مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۱۱ – شَرح کردنِ شیخْ سِرِّ آن درخت با آن طالِبِ مُقَلِّد
۳۶۷۱ | بود شیخی عالِمی، قُطْبی، کَریم | اَنْدَر آن مَنْزِل که آیِس شُد نَدیم | |
۳۶۷۲ | گفت من نومید پیشِ او رَوَم | زآستانِ او به راه اَنْدَر شَوَم | |
۳۶۷۳ | تا دُعایِ او بُوَد هَمراهِ من | چون که نومیدم من از دِلْخواهِ من | |
۳۶۷۴ | رفت پیشِ شیخ با چَشمِ پُر آب | اشک میبارید مانندِ سَحاب | |
۳۶۷۵ | گفت شیخا وَقتِ رَحْم و رِقَّت است | ناامیدم، وَقتِ لُطْف این ساعت است | |
۳۶۷۶ | گفت واگو کَزْ چه نومیدیسْتَت | چیست مَطْلوبِ تو؟ رو با چیسْتَت؟ | |
۳۶۷۷ | گفت شاهَنْشاهْ کردم اختیار | از برایِ جُستنِ یک شاخْسار | |
۳۶۷۸ | که درختی هست نادر در جِهات | میوهٔ او مایهٔ آبِ حَیات | |
۳۶۷۹ | سالها جُستَم، ندیدم یک نِشان | جُز که طَنْز و تَسْخَرِ این سَرخوشان | |
۳۶۸۰ | شیخ خندید و بِگُفتَش ای سَلیم | این درختِ عِلْم باشد در عَلیم | |
۳۶۸۱ | بس بُلند و بس شِگَرف و بس بَسیط | آبِ حیوانی زِ دریایِ مُحیط | |
۳۶۸۲ | تو به صورت رَفتهیی ای بیخَبَر | زان زِ شاخِ مَعنییی بیبار و بَر | |
۳۶۸۳ | گَهْ درختش نام شُد، گَهْ آفتاب | گاه بَحْرَش نام گشت و گَهْ سَحاب | |
۳۶۸۴ | آن یکی کِشْ صد هزار آثار خاست | کمترین آثارِ او عُمرِ بَقاست | |
۳۶۸۵ | گَرچه فَرد است او، اَثَر دارد هزار | آن یکی را نام شاید بیشُمار | |
۳۶۸۶ | آن یکی شَخصی تو را باشد پدر | در حَقِ شخصی دِگَر باشد پسر | |
۳۶۸۷ | در حَقِ دیگر بُوَد قَهْر و عَدو | در حَقِ دیگر بُوَد لُطْف و نِکو | |
۳۶۸۸ | صد هزاران نام و او یک آدمی | صاحِبِ هر وَصْفَش از وَصْفی عَمی | |
۳۶۸۹ | هر کِه جویَد نام، گَر صاحِبْ ثِقه است | هَمچو تو نومید و اَنْدَر تَفْرقه است | |
۳۶۹۰ | تو چه بَر چَفْسی بَرین نامِ درخت | تا بِمانی تَلْخکام و شوربَخت؟ | |
۳۶۹۱ | دَرگُذَر از نام و بِنْگَر در صِفات | تا صِفاتَت رَهْ نِمایَد سویِ ذات | |
۳۶۹۲ | اِخْتِلافِ خَلْق از نام اوفْتاد | چون به مَعْنی رفت، آرام اوفْتاد |
دکلمه_مثنوی
عالی لذت بردم