مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۵ – قَصدِ خیانت کردنِ عاشق و بانگ بَر زدنِ معشوق بر وِیْ

 

۱۲۰ چون که تنهایَش بدید آن ساده مَرد زود او قَصدِ کنار و بوسه کرد
۱۲۱ بانگ بر وِیْ زد به هَیبَت آن نِگار که مَرو گُستاخ اَدَب را هوش دار
۱۲۲ گفت آخِر خَلْوَت است و خَلْق نی آبْ حاضر تشنهٔ هَمچون مَنی
۱۲۳ کَس نمی‌جُنبَد دَرین جا جُز که باد کیست حاضر؟ کیست مانِع زین گُشاد؟
۱۲۴ گفت ای شَیْدا تو اَبْلَه بوده‌یی اَبْلَهی وَزْ عاقلان نَشْنوده‌یی
۱۲۵ باد را دیدی که می‌جُنبَد بِدان باد جُنبانی‌ست اینجا بادْران
۱۲۶ جُزوِ بادی که به حُکْمِ ما دراست بادْ بیزن تا نَجُنبانی نَجَست
۱۲۷ جُنبِشِ این جزو بادِ ای ساده مَرد بی‌تو و بی‌بادْ بیزن سَر نکرد
۱۲۸ جنبشِ بادِ نَفَس کَانْدَر لب است تابِعِ تَصْریفِ جان و قالَب است
۱۲۹ گاه دَم را مَدْح و پیغامی کُنی گاه دَم را هَجْو و دُشنامی کُنی
۱۳۰ پَس بِدان اَحْوالِ دیگر بادها که زِ جُزویْ کُلّ می‌بینَد نُهی
۱۳۱ باد را حَق گَهْ بَهاری می‌کُند در دِیْ اَش زین لُطفْ عاری می‌کُند
۱۳۲ بر گُروه عادْ صَرصَر می‌کُند باز بر هودَش مُعَّطر می‌کُند
۱۳۳ می‌کُند یک باد را زَهْرِ سُموم مَر صَبا را می‌کُند خُرَّمْ قُدوم
۱۳۴ بادِ دَم را بر تو بِنْهاد او اَساس تا کُنی هر باد را بر وِیْ قیاس
۱۳۵ دَم نمی‌گردد سُخَن بی‌لُطف و قَهر بر گُروهی شَهْد و بر قَومی‌ست زَهْر
۱۳۶ مِرْوَحه جُنْبانْ پِیِ اِنْعامِ کَس وَزْ برای قَهْرِ هر پَشّه وْ مگس
۱۳۷ مِرْوَحه‌یْ تَقدیرِرَبّانی چرا پُر نباشد زِامْتِحان و اِبْتِلا؟
۱۳۸ چون که جُزوِ بادِ دَم یا مِرْوَحه نیست اِلّا مَفْسَده یا مَصْلَحه
۱۳۹ این شِمال و این صَبا و این دَبور کِی بُوَد از لُطف و از اِنْعامْ دور؟
۱۴۰ یک کَفِ گندمْ زِ اَنْباری بِبین فَهْم کُن کان جُمله باشد هم چُنین
۱۴۱ کُلِّ بادْ از بُرجِ بادِ آسْمان کِی جَهَد بی مِرْوَحه‌ی آنْ بادْران؟
۱۴۲ بَر سَر خَرمَن به وَقتِ اِنْتِقاد نه که فَلّاحان ز حَقْ جویَند باد؟
۱۴۳ تا جُدا گردد زِ گندمْ کاه‌ها تا به اَنْباری رَوَد یا چاه‌ها؟
۱۴۴ چون بِمانَد دیر آن بادِ وَزان جُمله را بینی به حَقْ لابِه‌ کُنان
۱۴۵ هم چُنین در طَلْقْ آن بادِ وِلاد گَر نَیایَد بانگِ دَرد آید که داد
۱۴۶ گَر نمی‌دانند کِشْ راننده اوست باد را پَس کردنِ زاری چه خوست؟
۱۴۷ اَهْلِ کَشتی هم چُنین جویایِ باد جُمله خواهانَش از آن رَبُّ الْعباد
۱۴۸ هم چُنین در دَردِ دَندان‌ها زِ باد دَفْع می‌خواهی بسوز و اِعْتِقاد
۱۴۹ از خدا لابِه ‌کُنان آن جُندیان که بِدِه بادِ ظَفَر ای کامران
۱۵۰ رُقْعهٔ تَعویذ می‌خواهند نیز در شِکَنجه‌ی ْطَلْقِ زَن از هر عزیز
۱۵۱ پَس همه دانسته‌اند آن را یَقین که فِرِستَد بادْ رَبُّ العالَمین
۱۵۲ پَس یَقین در عقلِ هر داننده هست این که با جُنْبنده جُنْبانَنده هست
۱۵۳ گَر تو او را می‌نَبینی در نَظَر فَهْم کُن آن را به اِظْهار اَثَر
۱۵۴ تَن به جانْ جُنبَد نمی‌بینی تو جان لیک از جُنبیدنِ تَنْ جان بِدان
۱۵۵ گفت او گَر اَبْلَهَم من در اَدَب زیرَکَم اَنْدر وَفا و در طَلَب
۱۵۶ گفت اَدَب این بود خود که دیده شُد آن دِگَر را خود هَمی‌دانی تو لُد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *