مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۰۶ – شَنیدنِ داوود عَلَیْهِ السَّلامْ سُخَنِ هر دو خَصْم و سوال کردن از مُدَّعیٰ عَلَیْه

 

۲۳۷۷ چون که داوودِ نَبی آمد بُرون گفت هین چون است این اَحْوالْ؟ چون؟
۲۳۷۸ مُدَّعی گفت ای نَبیُّ اللهْ داد گاوِ من در خانه او دَر فُتاد
۲۳۷۹ کُشت گاوم را بِپُرسَش که چرا گاوِ من کُشت او؟ بَیان کُن ماجَرا
۲۳۸۰ گفت داوودَش بگو ای بوالْکَرَم چون تَلَف کردی تو مِلْکِ مُحْترم؟
۲۳۸۱ هین پراکَنده مگو حُجَّت بیار تا به یک سو گردد این دَعویّ و کار
۲۳۸۲ گفت ای داوود بودم هفت سال روز و شب اَنْدَر دُعا و در سوآل
۲۳۸۳ این هَمی‌جُستَم زِ یَزدان کِی خدا روزی‌یی خواهم حَلال و بی‌عَنا
۲۳۸۴ مَرد و زن بر ناله من واقِفَند کودکانْ این ماجَرا را واصِفْ‌َاند
۲۳۸۵ تو بِپُرس از هر کِه خواهی این خَبَر تا بگوید بی‌شِکَنْجه بی ضَرَر
۲۳۸۶ هم هویدا پُرس و هم پنهان زِ خَلْق که چه می‌گفت این گدایِ ژَندهْ‌دَلْق
۲۳۸۷ بَعدِ این جُمله دُعا و این فَغان گاوی اَنْدَر خانه دیدم ناگهان
۲۳۸۸ چَشمِ من تاریک شُد نه بَهرِ لوت شادیِ آن که قَبول آمد قُنوت
۲۳۸۹ کُشتم آن را تا دَهَم در شُکرِ آن که دُعایِ من شُنود آن غَیْب‌دان

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *