مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۶۵ – بَقیّهٔ نوشتنِ آن غُلامْ رُقْعه به طَلَبِ اِجْری

 

۱۷۱۶ رفت پیش از نامه پیشِ مَطْبَخی کِی بَخیل از مَطْبَخِ شاه سَخی
۱۷۱۷ دور ازو وَزْ هِمَّتِ او کین قَدَر از جِری‌اَم آیَدَش اَنْدَر نَظَر
۱۷۱۸ گفت بَهرِ مَصلَحَت فرموده است نه برای بُخْل و نه تَنگیِّ دَست
۱۷۱۹ گفت دِهْلیزی‌ست وَاللهْ این سُخُن پیشِ شَهْ خاکست هم زَرِّ کُهُن
۱۷۲۰ مَطْبَخی دَه گونه حُجَّت بَر فَراشت او همه رَد کرد از حِرصی که داشت
۱۷۲۱ چون جِری کَم آمَدَش در وَقتِ چاشْت زَد بَسی تَشْنیعْ او سودی نداشت
۱۷۲۲ گفت قاصِد می‌کُنید این‌ها شما گفت نه که بَنده فرمانیم ما
۱۷۲۳ این مگیر از فَرع این از اَصْل گیر بر کَمان کَم زَن که از بازوست تیر
۱۷۲۴ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ اِبْتِلاست بر نَبی کَم نِهْ گُنَه کان از خداست
۱۷۲۵ آب از سَر تیره است ای خیره‌خَشم پیش تَر بِنْگَر یکی بُگْشای چَشم
۱۷۲۶ شُد زِ خَشم و غَم دَرونِ بُقْعه‌یی سویِ شَهْ بِنْوشت خَشمین رُقْعه‌یی
۱۷۲۷ اَنْدَر آن رُقْعه ثَنای شاه گفت گوهرِ جود و سَخایِ شاه سُفت
۱۷۲۸ کِی زِ بحر و ابر افزون کَفِّ تو در قَضایِ حاجَتِ حاجات‌جو
۱۷۲۹ زان که ابر آنچه دَهَد گِریان دَهَد کَفِّ تو خَنْدانْ پَیاپِی خوان نَهَد
۱۷۳۰ ظاهِرِ ُرقْعه اگر چه مَدْح بود بویِ خشم از مَدْح اَثَرها می‌نِمود
۱۷۳۱ زان همه کارِ تو بی‌نوراست و زشت که تو دوری دور از نورِ سِرِشت
۱۷۳۲ رونَقِ کار خَسانْ کاسِد شود هَمچو میوه‌یْ تازه زو فاسِد شود
۱۷۳۳ رونَقِ دنیا بَرآرَد زو کَساد زان که هست ازعالَمِ کَوْن و فَساد
۱۷۳۴ خوش نَگَردد از مَدیحی سینه‌ها چون که در مَدّاح باشد کینه‌ها
۱۷۳۵ ای دل از کین و کَراهَت پاک شو وان گَهان اَلْحَمْد خوان چالاک شو
۱۷۳۶ بر زبانْ اَلْحَمْد و اِکْراه دَرون از زبان تَلْبیس باشد یا فُسون
۱۷۳۷ وان گَهان گفته خدا که نَنْگَرَم من به ظاهِر من به باطِنْ ناظِرَم

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *