مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۹۳ – بیان آنکه تن خاکی آدمی هم‌چون آهن نیکو جوهر قابل آینه شدن است تا درو هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال

 

۲۴۶۸ پَس چو آهن گَرچه تیره‌هَیکلی صَیقلی کُن صَیقلی کُن صَیقلی
۲۴۶۹ تا دِلَت آیینه گردد پر صُوَر اَنْدَرو هر سو مَلیحی سیمْ‌بَر
۲۴۷۰ آهن اَرْچه تیره و بی‌نور بود صیقلی آن تیرگی از وِیْ زُدود
۲۴۷۱ صَیقلی دید آهن و خوش کرد رو تا که صورت‌ها توان دید اَنْدَرو
۲۴۷۲ گَر تَنِ خاکی غَلیظ و تیره است صَیقَلش کُن زان که صَیْقل گیره است
۲۴۷۳ تا دَرو اَشکالِ غَیْبی رو دَهَد عکسِ حوریّ و مَلَک در وِیْ جَهَد
۲۴۷۴ صَیْقلِ عَقلَت بِدان داده‌ست حَق که بِدو روشن شود دل را وَرَق
۲۴۷۵ صَیْقلی را بَسته‌یی ای بی‌نماز وان هوا را کرده‌یی دو دستْ باز
۲۴۷۶ گَر هوا را بَند بِنْهاده شود صَیقلی را دستْ بُگْشاده شود
۲۴۷۷ آهنی کآیینه غَیْبی بُدی جُمله صورت‌ها دَرو مُرْسَل شُدی
۲۴۷۸ تیره کردی زَنگ دادی در نَهاد این بُوَد یَسْعَوْنَ فِی الاَرْضِ الْفَساد
۲۴۷۹ تاکُنون کردی چُنین اکنون مَکُن تیره کردی آب را اَفْزون مَکُن
۲۴۸۰ بر مَشوران تا شود این آبْ صاف وَنْدَرو بین ماه و اَخْتَر در طَواف
۲۴۸۱ زان که مَردم هست هَمچون آبِ جو چون شود تیره نَبینی قَعْرِ او
۲۴۸۲ قَعْرِ جو پُر گوهراست و پُر زِ دُرّ هین مَکُن تیره که هست اَوْصافِ حُرّ
۲۴۸۳ جانِ مَردم هست مانندِ هوا چون به گَرْد آمیخت شُد پَرده‌یْ سَما
۲۴۸۴ مانِع آید او زِ دیدِ آفتاب چون که گَرْدش رفت شُد صافیّ و ناب
۲۴۸۵ با کَمالِ تیرگی حَقْ واقِعات می‌نِمودَت تا رَوی راهِ نَجات

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *