مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۶۴ – زَجْرِ مُدَّعی از دَعوی و اَمْر کردنْ او را به مُتابَعَت

 

۱۶۹۴ بو مُسَیْلِم گفت خود مَن اَحمَدَم دینِ اَحْمَد را به فَنْ بَرهَم زَدم
۱۶۹۵ بو مُسَیْلِم را بگو کَم کُن بَطَر غِرّهٔ اَوَّل مَشو آخِر نِگَر
۱۶۹۶ این قَلاوزی مَکُن از حِرصِ جمع پَس‌رَوی کُن تا رَوَد در پیشْ شمع
۱۶۹۷ شمعْ مَقْصد را نِمایَد هَمچو ماه کین طَرَف دانه‌ست یا خود دامْگاه
۱۶۹۸ گَر بِخواهی وَرْ نَخواهی با چراغ دیده گردد نَقْشِ باز و نَقْشِ زاغ
۱۶۹۹ وَرْنه این زاغانْ دَغَل اَفْروختند بانگِ بازانِ سپید آموختند
۱۷۰۰ بانگِ هُدهُد گَر بیاموزَد فَتی رازِ هُدهُد کو و پیغامِ سَبا؟
۱۷۰۱ بانگِ بَر رُسته زِ بَر بَسته بِدان تاجِ شاهان را زِ تاجِ هُدهُدان
۱۷۰۲ حَرفِ درویشان و نکته‌یْ عارفان بَسته‌اند این بی‌حَیایانْ بر زبان
۱۷۰۳ هَر هَلاکِ اُمَّتِ پیشین که بود زانک چَنْدَل را گُمان بُردند عود
۱۷۰۴ بودَشان تَمییز کان مُظْهَر کُند لیکْ حِرص و آزْ کور و کَر کُند
۱۷۰۵ کوریِ کورانْ زِ رَحمَت دور نیست کوریِ حِرص است کان مَعْذور نیست
۱۷۰۶ چارْمیخ شَهْ زِ رَحمَت دور نی چارْ میخِ حاسِدی مَغْفور نی
۱۷۰۷ ماهیا آخِر نِگَر بِنْگَر به شَسْت بَدگُلویی چَشمِ آخِربینْت بَست
۱۷۰۸ با دو دیده اَوَّل و آخِر بِبین هین مَباش اَعْوَر چو اِبْلیس لَعین
۱۷۰۹ اَعْوَر آن باشد که حالی دید و بَسْ چون بَهایِم بی‌خَبَر از بازپَس
۱۷۱۰ چون دو چَشم گاو در جُرمِ تَلَف هَمچو یک چَشم است کِشْ نَبْوَد شَرَف
۱۷۱۱ نِصْفِ قیمت اَرْزَد آن دو چَشمِ او که دو چَشمَش راست مَسْنَد چَشمِ تو
۱۷۱۲ وَرْ کَنی یک چَشمِ آدم‌زاده‌یی نصفِ قیمت لایِق است از جاده‌یی
۱۷۱۳ زان که چَشمِ آدمی تنها به خَود بی دو چَشمِ یارْ کاری می‌کُند
۱۷۱۴ چَشمِ خَر چون اَوَّلَش بی آخِراست گَر دو چَشمَش هست حُکْمَش اَعْوَرست
۱۷۱۵ این سُخَن پایان ندارد وان خَفیف می‌نویسد رُقْعه در طَمْعِ رَغیف

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *