مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۰۶ – اِشْکال آوردن بَرین قِصّه

 

۳۶۱۹ اَبْلَهان گویند کین افسانه را خَط بِکَش، زیرا دروغ است و خَطا
۳۶۲۰ زان که مَریَم وَقتِ وَضْعِ حَمْلِ خویش بود از بیگانه دور و هم زِ خویش
۳۶۲۱ از بُرونِ شهرْ آن شیرین فُسون تا نَشُد فارغ، نَیامَد خود درون
۳۶۲۲ چون بِزادَش، آن گَهانَش بر کِنار بَر گرفت و بُرد تا پیشِ تَبار
۳۶۲۳ مادرِ یَحییٰ کجا دیدش که تا گوید او را این سُخَن در ماجَرا؟

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *