مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۲۵ – تَمْثیل مَردِ حَریصِ نابینَنده رَزّاقیِّ حَق را و خَزایِنِ و رَحمَتِ او را به موری که در خَرمَنگاهِ بزرگ با دانهٔ گندم می‌کوشَد و می‌جوشَد و می‌لَرْزَد و به تَعْجیل می‌کَشَد و سِعَتِ آن خَرمَن را نمی‌بیند

 

۸۰۹ مورْ بر دانه بِدان لَرْزان شود که زِ خَرمَن‌هایِ خوشْ اَعْمی بُوَد
۸۱۰ می‌کَشَد آن دانه را با حِرص و بیم که نمی‌بینَد چُنان چاشِ کَریم
۸۱۱ صاحِبِ خَرمَن همی‌گوید که هی ای زِ کوری پیشِ تو مَعْدومْ شی
۸۱۲ تو زِ خَرمَن‌های ما آن دیده‌یی که در آن دانه به جانْ پیچیده‌یی
۸۱۳ ای به صورتْ ذَرّه کیوان را بِبین مورِ لَنْگی رو سُلَیمان را بِبین
۸۱۴ تو نه‌یی این جسم تو آن دیده‌یی وا رَهی از جسم گَر جانْ دیده‌یی
۸۱۵ آدمی دیده‌ست باقی گوشت و پوست هرچه چَشمَش دیده است آن چیزْ اوست
۸۱۶ کوه را غَرقه کُند یک خُم زِ نَم مَنْفَذَش چون باز باشد سویِ یَم
۸۱۷ چون به دریا راه شُد از جانِ خُم خُمِّ با جَیحون بَرآرَد اُشْتُلُم
۸۱۸ زان سَبَب قُل گفتهٔ دریا بُوَد هرچه نُطْقِ اَحمَدی گویا بُوَد
۸۱۹ گفتهٔ او جُمله دُرِّ بَحْر بود که دِلَش را بود در دریا نُفوذ
۸۲۰ دادِ دریا چون زِ خُمِّ ما بُوَد چه عَجَب در ماهی‌یی دریا بُوَد
۸۲۱ چَشمِ حِسْ اَفْسُرد بر نَقْشِ مَمَر تُشْ مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَر
۸۲۲ این دُوی اَوْصاف دیدِ اَحْوَل است وَرْنه اَوَّل آخِر آخِرْ اَوَّل است
۸۲۳ هی زِ چه معلوم گردد این؟ زِ بَعْث بَعْث را جو کَم کُن اَنْدَر بَعثْ بَحث
۸۲۴ شَرطِ روزِ بَعْث اَوَّل مُردن است زان که بَعْث از مُرده زنده کردن است
۸۲۵ جُمله عالَم زین غَلَط کردند راه کَزْ عَدَم تَرسنَد و آن آمد پَناه
۸۲۶ از کجا جوییم عِلْم؟ از تَرکِ عِلْم از کجا جوییم سِلْم؟ از تَرکِ سِلْم
۸۲۷ از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هست از کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دست
۸۲۸ هم تو تانی کرد یا نِعْمَ الْمُعین دیدهٔ مَعْدوم‌بین را هست بین
۸۲۹ دیده‌یی کو از عَدَم آمد پَدید ذاتِ هستی را همه مَعْدوم دید
۸۳۰ این جهانِ مُنْتَظِم مَحْشَر شود گَر دو دیده مُبْدَل و اَنْوَر شود
۸۳۱ زان نِمایَد این حَقایِقْ ناتَمام که بَرین خامان بُوَد فَهْمَش حَرام
۸۳۲ نِعْمَتِ جَنّات خوش بر دوزخی شُد مُحَرَّم گَرچه حَق آمد سَخی
۸۳۳ در دَهانَش تَلْخ آید شَهْدِ خُلْد چون نَبود از وافیانْ در عَهْدِ خُلْد
۸۳۴ مَر شما را نیز در سوداگَری دست کِی جُنبَد چو نَبْوَد مُشتری؟
۸۳۵ کِی نَظاره اَهْلِ بِخْریدن بُوَد؟ آن نِظاره گولْ گردیدن بُوَد
۸۳۶ پُرسْ پُرسان کین به چند و آن به چند؟ از پِیِ تَعبیرِ وَقت و ریش‌خَند
۸۳۷ از مَلولی کالِه می‌خواهد زِ تو نیست آن کَس مُشتریّ و کالِه‌جو
۸۳۸ کاله را صد بار دید و باز داد جامه کِی پیمود او؟ پیمودْ باد
۸۳۹ کو قُدوم و کَرّ و فَرِّ مُشتری؟ کو مِزاح گَنْگلیِّ سَرسَری؟
۸۴۰ چون که در مُلْکَش نباشد حَبّه‌یی جُز پِیِ گَنْگَل چه جویَد جُبّه‌یی؟
۸۴۱ در تجارت نیسْتَش سَرمایه‌یی پَس چه شخصِ زشتِ او چه سایه‌یی
۸۴۲ مایه در بازارِ این دنیا زَر است مایه آن جا عشق و دو چَشمِ تَر است
۸۴۳ هر کِه او بی‌مایه‌یی بازار رَفت عُمر رَفت و بازگشت او خامْ تَفْت
۸۴۴ هی کجا بودی برادر؟ هیچ‌جا هی چه پُختی بَهْرِ خوردن؟ هیچ‌با
۸۴۵ مُشتری شو تا بِجُنبَد دستِ من لَعْل زایَد مَعْدَنِ آبَسْتِ من
۸۴۶ مُشتری گَرچه که سُست و بارِد است دَعوتِ دین کُن که دَعوتْ وارِد است
۸۴۷ باز پَرّان کُن حَمامِ روحْ گیر در رَهِ دَعوتْ طَریقِ نوحْ گیر
۸۴۸ خِدمَتی می‌کُن برای کِردگار با قَبول و رَدِّ خَلْقانَت چه کار؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *