لَوْزینه خَورَد
۱۵۰۱ طَیِّبات از بَهرِ کِه؟ لِلطَّیبین یار را خوش کُن، بِرَنجان و بِبین
۱۵۰۲ یک مِثال ای دل پِیِ فَرقی بیار تا بِدانی جَبْر را از اِختیار
۱۵۰۳ دستْ کانْ لَرزان بُوَد از اِرتِعاش وان که دَستی تو بِلَرزانی زِ جاش
۱۵۰۴ هر دو جُنْبِش آفریده‌یْ حَقْ شِناس لیکْ نَتْوان کرد این با آن قیاس
۱۵۰۵ زان پَشیمانی که لَرزانیدی‌اَش مُرتَعِش را کِی پَشیمان دیدی‌اَش؟
۱۵۰۶ بَحثِ عَقل است این، چه عقل؟ آن حیله‌گَر تا ضعیفی رَهْ بَرَد آن‌جا مَگَر
۱۵۰۷ بَحثِ عقلی گَر دُر و مَرجان بُوَد آن دِگَر باشد که بَحثِ جانْ بُوَد
۱۵۰۸ بَحثِ جانْ اَنْدَر مَقامی دیگر است بادۀ جان را قِوامی دیگر است
۱۵۰۹ آن زمان که بَحثِ عقلی ساز بود این عُمَر با بوالْحَکَم هَم‌راز بود
۱۵۱۰ چون عُمَر از عَقل آمَد سویِ جان بوالْحَکَمْ بوجَهْل شُد دَر بَحثِ آن
۱۵۱۱ سویِ حِسّ و سویِ عقل او کامل است گَرچه خود نِسبَت به جانْ او جاهِل است
۱۵۱۲ بَحثِ عقل و حِسْ اَثَر دانْ یا سَبَب بَحثِ جانی یا عَجَب یا بوالْعَجَب
۱۵۱۳ ضَوْءِ جانْ آمد، نَمانْد ای مُستَضی لازِم و مَلزوم و نافی مُقْتَضی
۱۵۱۴ زان که بینایی که نورش بازغ است از دلیلِ چون عَصا بَسْ فارغ است

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

تعقیب

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *