مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۹۴ – باز گفتن موسی علیهالسلام اسرار فرعون را و واقعات او را ظهر الغیب تا به خبیری حق ایمان آورد یا گمان برد
۲۴۸۶ | ز آهنِ تیره به قُدرت مینِمود | واقِعاتی که در آخِر خواست بود | |
۲۴۸۷ | تا کُنی کمتر تو آن ظُلْم و بَدی | آن هَمیدیدیّ و بَتَّر میشُدی | |
۲۴۸۸ | نَقْشهایِ زشتْ خوابَت مینِمود | میرَمیدی زان و آن نَقْشِ تو بود | |
۲۴۸۹ | هَمچو آن زَنگی که در آیینه دید | رویِ خود را زشت و بر آیینه رید | |
۲۴۹۰ | که چه زشتی لایِق اینیّ و بَسْ | زشتیاَم آنِ تواست ای کورِ خَسْ | |
۲۴۹۱ | این حَدَث بر رویِ زشتَت میکُنی | نیست بر من زان که هستم روشنی | |
۲۴۹۲ | گاه میدیدی لِباسَت سوخته | گَهْ دَهان و چَشمِ تو بَر دوخته | |
۲۴۹۳ | گاه حیوانْ قاصِدِ خونَت شُده | گَهْ سَرِ خود را به دَندان دَده | |
۲۴۹۴ | گَهْ نِگون اَنْدَر میان آبْ ریز | گَه غَریقِ سَیْلِ خونآمیز تیز | |
۲۴۹۵ | گَهْ نِدات آمد ازین چَرخِ نَقی | که شَقیییّ و شقیییّ و شَقی | |
۲۴۹۶ | گَهْ نِدات آمد صَریحا از جِبال | که بُرو هستی زِ اَصْحابُ الْشِّمال | |
۲۴۹۷ | گَهْ نِدا میآمَدَت از هر جَماد | تا اَبَد فرعونْ در دوزخ فُتاد | |
۲۴۹۸ | زین بَتَرها که نمیگویم زِ شَرم | تا نگردد طَبْعِ مَعْکوسِ تو گرم | |
۲۴۹۹ | اندکی گفتم به تو ای ناپَذیر | زَ اَنْدکی دانی که هستم من خَبیر | |
۲۵۰۰ | خویشتن را کور میکردیّ و مات | تا نَیَندیشی زِ خواب و واقِعات | |
۲۵۰۱ | چند بُگْریزی؟ نَکْ آمد پیشِ تو | کوریِ اِدْراکِ مَکْراَنْدیشِ تو |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!